دردا اونقدرررر زیاد شد فقط داد میزدم یاعلی… یا خدا… یا حسین…(این ذکرارو مامانم و همسرم پشت در زایشگاه شنیده بودن و با صدای من حسابی قلبشون له شده بود😭❤️‍🩹
مامانم کلی گریه کرده بود و همسرم تو شوک مونده بود و میگفت انگار داشته میمرده😔)
اون لحظات باید تو درررد نفس رو حبس میکردم و زووور میزدم
ماما خیلی تشویقم کرد و بهم انگیزه میداد
۱۰ سانت شدم و دکتر ب سرعت نور آماده شد بالا سرم
سر بچه رو گفت میبینه و با دو تا زور گفت اومد بیرون
چندتا زور دیگه زدم و اخ…….
ساعت ۶صبح روز ولادت امام زمان جان،
صدای دخترم اومد😭❤️
دکتر گرفتش سمتم و تند تند تمیزش کردن گذاشتن رو سینم😭
اولین صدایی ک ازم درومد سلام به امام حسین جان بود…
بابا حسینی ک دخترمو ازش گرفته بودم…
سرش رو بالا آورد و بهم نگاه کرد😭😭😭
آروم سرشو گذاشت رو سینم و پوستمو زبون میزد
و من تماااام این لحظات انگار تو این دنیا نبودم…
درد… عشق… حس خوب… غم… هق هق…
دکتر داشت بخیه میزد و من دنیای جدیدی رو تجربه میکردم ک اصلا این کلمات توصیفش نمیکنه…
۵ تا بخیه بیرونی خوردم الحمدلله کمتر از حد تصورم شد
این روزا درد و سوزش دارم
کنار مراقبت از نی نی جون و کارای مراقبتی خودم،
خیلی سعی میکنم زودتر خودمو بدست بیارم💗
خودی که اینقدر قوی بود به لطف خدا،
که تونست بهم یه هدیه به اسم محیا بده…


در آخر بگم ک زایمان کلا درد داره برای عموم مادرا
چ طبیعی چ سزارین
و بشدت مقدس و سخته…
الان من مادری هستم که مادر بودن رو دارم بیشتر و بیشتر درک میکنم🥹❤️

تصویر
۲۹ پاسخ

ای جونم ماشاالله بهش خدا برات حفظش کنه عزیزم آفرین به این مامانا که انقدر قوی هستن و با وجود این شرایط سخت انقدر فداکاری میکنن و همچین فرشته هایی رو تو وجودشون پروش میدن😍

راستی من اپیدورال هم گرفتم وقتی ۶ سانت بودم
برا طبیعی کم تزریق میکنن،
و من کل پاهام بی حس نبود و زور زدنام خوب پیش رفت ب همین دلیل
بعضیا کامل بی حس میشن🥲

وای چقد قشنگ نوشتی 😭😭 ان شاءالله ائمه همیشههه مراقبش باشن😭😭😭

بیمارستان خصوصی بودی؟ ماما همراه داشتی؟ درباره این میگی؟ چون نمیدونم میپرسم

من برعکس شما بودم طبیعی که یکباره سزارین شدم و هیچ دردی نداشتم و ندارم خداروشکر میکنم واقعا خدا بهم لطف کرد من 38هفته استرس زایمان طبیعی داشتم و همش دعا میکردم سزارین بشم خدا صدامو شنید

عزیزم اپیدورال براتون آیا بعدش عارضه هم داشت یا نه؟

عزیزم تبریک میگم بهت قدم نو رسیده رو🥹💚

من خیلی از زایمان میترسم همش استرس دارم 😢

جوجه کوچولو🥹🎀

منم انقدر یا خدا کردم که مامانمم و همسرم اشکشون در اومده بود🥺

عزیزدلمم🥺❤
قدمش مبارک باشه قشنگم💕
یاد خودم افتادم چقدر سخت گذشت تا دختری اومد ولی گذشت🙂

زایمان کلا هر دوتاشون سخت

واقعا به همچین مادرهای قوی افتخار میکنم😍❤️مبار‌ک باشه

عزیز دلم چشمام بغض گلومو گرفت 🥹❤️
ماشاالله بهت که تونستی از پسش بربیای با وجود اینکه تو استراحت بودی . خداروشکر که گل دخترتو سالم تو بغلت گرفتی ❤️
واقعا بهشت زیر پای مادراست .

