۶ پاسخ

پارت 3.... دیگه دکتر شیفت اومد ان اس تی رو دید منم عصبی بودم استرس داشتم دیگه دست خودم نبود بلند بلند گریه میکردم ک دیگه تحمل ندارم چهارتا امپول فشار زدید اگه میخواست بیاد پایین بچه میومد دو روز بستری دیگه تا چن روز.. شده بودم چهل هفته و 3روز.... دکتر گفت ی ده دقیقه دیگه نتجه رو بهتون میگم ک ده دقیقه بعد اومدن گفتن ک میبریم اتاق عمل اورژانسی بخاطر اینکه ضربان قلب بچم خیلی رفته بود بالا منم میترسیدم خیلی و استرس داشتم از اینکه قراره عمل کنن و بابت نینی هم نگران بودم... اماده شدم سوند برام وصل کردن ک خیلییییییی عذاب آوره سوند دیگه رفتیم سمت اتاق عمل برام سوزن زدن بی حس شده بودم. خیلی میترسیدم بی حس ک شدم کارشون شروع کردن 8و نیم شب 20بهمن بردنم اتاق عمل فک کنم ی ده دقیقه بیشتر طول نکشید ک صدای گریه ها نینی رو شنیدم انگار ی حالی شدم گفتم بچمو توروخدا نشونم بدین ی ده دقیقه طول کشید تا نینی رو دیدم وقتی دیدمش زدم زیر گریه انگار دنیا رو بهم دادن بیقرار بودم ک زودی تموم بشه فقط برم پیش نینی قشنگ ترین حس دنیا رو داشتم اون لحظه

پارت دو.... دیگه گفتن باید بستری بشی منم قبول کردم گفتن شوهرت باید بیاد برا کارا بستری و امضاء ک شوهرم بنده خدا سر کار بودو زنگ زدم ک خودشو برسونه.. دیگه مادرشوهرم اومد کارام انجام داد ی دو ساعت بعد شوهرم رسید کارا بستری انجام شد و من بستری شدم عصر.. دیگه از اون لحظه ب بعد همش ازم ان اس اتی میگرفتن و اولین امپول فشارو زدن من همچنان ن دردی داشتم نه هیچی اصلا درد نداشتم حتی با وجود امپول فشار ولی ی دردای خفیف میگرفت ول میکرد.. دهانه رحمم بسته بود با معاینه های زیاد تازه ی سانت شده بودم.. دو روزی ک بستری بودم یعنی تا شنبه من بستری بودم چهارتا امپول فشار زدن کلی معاینه کردن منم ورزش و پیاده روی توی بخش ولی نینی پایین نمیومد دهانه رحمم باز نمیشد نمیتونستم طبیعی واقعااااا نه دردی ن چیزی.جز اینکه از لحاظ روحی داغون شده بودم استرس نگرانی.. ساعت هفت شب بود شوهرم اومده بود پیشم ان اس تی برام وصل کردن ضربان قلب بچم بخاطر امپول فشارایی ک بهم زدن رفته بود بالا دیگه شوهرم گفته بود بهشون ک تکلیفشو روشن کنید حالا ک نمیشه طبیعی تکلیفشو روشن کنید

پارت اخر..... سزارین برا من دو روز اول واقعاااااااااا عذاب اور بود خیلی برام سخت بود ولی بعدش دیگه کم کم خوب شدم ولی کلا بعد بی حسی ک از بین بره واقعا عذاب آوره خیلی سخته بعدش ک خونریزی درد سوند هیچی نباید بخوری تا ی روز کلا خیلی برای من سخت بود بنظرم هم سزارین هم طبیعی هر کدوم دردای خاص خودشو داره..برا من تا دو روز سه روز اول عذاب آور بود واقعا ولی الان خوب شدم خداروشکر انشاالله همه ی خانومای باردار بسلامتی فارغ بشن و همه ی چشم انتظارا دامنشون سبز❤

