تجربه سزارین
وقت سزارینم ساعت ۸ صبح بود که دکتر گفت ساعت ۵ بیمارستان باش
وقتی رسیدم بیمارستان کفتن برم بلوک زایمان، اونجا بهم لباس و کلاه دادن و گفتن لباسامو دربیارم. مدارک و سونو هامم ازم گرفتن.
نوار قلب جنین و ازمایش از خودم گرفتن.
برام سوند وصل کردن، سخت بود و حس بدی میداد
بعدش ی خانومه اومد و ازم بازخواست‌کرد که چرا میخوای سزارین شی؟ دلیل دکترت چی بوده؟!🤪

اینا تا حدود ساعت ۷ انجام شد. بعدش دیگه حوصلم سر رفته بود و دوست داشتم زودتر دکترم بیاد و زایمان کنم…😌
زنگ زدن دکترم و هماهنگ کردن گفت ساعت ۸،۳۰ میاد.
ما اونروز سه نفر بودیم که سزارین داشتیم. یکیمون رفت ، بعدش نوبت من شد. به پرستار کفتم تروخدا بگید قبل عمل همراهام بیان ببینمشون.😭
که صداشون کردن مامانمو همسرمو خواهرم اومدن تا پشت در اتاق عمل.
کلی گریه کردیم…😭
بعدش وارد اتاق عمل شدم، برخورد پرسنل اتاق عمل عالی بود👍🏻
گفتن بشین سرتو کامل خم کن و شونه هاتو شل کن که بی حسی اسپاینالو بزنن. روی دو نقطه زد و درد قابل تحمل داشت.
کم کم پاهام داغ شد…
دکترم اومد و شروع کرد گفت دارم شستشو میدم نترسیا چون هنوز حس داشتم
دیگه بی حس شدم و یهو تهوع شدید گرفتم😫
یهو حالم شدید بد شد گفتم وای چه غلطی کردم کاش بی هوشم‌ میکردید دارم بالا میارم…
جلو دهنم ی پارچه اوردن گفتن رو این بالا بیار، چنباری عوق زدم و چیزی بالا نیوردم و کم کم اوکی شدم ، توو همین حین دکترم داشت کارشو میکرد که یهو یه فشار سنگینی رو روی قفسه سینم حس کردم گفتم ای ای ، که دکتر گفت تموم شد تموم شد..و بعدش صدای گریه پسرمو شنیدم 🥹🥲
باورم نمیشد
قشنگترین حس دنیاس🥺🥰
تا اون روز همچین حسی رو تجربه نکرده بودم
بچرو اوردن تماس پوستی و با صدام، گریه بچه اروم شد😌
ادامه پارت ۲

تصویر
۴ پاسخ

عزیزم تونستی بیزحمت بیا سوالامونو جواب بده

اون حالت تهوع بعد بی حسی خیلی بدبود؟ اونجا گفتین فشار روی قفسه سینه حس کردین بخاطر چی بود؟