گریم گرف🥲
یعنی میشه منم یه روز بچمو بغل کنم🤩✨️

چه قشنگ نوشتی عزیزم گریم گرفت با حرفات پاقدمش پر خیر و برکت باشه ایشالا برامنم دعا کن زایمان راحتی داشته باشم خیلی استرس دارم♥️🙁

ای جانمممم ماشالله خدا بهتون ببخشه دختر گلت رو❤️

به به چه روز خوبی به دنیا اومده امام زمان حافظش باشه ،،،، قدم نو رسیده مبارک عزیزم ان شاء الله قدمش پر خیر و برکت باشه

الاهی زیر سایه پدر مادر ❣️❣️❣️

عزیزم قدم نورسیدت مبارک ، اشک منو در آوردی با این تایپینگت😭🥹

ان شاءالله خدا به خودت و همسرت صبر و حوصله بده و ان شاءالله شادی تو قلبتون🩷🩷🩷

چقد قشنگ نوشتی😍
کدوم‌شهر بودی؟

ببوسش از طرف منننن😭😭😭🩷 مبارکت باشه الهی واسه منم دعا کن تو ماه رمضون به برکت این ماه پر از نعمت خدا بهم نی نی بده🥺🎀

خداقوت بهت خسته نباشی🫠🫠

خداروشکر عزیزم. انشاالله خدا شما رو برای هم حفظ کنه

الهی شکر عزیزم
مطمنن هر چی خیره پیش میاد
ان شاء لله خودت و نینی گل صحیح و سالم باشید😘
منم میلاد امام زمان عج دنیا اومدم

قدمش خیر باشه الهی مامان پر تلاش 😭🩷

بسلامتی انشالله قدمش خیر باشه گلم

تبریک عزیزم😍

سوال های مرتبط

مامان آریا مامان آریا ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت اخر :


