۱۱ پاسخ

کلا بچها اینجورین چون الان اکثرا بچها دور هم نیستن مث قدیم نیس همه جمع میشدن تو کوچه بازی
منم دخترمو اوایل میبردم فقط بهم میگف دستمو بگیر باهم بریم بازی بعد چند ماه عادت کرده خودش تنها بازی کنه و با بچها ارتباط بگیره ولی تا میگم بیا بریم خونه خودشو ب در و دیوار میزنه کلی گریع ک نریم

سلام ببخشید شما رفتین پیش مشاوره دکتر سپیده رحیمی نژاد چطور بود؟

پسر من یه دوستی داره ازش بزرگه باباش بغل مغازه ما هستش وقتی پسرشو میاره پیش خودش پسرم میبینه یه جوری میدوعه بیرون و داد میزنه دوستی دوستی بیا بازی وااای دلم میره براش هروقتم دوستش قهر میکنه میره این گریه میکنه

دختر منم اینجوریه ربطی نداره ب خونه اپارتمانی و غیر

ما خونمون ویلاییه اما هیچ جا نمیرم از ترس ویروس و مریضی

خونه ماهم آپارتمان نیست ولی کسی نیست بچم بازی کنه با بچه های همسن خودش اصلا نمیتونه بازی کنه ولی با بزرگتر از خودش راحت ارتباط میگیره و بازی میکنه تقصیر خودمون هست که بچه ها تک هستن خدا نگذره ازشون آدم دیگه جرات نمیکنه دیگه به بچه دوم فکر کنه حتی

منم یا میبرم مهد کودک ... یا خانه بازی
وقتی هوا گرم‌تر بود هر روز می‌بردم پارک ... نبرم بچم منزوی پیشه
یه مدت نبردم بیرون فقط میگهفت تلوزیون دوست نداشت بیرون هم بره

ربطی نداره والا پسر من همش بیرونه و یا پیش عمه ها و خاله و بچه هاشون بازم بچع میبینه خیلی دوسشون داره بهشون میگه نی نی بغلشون میکنه

بچه منم تک فرزند وقتی بچه ها باهم باشند اصلا بهشون اهمیت نمیده اونام بیان سراغش محل نمیده ، تقصیر بچه ها نیست تقصیر خودمونه ، من خودم اینجا غریبه کسی نیست که برم بیام به هر کسی نمیشه اعتماد کرد خلاصه ما همین مشکل داریم

منم دخترمو چندبار بردم خانه بازی خیلی خوشش میومد ولی مناسفانه تو سرش شپش افتاد دیگه نبردمش
خیر نبینن کسایی که رعایت نمیکنن

پسر منم همینه خونمون آپارتمان نیس اما اینحوریه پسرم عاشق بچه ها

سوال های مرتبط

مامان ریحانه ♥️ مامان ریحانه ♥️ ۲ سالگی
امروز دخترمو بردم پارک واقعا هر بار میبرمش افسردگی میگیرم
حالا خونه خودمون از مبل میره بالا پشتک میزنه
از تخت دیروز خورد زمین خون دماغ شد ولی میبرم پارک اصلا بازی نمیکنه
فقط بازی کردن بچه ها رو میبینه
هرچی التماس میکنم برو سرسره
بعد میره اون بالا عین بید میلرزه ک منو بیار پایین
واقعا وقتی میرم میبینم بچه های کوچیکتر از خودش برای خودشون بازی میکنن مادرشون راحت روی نیمکت نشسته
من فقط باید بیفتم دنبالش
اون یکی از دختر من کوچیکتر قشنگ شیر نیخکردبا دستش با ی دست کیکشو
حالا من از صبح دو ساعت ی کسک رو دنبال خودم آوردم بلکه خانم بخوره
آخرش هم بدون اینکه ی گاز بزنه خوردش کرد پرتش داد زمین
حالا توی جمعی میریم با همه مرد ها و خانم ها دوست بشه بای بای میکنه دست میده
ولی هیچ وقت با بچه های کوچیک نمیتونه ارتباط بگیره
اصلا بهشون محل نمیذاره
نمیدونم چرا این مدلیه
خیلی دوست دارم مستقل بشه ولی همیشه وابسته س
حتی توی خونه موقع غذا آزاد میذارمش ولی فقط کثیف کاری میکنه
اینجا هم فقط داشت بازی بقیه رو نگاه می‌کرد حالا اون بچه شیش ماه از ریحانه کوچیکتر بود برای خودش بازی میکرد