دکتر شیفت که سزارینت کرد کی بود عزیزم؟

ان شاءالله که همیشه خودت و گل پسرت سلامت باشین 🌹

سلام. خب بقیش؟؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان هانا مامان هانا روزهای ابتدایی تولد
سلام دوستای عزیز بلاخره من تونستم تایم خالی گیر بیارم و بیام تجربه زایمانم رو بگم من تاریخ انتی ما برا ۱۷ بهمن بود و من منتظر ک درد و ماه دردم شروع بشه اما دریغ از کوچیک ترین درد بهداشت و دکتر بهم گفتن ک باید هر روز ان اس تی بگیری ک مشکلی پیش نیاد من همه ان اس تی ها مو مطب دکتر انجام میدادم روز ۱۸بهمن ک پنجشنبه میشد از شانس ....... دکترم نبود و بهداشت گفت برو بيمارستان بگیر منم رفتم این اس تی هم نگرفتن و گفتن چون یک روز از تاریخ ان تی گذشته بستری باید بشی و اینطوی شد ک من بدون زره ایی درد بستری شدم و رفتم بخش زایمان ب اتاق ک رسیدم اومدن اولین معاینه رو انجام دادن و گفتن دهانه رحم هیچی باز نيست ی قرص زیر زبونم گذاشتن و اکسیژن وصلم کردن رفتن بعد یک ساعت اومدن و معاینه دومم انجام و یک سانت بودم😞از ساعت ۶عصر تا ۸شب من یک سانت بودم تو اتاق خودم ورزشم میکردم ک پیشرفت ک نکرد بعدش نمیدونم چی بود بهم گفتن بزار ی لوله برات بزاریم ک رحمت بدون درد باز بشه منم اجازه دادم و خیلی دردناک ک حتی ندیدم چی بود رو داخل کردن و گفتن تکون نخور ی سرمم وصل اون کردن ک ب داخل بود دردام شروع شده بود بی تاب بودم دلم میخواست راه برم نمیزاشتن از ۸تا۱۱شب با اون دستگاه دردناک شدم ۳سانت ک خودشونم تعجب کردن ....
مامان محیا کوچولو مامان محیا کوچولو روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
خوب از اولش بگم من من ۳۶ هفته ماما گرفتم و ورزش هامو داد گفت از ۳۸ شروع کن سرویکس آن کمه منم تا ۳۸ کار میکردم اصلا استراحت نبودم از اول تا آخر تا ۳۸ شدم رفتم معاینه لگن دکترم گفت عالیه لگنت دو سانتم باز شدی شیاف برام نوشت گفت برو یک هفته دیگه بیا منم آمدم خونه ورزشهامو شروع کردم با مادرم میترسبدم آخر شب دردم بگیره کسی آن نیست مارو ببره مادرم تا صبح بیدار رو سرم دیگه صبح شد من درد داشتم در حد پریودی ولی کم و بیش دیگه جونم بگه براتون ورزشها رو میکردم و هر هفته دوبارهم میرفتم ان اس تی به خاطر دو دور بند ناف گردن بچه ام ۳۸ هفته ۳ روز بود صبح ساعت پنچ صبح شوهرم آمد از سرکار خونه منو درد گرفته بود ولی ول میکرد منم دیگه گفتم ماه درده دیگه خوابیدم درد هام کن شدن ظهر برا آن اس تی رفتیم بیمارستان ماما گفت خوب نیست بستری شو برو وسایل هاشو بیار شاید زایمان کرد من آماده شدم مادرم رفت خونه وسایل هامو بیاره منم رفتم آن اس تی که هر می‌آمد و معاینه میکرد همون دو سانت بودم آمپول فشار زدن
بیا پارت بعدی ................
مامان یارا مامان یارا ۱ ماهگی
سلام خانوما منم می‌خوام تجربه مو از زایمان بگم #پارت ۱
خوب من 36 هفته و 2 روز بودم که دکترم بخاطر مسمومیت بارداری ختم بارداری داد دکترم گفت ساعت 8 بیا بیمارستان تا ببینیم کی زایمان می‌کنی منم کنم وایی نه من میترسم و فلان گفت پس هزینه بده تا اختیاری سزارین کنیم بیمارستان منم دولتی بود فقط چون دکترم اونجا بود رفتم اونجا
منم چون هیچ کاری نکرده بودم و کلی استرس داشتم گفتم الان نمیرم و ساعت 6 صبح گفت برو پس فقط نذار کسی معاینه کنه خودشم تو برکه بستریم نوشته بود
منم برگشتم خونه و با همسرم رفتیم کادو زایمان گرفتیم😁🤪 رفتم حموم ولی اون شب با همسرم تا صبح حرف زدیم اصلا خوابمون نبرد از استرس از هیجان
صبح رفتم و وای نگم که فضای بیمارستان چقد سنگین بود تو زایشگاه گوشیمو ازم گرفتن که اینجا قانونش اینه منم مامانم پیشم نبود باید هی بهش زنگ میزدم استرس داشتم باید با همسرم صحبت میکردم چقد حالم بد بود اونجا واقعا استرس بدی داشتم بعد دیگه هی فشار میگرفتن و ان اس تیم تا دوساعت خوب بود بعد یهو ضربان بچم رفت 😭 خدا می‌دونه چقد گریه کردم هم استرس اتاق عمل داشتم و این مسئله اضافه شد چقد اشک ریختم واقعا برای کسی ایشالله پیش نیاد 😭😭