فقط ورزش کنین ک رحمتون نرم بشه من ک دردام شروع شد دیگه تندی باز شدم دیگه بین این خابیدنا و درد کشیدنا ماما اومد معاینم کردساعت ۸ بود بهم گفت زور بزن فول شدی دیگه من داد نزدم فقط زور میزدم محکم هی زور میزدم دیگه برام بی حس کردن تیغ زدن دوسه تا زور دیگه زدم ساعت ۸و۱۵دقیقع نینی اومد بیرون اون لحظه دیگه همه هواسم رفت به بچه و هیچ دردی نداشتم فقط نگاش میکردم انگار غریبه بود برام انگار من توی دنیای دیگه بودم وقتی گذاشتنش رو سینم خیلی حس خوبی بود همه دردام رفت بعد بچه رو گذاشتن کنار و گفت اروم اروم سرفه کن جفتت بیاد بیرون دیگه سرفه زدم و جفت اومد و باز با امپول بی حسی تزریق کرد و بخیه زد زایمان طبیعی برای من خوب بود و از بخیه نترسین انقد خوشحال و راحتین ک دیگه درد نمیفهمین بعدشم ک مامان و ابجیم اومدن تو اتاق زایمان و نینی رو دیدن و ماما همراهم کلی عکس و فیلم از نینی فرستاد برای باباییش حتی فیلم بریدن بند ناف و اینا رو برام گرفته بود ماماهمراهم بگیرین خیلی کمک میکنه و تمام
مامان محیا جان💗 مامان محیا جان💗 ۲ ماهگی
کم کم آماده شدیم برای اومدن به بخش و دیگه همسرم پیشم بود
دیدنِ لرز بعد از زایمان من حسابی داغونش کرده بود و من غم رو تو چشماش میدیدم…
هر پرستاری میومد میگفت مژه های دخترتو دیدی؟!
خیلی ناز و قشنگه🥹💗
این حرفا بهم انرژی میداد
ولی خیلی درد داشتم و لرز بدنم زیاد بود…
اومدیم بخش و چند ساعت بعد ی گروه فرهنگی با پرچم امام حسین اومدن😭❤️‍🩹
برا دخترمون تربت و قرآن هدیه دادن و رفتن
و من تمام مدت قلبم بغض داشت از وجود دختر امام حسینی من🥹
کادر بیمارستان عاااالی بودن(زهرای مرضیه اصفهان)
این روزا هم حالم خوبه هم بد
هم گریه دارم قد بچه ها هم تلاش میکنم برا قوی موندن
بغل همسرم هق هق میکنم و هرچی ک اذیتم میکنه رو میگم
چون میدونم نباید تو خودم نگه دارمشون…
خدا حفظش کنه ک درکم میکنه😭❤️….
حضور دخترم… شیر خوردنش… تک تک اعضای بدنش رو ک لمس میکنم، بو میکنم، میبینم،
دلخوشی شدن برا این زندگی💗
الهی برا همه ختم بخیر بشه این دوران قشنگ
و خدا سلامتی و عشق و امنیت بده به هممون✨
مامان ویهان مامان ویهان ۴ ماهگی
زایمان طبیعی ( پارت پنجم)
هر لحظه بالا می آوردم از درد ولی چیزی نخورده بودم فقط زرد آب بود
تو وان دراز کشیده بودم شماره مامانمم رو ازم گرفت جواب نداد و دوباره شماره بابام
مامانم جواب داد بهش گفت بیاد پیشم مامانمم اومد بالا سرم و من همش ناله میکردم نمی‌دونم اون لحظه ها خدا چه قدرتی بهم داده بود که می‌تونستم تحمل کنم من همینجور دراز کشیده بودم و درد ها بیشتر بیشتر میشدن مامانمم تحمل نکرد گفت من میرم بیرون بلندم کردن بردن دوباره اتاق درد و یه ماسک برام آورد زد گفت نفس های عمیق بکش شروع کردم هر نفسی میکشیدم انگار تو این دنیا نبودم نمی‌دونم حس میکردم حالت اغما دارم یهو نفس کشیدن یادم رفت اومد بلند بلند گفت نفس بکش نفس بکش و من به سختی دوباره نفس کشیدم هر دردی داشتم فقط و فقط نفس عمیق میکشیدم و همراه باهاش ناله از درد اومدن بالا سرم گفت خوابت گرفته گفتم آره و بهم گفت همراه درد بعدی زور بزن و زور زدم می‌گفت خیلی خوبه فقط فکر کن میخای مدفوع کنی به مقعد زور بزن دست برد داخل جیغ میزدم اون لحظه یه درد شدید داشت می‌گفت زور بزن سرش رو میبینم دوتا نمی‌دونم چنتا زور بود ول کردم گفت باز رفت بالا
بلندم کردن سمت اتاق زایمان اونجا می‌گفت زور بزن از درد داشتم کم می آوردم ولی گفتم تحمل میکنم می‌گفت هر چی زور نزنی بچه سخت تر و دیرتر میاد همراه با نفس و درد زور میزدم اونا هم با آرنج میزدن بالا شکمم که بچه بیاد پایین
بعد از چند دقیقه بود نمی‌دونم گفت سرش رو دیدم زور بزن زور بزن و گفت ده دقیقه دیگه میاد و شماره همسرم رو گرفت و چند بار اشتباه گفتم تا آخر درست گفتم و زنگ زد همون لحظه ها و دردها داشت میگفت بچه اومد و من فقط برام سلامتش مهم بود
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۴ ماهگی
پارت ۴
ولی بعد کلی ورزش اخرم با دست یه سانت وا میشد ولی عالی بود که بعد اون همه درد من درد نداشتم
