رسیدیم و گفت که پاشو دیگه یه دوسه تا خانم‌اومدن سلام‌کردن و. اسم نینی پرسیدن و گفتن که اماده ای بریم گفتم‌باید خدافظی کنم گفت اره دیگه داریم میریم عمل ...بغض گلومو گرفت برگشتم با مامانم و شوهرم خدافظی کردم اوناهم‌ بغض داشتن😖منم‌گریه😭
خانمه دلداریم میداد و ازم سوال میپرسید و وارد اتاق عمل شدیم فضاش واسم ترسناک نبود چون دوتا عمل قبلش داشتم واسه دست و اپانتیس
یکم اشنا بودم ...
یه اقای قد بلند و سن باالا بود که دکتر بیحسی بیهوشی بود منو معرفی کردن به اون اقا
اقاهه مهربون و خوش اخلاق. بود خوشم‌اومد باعث شد استرس درد بیحسی کمتر بشه گفتن بشین رو تخت و دراز بکش گفتم که بیحسی نزدن چطور دراز بکشم گفت خب پا میشی باز
خلاصه دراز کشیدم و ماما مینمد میرفت اسم نینی میپرسید مشغولم میکردن تا دکتر و مامای من اومد سلام کردن و گفتن که فیلم‌بگیریم دکتر حرف زد و گفت توهم یه ارزو بکن واسه نینیت تا فیلمتو بگیره رفت خودش لباس بپوشه منم از استرس زبونم نمیچرخید 😂😂بعد ۷ بار موق شدم جملمو درست بگم😂ماما دستمو گرفت گفت میخایم یه سوزن کوچولو بزنیم تو کمرت اصلا درد نداره خب فقط شل کن چونتو بچسبون ب سینت شونه هاتو بنداز ...
نشسته بودم اون اقاهه پشت سرم کمرمو شستشو داد و مهره هامو دست میزد منم گفتم هروقت میخای سوزن بزنی بگو ..
ماما بعد چند دقیقه گفت داره امادش میکنه ..
الان میحاد بزنه...