چند دقیقه بین بی حسی زدن و اینکه صدای بچه رو بشنوین طول کشیذ؟

منتظر پارت دو هستم

سوال های مرتبط

مامان پسرم مامان پسرم ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت 1---
صبح شنبه 26آبان نوبت داشتم دکترم گفت ساعت 6/5بیمارستان باش تا ساعت 7تشکیل پرونده دادم البته یه نفر قبل ازمن تشکیل پرونده داده بود که اون شخص ساعت 7/5رفت اتاق عمل.اتافمو تحویل گرفتم منتظر موندم ساعت 9صدام کردن برم اتاق عمل کل وجودم استرس بود ولی دکترم خیلی مهربون بود تا حدودی استرس کم کرد تواتاق عمل اول سوند رووصل کردن یه سوزش لحظه ای داشت بعد گفتن بشین آمپول بی حسی روبزنن که آمپول بی حسی درد داشت بعداز اون گفتن سریع درازبکش منتظر موندن تابی حس شم یه حس داغی وسنگینی تو پاهام احساس کردم سنگینی تاقفسه سینم اومد که واسم ماسک اکسیژن گذاشتن عملم شروع شد ازاول با حس تهوع شدید که آمپول ضد تهوع تزریق کردن دوبارتابهترشدم بعدازچنددقیقه صدای گریه پسرقشنگم بلند شد فقط پرسیدم دکترسالمه گفتن بله آوردن دیدمش بعد لباساشو تنش کردن یه چیز مهم من سه شنبه سونو دادم 2840بود ولی توی اتاق عمل 3200بود همه‌ی اینا تا ساعت 9:۳۰طول کشید بعد چون حالم خوب نبود تا۱۰اونجا نگه داشتن منو که بهترشم بعدرفتم ریکاوری یه دو ساعت اونجا بودم پرسیدن پمپ درد میخوای گفتم بله پمپ درد وصل شد
مامان پناه 👧🏻🦋 مامان پناه 👧🏻🦋 ۴ ماهگی
خب تجربه من از زایمان سزارینم
واقعا راضی بودم و بازم به عقب برگردم حتما سزارین رو انتخاب میکنم
سزارین اختیاری بودم بیمارستان بهمن دکتر مردی
اول که رفتم بیمارستان همسرم کارای پذیرشم رو انجام داد و رفتم بلوک زایمان یه ان اس تی ازم گرفتن بعد آنژیوکت زدن برام بعدشم سوند زد برام که با ی ژل همراش زد گفت بی حس میشی من اصلا متوجه نشدم و درد نداشتم فقط بعدش حس ادرار داشتم گفتن عادیه بعدش بردنم اتاق عمل از کمر بی حس شدم ۴ بار سوزن رو زد دردش مثل امپول عضلانی عادی بود شایدم کمتر بعدش بهم گفتن دراز بکش دراز کشیدم پاهام یهو داغ داغ شد هیچی دگ حس نمیکردم ۵ دقیقه اینا گذشته بود یهو صدای گریه دخترم‌ رو شنیدم وای بهتری حس دنیا بود بعدش اوردم نشونم دادن و صورتشو چسبوندن به صورتم و ساکت شد و بعد لباساش رو پوشیدن و وزنش کردن ۳۳۰۰ بود بعد بردنم ریکاوری یه ساعت اونجا نگهم داشتن بهم گفتن خوبی بیاریمش شیر بخوره گفتم اره دخترمو اوردن ( من گفتم حالا مگه الان شیر دارم!)دیدم اره شیر خورد🥹🥹بعدش منو بردن بخش راستی شکمم تو اتاق عمل فشار‌ دادن بی حس بودم اصلا نفهمیدم پمپ درد هم نگرفتم دردم با شیاف و مسکن هایی که زدن کنترل شد خداییش هر وقت گفتم درد دارم میومدن برای مسکن میزدن و خیلی خوب بود
هم از بیمارستان هم از دکترم واقعا راضی بودم
باز سوالی بود بپرسید جواب میدم
مامان الوند🧒❄️💙 مامان الوند🧒❄️💙 ۵ ماهگی
مامان 👶🏻hirad💙 مامان 👶🏻hirad💙 ۲ ماهگی