دیگه رسیده بودم به ۹ سانت حس زور شدید داشتم سر بچه بالا بود دیگه انقدر زور زدم و سجده رفتم با انقباض که سر بچم اومد پایین دیگه ۱۰ سانت بودم ولی یه مانع بود تو واژن که با تمام قوا زور زدم بچه اومد تو کانال و دکترم اومد و بهترین بخیه ای که تو عمرم دیدم رو برام زد
دکتر موقر بهترین دکتر دنیا برای من تو کل بارداری بچمو گذاشتن تو بغلمو از شوق اشک ریختم
و اینم بگم من از ۴ سانت دیگه هیچچچچ دردی نداشتم
و الان تنها دردم بواسیرمه که خیلی بد شده چون قبل بارداری هم شدید بود و با زور زایمان خیلی بد شد
از طبیعی با اپیدورال خیلی راضی بودم
برای من بد درد که تازه فهمیدم ارثی از خاله هام هست باز نشدن دهانه رحم
عالی بود
بیمارستان پاستور بود شیفت صبح زایشگاه عالی بودن
و بیمارستان خوب بود
هزار بار بگردم طبیعی میارم الان خواهرخام غبطه میخورن به حال من بعد زایمان
و تخت بغل من ۵ نفر زایمان کردن و من هنوز بودم 😅
کسایی رو دیدم که ۸ سانت هم درد نداشتن
مامان بلوبری مامان بلوبری ۱ ماهگی
زایمان طبیعی پارت پنجم گرفته بودم من کلان از تهوع میترسم اگه بمیرمم بالا نمیاره دیگه جلو خودم گرفتم با هر مکافاتی بود فقط بالا نیارم ساعت ۶ دوباره اومد معاینه گفت ۵ سانت شدی یه گاز هم داده بودن به من گفتن هروقت درد داشتی تو این فوت کن دکتر بی حسی اومد برام اپیدرال کرد همین جور ک داشت سوزن میزد تو نخاع من چرت میزدم و یه دفه می افتادم ک دکتر میگفت نباید بخوابی بیدار باش خیلی اوضاع بدی بود من گیج خواب ولی باید زور هم میزدم خلاصه اپیدرال کرد و من بدنم بیحس شد نیم ساعت حالت سجده بودم بعد دیگه گفت زور بزن تا میتونی من مدفوع داشتم قشنگ داشتم پی پی میکردم گفتم من باید برم دستشویی نمیتونی گفت ن باید همین جا دستشویی کنی گفتم یا منو میبری دستشویی یا دیگع زور نمیزنم همون موقع رفتم دستشویی راحت شدم قشنگ دیگه اومدم زور زدم تا خوابیدم رو تخت زایمان دکترمم اومد دیگع گفت تا میتونی زور بزن شوهرمم کنار بود انقد دستش فشار داده بودم ک کبود شده بود من دیگه بدنم توان نداشت مادرشوهرم و مامانمم فقط گریه میکردن حال اوضاع منو ک دیدن دوباره ماما اومد دستش کرد داخل واژنم شروع کرد به چرخوندن من از درد اربده میزدم تا دیگه دکتر گفت دارم موهاش میبینم زور بزن تا گفت موهاش میبینم من دیگه درد یادم رفت و فقط زور زدم بعدم دکتر پاره کرد و بچه کشید بیرون اون لحظه خیلی حس قشنگی بود دخترم ساعت ۷ و ۴۵ دقیقه شب به دنیا اومد زایمان طبیعی خوبه درصورتی ک رحم خودش باز بشه ن به زور دارو واقعا واسه من سخت بود ولی ارزش داشت لحظه به دنیا اومدن بچم دیدم بعدم بخیه هام عفونت کرد و مکافات داشتم الان هنوزم خوب نشدم بازم خداروشکر
مامان نورا مامان نورا ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی قسمت پنجم
دکتر و ماما هنوز بالا سرم بودن از بخیه و برش هیچی نفهمیدم....
بچه رو گذاشتن روی سینم وای هرچی درد بود یادم رفت، انگار بجای دخترم من تازه متولد شده بودم، دکترم درحال بخیه بود، که داشتن با ماما میگفتن چقد لگنش خوب بود، تونست با این شرایط زایمان کنه.
تو همین حالا بودم که ماما اومد بچه رو ازم گرفت، گفت خانوم دکتر خوب نفس نمی‌کشه ببرمش ان ای سی یو، خانوم دکتر گفت خوبه ولی برای محکم کاری ببرش که کاریش نباشه، من فکر میکردم موردی نیست، اوردنم دوباره تو زایشگاه، حالم در عالی ترین حال ممکن ، برام کاچی و خرما اوردن، گلوم بخاطر اون همه جیغ درد میکرد😁،از ماما و دکترم عذر خواهی کردم که امقد حیف زدم، یک ساعت تو زایشگاه بودم و بعد منتقل شدم بخش ...
البته دختر تقریبا دو روز تو nicu بود
بعد زایمان هم درد خیلی کمی داشتم اصلا تو بیمارستان شیاف نزاشتم ، امدم خونه یک شیاف گذاشتم احساس کردم اصلا تا حالا زایمان نداشتم انقدر بی درد، بخیه ها هم جذبی بود و یک هفته ای خوب خوب شد.
تجربه ام خوب بود، ولی الان بازم استرس دارم و از طبیعی میترسم با اینکه همیشه میگفتم بعدی رو هم طبیعی میارم، ایشا... خدا این دفعه هم کمکم کنه.... البته شما هم اگه این تجربه به دردتون خورد برام دعا کنید که زایمانم آسون باشه❤️❤️❤️❤️
مامان جانان👼🏻🍼 مامان جانان👼🏻🍼 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین(اورژانسی)🚑🤱🏻
پارت2️⃣