بعدش که از دکتر ناامید شدم تو راه رفتن به بیمارستان که برای طبیعی بستری بشم منشی دکتر زنگ زد گفت اگه تا نیم‌ساعت دیگه رسیدی میبرمت اتاق عمل وگرنه میمونه برا فردا..منم سریع حرکت کردیم ساعت ۹ ونیم صبح بود رسیدیم بیمارستان..چون دکتر یه عمل سخت خروج رحم داشت باید منتظر میموندم..ازم چندتا خون گرفتن و آنژیکت وصل کردن و سوند..که درد آنچنانی نداشت فقط لحظه ی فیکس کردنش یه سوزش ریز داشت که با نفس عمیق تموم شد..دراز کشیده بودم رو اتاق منتظر تا ببینم اتاق عمل که یهو کیسه آبم پاره شد و اومدن معاینه گفتن ۴ سانتی..زنگ زدن دکتر که مریض کیسه آبش پاره شد گفت سریع بیارید اتاق عمل و با ویلچر منو بردن ..رفتم تو تخت اتاق عمل دراز کشیدم و دکتر بیهوشی اومد توضیحاتی داد و گفت در حد نیش پشه هست فقط تکون نخوری ولی من تکون خوردم گفت ممنون که گوش کردی😂😂یهو پاهام داااغ شد من همچنان از دردای طبیعیم و استرسی که داشتم میلرزیدم ..بعدش پرده رو کشیدن جلوم و شروع کردن به زدن بتادین روی شکم و پاهام..گفتم حس میکنم شروع نکنین گفت آره حس میکنی دلی درد نداری..که همینجور هم بود شکمم برش دادن و ساعت ۱۲:۵۰ دقیقه پسرکم بدنیا اومد صدای گریشو شنیدم دکتر گفت مبارک باشه نشونم ندادن بردن تمیزش کنن و کاراشو انجام بدن اون لحظه فقط آیت الکرسی میخوندم و برای همه چشم انتظارا دعا میکردم..بعدش..
مامان محمدجواد ومیراث مامان محمدجواد ومیراث ۱۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت اول
تاریخ سزارینم رو به دکتر گفتم پونزدهم اسفند چون روز تولد خودم بود ، و در ۳۸هفته و شش روزگی ساعت چهار صبح راهی بیمارستان شدم تا کارهای پذیرش و بستری انجام شد ساعت شش شد قرار بود ساعت هفت ببرن اتاق عمل چون دکترم از قبل درخواست رزرو خون داده بود و بیمارستان خون نداشت نگهم داشتن و گفتن ساعت ده به بعد تا اینکه دکترم با عصبانیت خودش اومد و دادوبیداد کرد و ساعت هشت منو برد اتاق عمل ، اولین بارم بود که اتاق عمل رو میبینم خیلی ترسیدم اول اومدن و سوند وصل کردن درد نداشت اما حس بدی داشت و در این حین دکترم کمی برام توضیح داد که میخاد چیکار کنه درازکشیدم روی تخت دکتر بیهوشی یه پیرمرد مهربون بود اومد بالا سرم بهش گفتم دکتر بیهوشم کن بذار چندساعتی تو این دنیا نباشم خندید و قبول کرد منتها دکتر زنان خودم قبول نکرد و گفت مطمعن باش بی حسی برای نی نی مون بهتره و متقاعدم کرد ، لحظه ای که سوزن رو زدن نخاعم انگار برق گرفتم و یه پام‌ناخوداگاه بلنند شد و جیغ کشیدم اما درد اصلا نداشت سوزنش فقط در حد همون یک ثانیه برق گرفتگی ، ولی پاهام شروع شدن به داغ شدن و بی حس شدن بعد از یک دقیقه منتظر موندن و ازم خواستم پامو‌حرکت بدم حتی یک ذره هم نتونستم و پرده رو نصب کردن جلو صورتم و شروع کردن شستشو دادن محل برش و بقیه ی ماجرا که من فقط حس میکردم و دردی نداشت
ادامه پارت بعدی
مامان ماهانا مامان ماهانا ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱

۳ مهر صبح ساعت ۹ بیمارستان نیکان اقدسیه بودیم
تا کارای اداری انجام شه یکم طول کشید اتاق خصوصی گفت پره اگه میخوای اتاق وی آی پی اسمتو بنویسم که خالی شد بذارمت گفتم چقدر اضافه تره ؟ گفت ۷ ت گفتم بنویس

دیگه گفتن با همسرت بیا بریم همراه های دیگه بمونن لابی رفتیم بالا بلوک زایمان من رفتم تو همسر موند پشت در کلی ازمون سوال کردن که به چی حساسیت داری و وزنت ، ….

لباسامون عوض کردیم رو تخت دراز کشیدیم تا دکتر بیاد

کم کم احساس کردم درد دارم انقباض 🥴 میگرفت ول می کرد دکترمم نیومده بود بالاخره ساعت ۱۲ دکتر اومد

و نوبت قسمت مزخرف ماجرا رسید سوند گذاری 😑 وای که چقدر بده حس بد و درد داشتم اذیت بودم و همش میگفتم من انگار دستشویی دارم خیلی حس بدی دارم حالم بد بود

رفتیم که بریم برای عمل همسر صدا کردن که بیا تا پشت در منو همراهی کرد و بعد منو بردن اتاق عمل نشستم رو تخت پاها دراز دکتر بیهوشی یک آقا اومد و گفت خم شو ستون فقرات چک کرد جاش پیدا کرد گفت شونه هاتو شل کن آمپول زد انگار برق زدن یک لحظه گفت شل کن شونه هاتو شل کردم گفت عالیه