من دردام با فاصله ۱۰دیقه شده بود و استرسمم خیلی زیاد بود وارد اتاق شدیم پرستار گفت دراز بکش رو تخت دوباره معاینه کرد و با همکارش هماهنگ میکرد کارامو که در نهایت تماس بگیرن با دکتر انژیوکت و وصل کردن نوار قلب رو گذاشتن و ساعت حدودای ۲شده بود و من خیلی درد داشتم دردا ۵دیقه ای شده بودن و ۳سانت بودم تو همین حین که درد داشتم یهو انگار یه بادکنک تو شکمم ترکید و کلا زیرم خیس شد هیشکی تو اتاق نبود صدا زدم پرستار بیا کیسه ابم پاره شد حالا منم عین مار داشتم به خودم میپیچیدم اونم اومد و داد زد دفع مکینیوم داره زود باش با دکتر تماس بگیر چند بار معاینه کرد و مدام بهم میگفت اگه حس زور داشتی اصلا زور نزن و انقد سرعت همه چی بالا بود که باورم نمیشه الان که فک میکنم بهش من خوشحال بودم ک میرم سزارین ولی انقد درد داشتم که نمیتونستم خوشحالی کنم تو حین انقباظا واسم سوند رو وصل کرد درد زیادی نداشت باید خودتو شل بگیری ولی من چون انقباظام تند تند میومد نمیتونستم و اونام دعوام میکردن به سختی از تخت اومدم پایین درخواست کمک میکردم اصلا توجهی نمیکردن رو ولیلچر نشستم و حالم خیلی بد بود
مامان فندق مامان فندق ۲ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمانم🤚🤱
دیگه رفته رفته بیشتر می‌شد دردم و ماما همراهم هم اومد دید درد ندارم رفت چند ساعت دیگه اومد ک یه کوچولو درد داشتم دیگه ورزش رو شروع کردیم ک ساعت ۴/۵ اینا بود ک شدم ۵ سانت اومدن کیسه آب رو پاره کردن و دردام بیشتر شد ولی چون من دردهای پریودیم شدید بود برام درد جدیدی نبود ولی از درد پریودی ک خودم داشتم داشت دردش بیشتر می‌شد ولی در کل همون درد بود دیگه رفتیم رو ورزش سجده ک خیلی عالی بود برا من و سر دوساعت فول شدم دیگه رفتم تو مرحله زور زدن ک خیلی سخت بود برا من نمیدونم چرا بلد نبودم زور بزنم😐زور میزدم ولی اونا میگفتن اون زوری ک باید بزنی اینجور نیست و باید زور رو بدی ب مقعدت و من نمیتونستم یه چند بار انجام دادم تا دستم اومد چجوریه گفتن باید جوری زور بزنی ک مدفوع کنی من خیلی زور میزدم ولی مدفوع نمیکردم دیگه دیدن نمیشه یکم برش دادن و یکی اومد رو شکمم و فشار میداد منم چند تا زور محکم و بالاخره سرش رو دیدن و بازم برش دادن😬 تا بالاخره ساعت ۸:۱۵دقیقه گل پسرم بدنیا اومد🥹
مامان عشق مامان عشق ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی( قسمت چهارم و آخر)
اینقدر که وسط دردها از حال میرفتم یادم میرفت کجام و باید چیکار کنم.
از ماما خواستم وقتی که خواستم زور بزنم، اون قسمتی که باید بهش زور بزنم رو با دست لمس کنه تا روش تمرکز کنم، اونم اینکار رو کرد و منم با تمام قدرتم زور زدم. بهم گفت که سر پسرمو میبینه، با این حرفش انرژیم چند برابر شد و زور بیشتری زدم که یهو ماما گفت: فاطمه اینجا رو نگاه کن‌! نگاه کردم دیدم پسر قشنگمونو از بین پاهام آورد بالا و داره میاره بزاره رو سینم. قشنگترین لحظه عمرم بود، هیچ دردی اونموقع نداشتم و پسر قشنگم تو بغلم بود. فقط خداروشکر میکردم. اینطور شد که پسرمون ساعت ۹:۵۰ دقیقه شب ۳۰ اسفند به دنیا اومد. بعدش دکتر اومد و بی حسی موضعی زد و بخیه هام رو زد.
حدود دو ساعتی پسرم روی سینم بود وبعدش آمادش کردن. منم به همراه یک خانم دیگه دوش سریع گرفتم و با پسرم و همسرم به اتاقم توی بخش منتقل شدیم. اون شب از خوشحالی خوابم نبرد. من همیشه خیلی زیاد ترس از زایمان داشتم ولی سعی کردم اطلاعاتم رو بالا ببرم راجبه زایمان تا بتونم کمی به ترسم غلبه کنم و از اینکه انجامش داده بودم و پسرم کنارم خوابیده بود از خوشحالی خوابم نمیبرد.
با آرزوی سلامتی برای همه ی مامانا و بچه های قشنگشون🩷🩵
مامان هامین💙🧿 مامان هامین💙🧿 ۳ ماهگی
منم با تمام توانم زور میزدم و چون بلد نبودم و خسته میشدم وسط شدت درد زور رو ول میکردم که این کار رو خراب میکرد دوتا دکتر و چهارتا ماما اومده بودن بالای سرم و از اینکه اینقدر من زود پیشرفت کردم تعریف میکردن و خوشحال بودن ...
اونقدر زور زدم با هر روشی که گفت بریم اتاق زایمان و وقتی من انقباضم ول شد بهم کمک کردن بلند شدم رفتم و روی تخت مخصوص رفتم اونجا بهم بی حسی زدن و برش دادن که من هیچی نفهمیدم و اصلا سوزن بی حسی هم که زد درد نداشت و اونجا بهم می‌گفت زور بزن من دستمو به میله ها می‌گرفتم و با تمام توانم زور میزدم و یه ماما از بالا شکمم رو فشار میداد یکی هم پایین وایساده بود و یکی کنارم که یهو بچه اومد بیرون و من اینو فقط از آبی گرمی که ازم خارج شد فهمیدم و هیچ دردی موقع بیرون اومدن بچه نداشتم...
بچه من ساعت ۸:۳۰ توی یه روز بارونی دنیا اومد و من بخیه خوردم و الان درد بخیه رو دارن فقط و دل درد مثل پریودی که قابل تحمل...امیدوارم همتون این حس قشنگ رو تجربه کنید و من پشیمون نیستم از انتخاب زایمان طبیعی🥰🥰
مامان نیل آی🩷 مامان نیل آی🩷 ۴ ماهگی
زایمان طبیعی ۴ ،همینطوری که جیغ میزدم و سعی میکردم با تنفس تحمل کنم دوباره ماما اومد معاینه کرد گفت ۵ سانتی اما آمپول بی دردی تموم شده و نداریم بهت بزنیم (بیمارستان ولیعصر تبریز )تبریزیا حواسشون باشه که چقدر بی مسئولیت این بیمارستان ،اینو که شنیدم دیگه داغون شدم رسما خودمو باختم گفتم چه جوری قراره من این همه دردو تحمل کنم ،چاره دیگه نداشتم اون لحظه تند تند نفس میکشیدم هی میرفتم سرویس رو کمرم آب داغ میریختن و دست و پام میلرزید از درد شدید و موقع دردا انگار از حال میرفتم یه حالی میشدم که معاینه شدم گفت ۸ سانتی رفتم رو تخت زایمان و به دکترم گفتن بیاد و اومد بالا سرم از شدت درد نمیتونستم برم رو تخت زایمان و همسرم پیشم بود و خیلی شدید جیغ میزدم کل بیمارستان صدای جیغ من بود و حس زور داشتم احساس میکردم مقعدم داره پاره میشه ،اما نباید زور میزدم و این خیلی سخت بود تا اینکه دکترم اومد و گفت هر وقت زور داشتی پاهاتو بگیر و سرتو بیار جلو به نینی نگاه کن و زور بده و گفت زور بده اگه مدفوع کنی نینی هم میاد منم یه زور خیلی شدید دادم که مدفوع کردم اما خبری از نینی نبود
مامان نورا مامان نورا ۳ ماهگی
مامان آرش و آیدا🤰 مامان آرش و آیدا🤰 ۱ ماهگی
پارت 4..