پاهام داشت سوزن سوزن میشد گفت ۵ دقیقه طول میکشه بعد کامل بی حس میشی بعد گفت پاتو بیار بالا نمیتونستم گفت خب خوبه با پارچه جلومو پوشوندن و منتظر بودم عمل شروع شه…
مامان کارن مامان کارن ۳ ماهگی
تجربه ی سزارین🤱
بیمارستان بهمن زنجان
صبح ساعت ۶:۳۰ رفتیم بیمارستان تا ۷ پذیرش شدم، یه پک بیمارستانی دادن بهمون که توش لباس عمل و دمپایی و این چیزا بود بعدش رفتیم بلوک زایمان، یه خانومی اومد لباسای نوزادی رو ازمون گرفت و منو برد تو یه اتاق، اونجا بهم سرم وصل کردن، محل عملو چک کردن ببینن شیو شده یا نه، ان آی سیو گرفتن و بعدشم سوند(از سوند به شدت وحشت داشتم ولی واقعا دردی نداشت فقط باید شل کنی بدنتو)
خلاصه بردنم اتاق عمل و گفتن دراز بکش رو تخت، تو یه دستم سرم بود یه دستمم فشارسنج بستن، بعد متخصص بیهوشی اومد و خیلی آروم آمپول بی حسی رو زد به کمرم اینجام هیچ دردی حس نکردم بعد پاهام کم کم داغ شد و گفتن دراز بکش،دستامو آروم بستن به تخت یه پرده کشیدن جلوم و عملو شروع کردن، هیچی از برش شکمم حس نمیکردم فقط تکونایی که میخوردم رو حس میکردم، پنج دیقه نشد که یهو صدای گریه ی پسرم اومد و منم همزمان باهاش اشکام جاری شد، چند دیقه بعد پسرمو آوردن واسه تماس پوست با پوست و چسبوندنش به صورتم، یه حس وصف نشدنی بود که دوس نداشتم تموم شه🥹
ادامه بعدی
مامان مهنا مامان مهنا ۳ ماهگی
تجربه سزارین بیمارستان صارم پارت اول
.
من دکترم سیمین احتشام کیا بود و خودش توی صارم سزارینم کرد. علت سزارینم بریچ بودن بچه بود. هفته۳۷ نامه سزارینمو گرفتم و یه روز بعدش با آزمایش های قبل از عمل و نوار قلب رفتم بیمارستان پیش دکتر بیهوشی و طب قانونی تشکیل پرونده دادم. بهم ساعت ۶ صبح نوبت دادن. شب قبل از عمل از ساعت ۱۰ شب ناشتا موندم و صبح ساعت ۵ و نیم رفتیم بیمارستان. پذیرشمون طول کشید یه کم چون یه نفر مسئول پذیرش بود و کلی آدم. خلاصه پذیرش شدم و رفتیم بخش و سرم بهم وصل کردن و بردنم برای عمل. ولی خیلی بیمارستان شلوغ بود و تا اتاق عمل حاضر بشه و ببرنم داخل نزدیک دو ساعت طول کشید. خیلی استرس داشتم و کمی هم گریه کردم. خلاصه بردنم داخل اتاق عمل، خیلی اتاق تمیز و خوبی بود و پرسنل خیلی سرحال و پرانرژی بودن و باهمدیگه و با من صحبت و شوخی میکردن منم حواسم به حرفاشون پرت شد و یه ذره از استرسم کم شد.بعدش دکتر بیهوشی اومد که آقا بود و آمپول بی حسی برام زد که اصلا چیزی ازش حس نکردم حتی از آمپول معمولی دردش کمتر بود. بعد با یه کم تاخیر پاهام شروع کرد به گرم شدن و بی حس شدم. وقتی کامل بی حس شدم حالت تهوع گرفتم و نفسم تنگ شد و خیلی ترسیدم ولی بعدش برام ماسک اکسییژن گذاشتن. بعدم شونه هام درد خیلی شدید گرفت و وقتی بهشون گفتم برام مسکن زدن. بعد دیگه خوابم گرفت و آروم شدم و چشمامو بستم و چند دیقه بعدش صدای گریه دخترم اومد. یه کم بعدتر نشونم دادنش و صورتشو به لپم چسبوندن ولی چون ماسک اکسیژن داشتم حس نکردم.
مامان ریحانه‌سادات مامان ریحانه‌سادات ۱ ماهگی
خلاصه که سرم و برداشتن و تقریبا۳۰درصد از دردام کم شد ولی همچنان درد شدیدی داشتم
بهم گفتن دیگه هیچی نخور حتی آب
اون شب تمام اتاق عمل ها پر بود و خیلی شلوغ بود و چند نفرم تو نوبت اتاق عمل بودن
پرستار اومد و بهم سوند وصل کرد که به شدت درد داشت واقعا حس بدی بود راه رفتن های بعدشم ک عذاب بود
تا اتاق عکل خالی بشه و منو ببرن اتاق عمل شد۹وربع
سوار ویلچرم کردن و بردنم سمت اتاق عمل
تو این فاصله خانوادم بیرون‌وایساده بودن و با دیدنشون واقعا طاقتم تموم شد و زدم زیر گریه که اونام پا ب پام گریه میکردن واقعا صحنه بدی بود😮‍💨
بردنم اتاق عمل روی تخت نشستم ک دکتر بیهوشی اومد‌و گفت سرتو خم کن و اصلا تکون‌نخور
دکترمم گفت این امپول و بزنه‌دیگه‌دردات تموم میشه راحت میشی
ی نفر سرمو ب سمت پایین نکه‌داشت ک تکون نخورم و‌دکتر هم امپول رو زد و بلافاصله دستمو گرفتن ک‌دراز بکشم‌تو همین فاصله چندثانیه ای دکتر بیهوشی گفت پاهات گرم شد؟گفتم اره و ظرف‌مدت ۴/۵ثانیه تموم دردام آروم شد
بهترین لحظه بود واقعا
دکترم‌اومد و گفف ببین کم کم کامل بی حس میشی الان نترس من فقط میخوام ضدعفونی کنم و نترس ک وای من حس دارم
خلاصه ک ضدعفونی کردن زیرشکمم و حس کردم بعدش کامل کرخت شدم وانگار ک خوابم برد
تا زمانی ک بچه رو ازشکمم خارج کردم یهو هوشیار شدم ی حسی داشتم شبیه نفس تنگی نمیتونستم نفس بکشم برای چند ثانیه حی خلا داشتم درون شکمم و بعد دوباره خوابم برد تا زمانی ک دخترم و اوردن کنار صورتم
چشم باز کردم دیدمش تموم وجودم پروانه ای شد😍😭داشت نگام میکرد
تا دخترم و بردن منم دوباره خوابم برد
البته همه اینایی ک میگم تو۲۰دقیقه اتفاق افتاد
تا وقتی ک صدام کردن و گفتن عملت تموم شد