ورزش اسکات میرفتم.. راه میرفتم. دردا داشت فاصله شون کمتر میشد.. بهم میگفت فقط موقع درد نفس عمیق بکش. از دماغ بگین با فوت از دهنت بده بیرون. واقعا تاثیر داشت. می‌گفت اصلا جیغ نزنی. وقتی درد می‌گرفت کمرمو تندتند ماساژ میداد داغ میشد دردم ول می‌کرد. یه اسپری داشت نمیدونم چی بود عصاره یه گل بود میزد به پنبه میگرفتم جلو دماغم. آروم میشدم.. خلاصه دردا داشت تندتر میشد و غیر قابل تحمل منم فقط نفس عمیق میکشیم.. اومدن معاینه کردن گفت 9سانتی ویلچر بیارین ببرین تو اتاق زایمان بردنم رو تخت من باورم نمیشد داره بچه میاد فکر میکردم عین موقع پسرم باید ساعتها درد بکشم.. بعد ک رفتم رو تخت خدا خیرش بده ماما هم کنارم بود بهم یاد داده بود چطور زور بزنم. گفت اصلا جیغ نکش. با دماغ نفس تو بگیر. دهن تو ببند چانه تو بچسبون به گردنت. پاهاتو بادستات بالا بگیر زور بزن.. باور کنین سه تا زور همینجوری زدم بچه اومد.. همه میگفتن آفرین خیلی خوب بود.. اون موقع ک بچه رو گذاشتن رو شکمم بهترین حس دنیا بود. اون موقع گریه گرفته بود و از ته دل امام رضا رو صدا کردم.. و خدارو شکر گفتم.. خدایا شکرت..
این تجربه رو به خوبی پشت سر گذاشتم.
انشالله همه مادرا به سلامتی و دل خوش بچه شون بغل بگیرن💖💖
مامان طنین مامان طنین ۳ ماهگی
پارت دوم :
به همسرم گفتن پشت در اتاق عمل بمونه و اصلا هیچ جا نره و منو بردن داخل،
اینم بگم ب هرکی میرسیدم. هی مشخصاتمو میپرسید امضا میگرفت و ..
خلاصه که بردنم داخل اتاق عمل درازم کردن رو یه تخت دیگ و دکتر بیهوشی اومد و بهم گفت بشینم یه آمپول زد تو کمرم احساس جرقه خیلی کوچیکی کردم و به سرعت نور پاهام گرم شد، بهم گفت دراز بکش، دکترم و دستیارش لباسمو پاره کردن و یه پارچه جلو سینم کشیدن که نبینم و شروع کردن اول با بتادین کل شکم و پاهامو بتادین زدن، یه پرستاری بالا سرم بود تند تند سرم برام میزد، یهو احساس کردم که قفسه سینم سنگین شد و حال تهوع خیلی شدیدی داشتم به سختی ب پرستار گفتم حالم خوب نیس نمیتونم نفس بکشم دو تا آمپول تو سرمم خالی کردن و خودم تند تند نفس عمیق میکشیدم و بی قرار بودم، میشنیدم که دکتر و دستیارش میگفتن چه جفت خوبی داره، چه بند ناف خوبی داره هیچیشو اصلا احساس نمیکنی حتی قلقلک هم حس نمیکنی، فقط اول اولش که دارن بتادین میزنن یه حس قلقلک داری، یهو صدای گریه بچم اومد باورم نمیشد، همه بهم تبریک گفتن دکتر از زیر پارچه بچه رو نشونم داد و بهم گفت مثل خودت قد بلنده و تپلیه، هی سعی میکردم بلند شم نگاش کنم ولی بردنش، داشتن بخیه میزان که منگ بودم یه ذره، یه پرستار بعد از ۵ دقیقه بچه رو آورد چسبوند ب صورتم گرم و‌نرم بود دوست نداشتم ببرنش فقط نگاش میکردم نمیدونستم چی بگم، فقط میگفتم یعنی این مال منه، بچه ی منه.. دوباره بچه رو بردن، منو بخیه زدن و بعدشم بردن ریکاوری، بچه رو آوردن گذاشتن رو سینم تا میک بزنه و شیر بخوره، حدودا دو ساعتم تو ریکاوری بودین بعد اومدن بردنم و همسرمو صدا زدن، بچه رو نشونش دادن پارچه رو کنار زدن و تو پای بچه رو نشون دادن که تایید کنه بچه دختره