۳ پاسخ

خوب بقیشو بگوووووو لطفا

کدوم بیمارستان رفتی

چه مهربون بودن عزیزم کدوم بیمارستان بودید؟

سوال های مرتبط

مامان 🤍𝙆𝙞𝙖𝙣🧸 مامان 🤍𝙆𝙞𝙖𝙣🧸 ۳ ماهگی
#تجربه زایمان سزارین۴
اونشب گذشت و صبح شد قرار بود دکترم۸بیاد برای عمل ولی کار پیش اومده بود براش و تا رسید بیمارستان ساعت۹ونیم بود همه رفته بودن و فقط من مونده بودم ک سزارین شم..خیلییی استرس داشتم همین ک شوهرمو خالم اینارو پشت در میدیدم اشکام میریخت،تااینکه گفتن دکترت اومده و بیا اماده شو بریم اتاق عمل،اون لحظه تمام بدنم میلرزید از استرس😅اماده شدم و رفتم اتاق عمل منتظر بودم‌ ک اتاق اماده شه برم داخل همون لحظه دکتر بیهوشی رو دیدم رفتم پیشش با یه بغضی گفتم دکتر میشه بیحسیمو خیلی یواش بزنی حالیم نشه؟من دارم میمیرم از ترس دستشو کشید به شونم گفت اره دخترم نگران نباش،،رفتم داخل اتاق و ماما اومد گفت میخوام سوند رو وصل کنم و خودتو کلاااا شل بگیر تا چیزی رو متوجه نشی منم همونکارو کردم جز یه سوزش خیلییی‌کم دیگه هیچی نفهمیدم بعدشم که همش حس ادرار داشتم گفتن طبیعیه،،دکتر بیهوشی اومد و گفت عادی بشین و چونه‌تو بزار رو قفسه سینت اصلا هم تکون نخور،،میدونس من خیلی میترسم به ماما گفت نازکترین سوزن رو بیار اصلا نمیخوام حالیش شه🥺😅وااااقعا دارم میگم هیچیشو متوجه نشدم فقط یه لحظه حس کردم یچیزی مثه نخ وسط کمرمه وگرنه اصلا درد نداشت همین که بیحسی رو زد گفت چطوری؟گفتم پاهام داره گرم میشه و حالت خواب رفتگی داشت. اثرشو گزاشته بود چنددقیقه بعد دکترم اومد و کلی باهام حرف زد و دلداری داد و پرده رو کشیدن و عمل شروع شد
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۵
یه صف بود داخل همه رو ویلچر بودن یه نفر با کاغذ و قلم اومد گفت هرچی پمپ درد میخواد اسمشو بگه بنویسم منم اسممو گفتم دکترم اومد دلداریم داد و بعدم دکتری ک قرار بود بی حسم کنه اومد یسری اطلاعات گرفت و بعد منو بردن داخل اتاق و اولین نفر بودم انگار رفتم روی اون چهارپایه کنار تخت و شلوارمو دراوردن و نشستم روی تخت و پاهام رو جلوم دراز کرده بودم دکترم و اون اقای دکتر ک قرار بود بیحسم کنه اومدن اقای دکتر رفت پشتم و گفت بیا عقب انقدر رفتم عقب ک دیگه پشتم جا نبود لبه ی تخت بودم دقیقا اونجا ک باید سرم رو میزاشتم باسنم بود 😂گفتن خم شو چونت رو بچسبون به سینت نفس عمیق بکش با بتادین کمرم رو تمیز کردن ( یه ظرف استیل کنارم بود میدیدم ک گاز استریل و با انبر گرفتن و میزنن تو اون ظرفه ک توش پر بتادین بود و میکشیدن رو کمرم ) نفس عمیق کشیدم و انگار یه حباب کوچولو تو کمرم ترکید و تق صدا داد یهو اقای دکتر از زیربغلام منو گرفت و گفت خودتو شل کن دراز بکش و من چون پشتم خالی بود تختی نبود مقاومت میکردم میترسم بیوفتم و اون داد زد شل کن شل کت اخر سر اون از بغلم گرفت و منو کشید ب سمت پایین یه نفرم از پایین پاهامو کشید پایین و طی یه حرکت آنی به صورت طاق باز رو تخت دراز کشیده بودم 😂
مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 ۳ ماهگی
🌸تجربه سزارین پارت سوم🌸
خب رفتم داخل یک اتاق و قرار شد تا صبح اونجا باشم با مادرم اینا تماس گرفتم که ساک پسرم رو آماده کنن و همراه با وسایل خودم فردا صبح بیارن بیمارستان،اون شب اصلا نتونستم بخوابم از استرس و فکر و خیال شاید یک ساعت خوابیدم اونم مثلا یک ربع یک ربع تا صبح چندین مرتبه ضربان قلبم پسرم رو چک میکردن و نوار قلب میگرفتن خلاصه اون شب هرطوری بود گذشت و صبح شد فردا صبح ساعت ده صدام کردن که برم واسه عمل خیلی استرس داشتم همین که وارد اتاق عمل شدم اشکام میومدن اینم بگم واقعا کادر اتاق عمل خوب بودن و خوش اخلاق و بهم روحیه میدادن مخصوصا دکتر خودم و دکتر بیهوشی اتاق عمل چندنفر داخل اتاق منتظر من بودن یکیشون بهم گفت که دراز بشم روی تخت که میخواد برم سوند وصل کنه گفتم درد داره گفته نه باید خودت رو شل بگیری و نفس عمیق بکشی منم همین کار رو کردم( اونایی که از سوند میترسین اصلا نترسید دردش شبیه آمپول نمیشه گفت درد یکم سوزش همین بستگی به وارد بودن پرستارش هم دارع) بعدم واسم سرم و این چیزا وصل کردن دکترم دیگه اومد و چقدر با آمدنش و حرفاش آروم شدم( خدا واقعا حفظش کنه)
بعدم دکتر بیهوشی اومد من بیحسی از کمر بودم که بهم گفتن بشینم روی تخت سرم رو بندازم پایین و شونه هام رو شل بگیرم منم همین کار رو کردم و واقعا دردش از آمپول معلومی هم برام کمتر بود بعد زن آمپول دراز کشیدم انگاری پاهام داشت داغ میشد و کلا دیگه از حس رفت پرده سبز رو آوردن جلوم و من چون میترسم هی میگفتم من بیحس نیستم 😬😬 اونا هم متوجه بودن که دروغ میگم میگفتن باشه ما که هنوز شروع نکردیم خلاصه دکتر بیهوشی گفت که ممکنه الان یکم حالت بد بشه و واقعا هم تنگی نفس گرفتم و بهش گفتم دیگه بعد از اون چیزی یادم نمیاد
مامان اقا هامین مامان اقا هامین ۳ ماهگی
تجربه سزارین پارت ۳
روی تخت خوابیدم و ان اس تی بهم وصل کردن ، همینطوری یکم یکم اب ازم خارج میشد ، اومدن سوند وصل کردن ، که درد داشت واسه من ،و چون کامل شیو نکرده بودم ، اومدن واسم شیو کامل انجام دادن، لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتم واسه عمل ، تا اتاق عمل پرستارایی که تو مسیرم بودن خیلی خوش اخلاق برخورد میکردن ، رفتم تو اتاق عمل و متخصص بیحسی اومد ، گفت چون قبلش صبحانه خوردی نمیتونیم بیهوشی استفاده کنیم ، که گفتم خودمم بیهوشی نمیخوام ، میخوام بیحس شم ،حالت نشسته بودم و خم شدم رو به جلو و امپول بیحسی رو تو کمرم زدن ، دردش مثل همون امپولیه که میزنیم ، دکترم هم اومد کنارم و به متخصصه گفت یکم بیشتر آمپول رو ببر داخل به خاطر چربی دورش زیاده ، بعد هم اهسته من رو خوابوندن ، برخورد پرستارا و دکترم عالی بود ، دستام رو دو طرفم دراز کردن و بستن ، پرده هم آویزون کردن ، متخصص بی‌حسی گفت نگران نباشیا تا بیحس نشی شروع نمیکنن ، هی میپرسید پات رو حس میکنی ، در عرض یک دقیقه پاهام رو تا بالای شکمم از دست دادم 😂 اصلا نمیفهمیدم دارن چیکار میکنن ، هیچ حسی نداشتم ، دکترم هر ازگاهی باهام حرف میزد ، ماسک هم برام گذاشته بودن ، تو حالت خلسه بودم 🫠 بعد از فکر کنم ۷-۸ دقیقه دکترم گفت خوش اومدی و پسرم شروع کرد به گریه کردن ، دکترم گفت این هم بند ناف دور گردنش بود 😳😑 مثل اینکه چندتا قبلی هم همینطور بودن ، با وجودی که سونوی شب قبل هیچی به من نگفت ، تو همون لحظه با همون بی حالی پرسیدم چرا پس سونو دیشب چیزی نگفت ، دکترم گفت یه دور مشکلی نداره حتما نخواسته نگران شی 🫤
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان همتا مامان همتا ۳ ماهگی
تجربه سزارین (2)
بعد من تو بچگی عمل قلب داشتم واسه همین دکتر گفت باید وایستیم تا متخصص قلب بیاد یه اکو قلب انجام بدیم .تو همین حین ۲تار به زور اومدن من و معاینه کردن و با همین معاینه درد کمرم گرفت .دیگه دکتر قلب اومد و اکو کرد گفت همه چی خوبه و با همون دستگاه یه سونو کردن که دیدن بچم هنوزم بریچه .بعد دیگه دکتر گفت کاراشو بکنید تا بریم اتاق عمل .دیگه اومدن سوند و برام وصل کنن اولش خیلی ترسیدم که خانومه گفت خودتو شل کن و نفس عمیق بکش همین کارو کردم و برام وصل کردن و اصلا درد و اینا نداشت فقط یه حس چندشی داشت همین
بعد که سوند و وصل کردن گفتن پاشو بریم اتاق عمل منم هی ترسم بیشتر و بیشتر می‌شد پاشدم بشینم رو ویلچر که سرگیجه داشتم و حالم خیلی بد بود و شب تولد امام علی من رفتم اتاق عمل همش میگفتم یا امام علی خودت برام پدری کن یا امام علی خودت مراقب دخترت باش 🥲
دیگه بردنم اتاق عمل و چندتا سوال پرسیدن و من و بردن اتاق عمل و رو تخت نشستم و مرتب هی فشارمو چک میکردن که رفت رو ۱۶ پرستارا و دکترا خیلی خوب بودن حرف میزدن باهام‌که استرسم کم بشه
مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان #پارت ششم
اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد

اتاق عمل که رسیدیم و منو از روی تخت بلند کردن و گذاشتنم روی یه تخت دیگه و چون گان تنم بود همش یه قسمت تنم مشخص میشد و اونجا چون مرد هم بودن یکم حس خجالت بهم دست میداد. سون رو وصل کردن و اونچنان که میگفتن درد خاصی نداشت و بردنم یه قسمتی تا اتاق عمل حاضر بشه. اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد و دوباره دکتر بیهوشیم اومد و اسمم رو پرسید و گفتش میخوایم سوزن بیحسی بزنیم ولی باور کن دردش از درد امپول معمولی هم کمتره و فقط بشرطی که خودتو سفت نگیری و واقعا هم هیچ دردی نداشت و همینکه امپول رو زدن قشنگ حس کردم یچیزی ریختن تو نخاعم و کم کم پاهام و کمرم بیحس شدن و با کمک دکتر و پرستارا دراز کشیدم و پرده سبز جلوم وصل کردن و دستگاه فشار و خلاصه چنتا چیز دیگه بهم وصل کردن و یکی پرستار اومد پیشم و باهام حرف میزد تا حواسم از عمل پرت بشه و دقیقا یادمه ۱۱:۱۵ دقیقه پرده رو جلوم کشیدن و ۱۱:۲۷ دقیقه شکمم رو دوباره فشار دادن و من گفتم حتما میخوان ببینن بی حس شده یا نه که یهو صدای گریه بچم بلند شد😭 اون لحظه اینقدر هیجان انگیز بود که نا خودآگاه منم همراه بچم زدم زیر گریه و فقط گریه میکردم
مامان گردو🩵(رهام) مامان گردو🩵(رهام) ۱ ماهگی
پارت دوم ...
دیگه رو تخت بودم با یکی دوتا پرستار و همسرم رفتیم سمت اتاق عمل اونجا همون دم در ازم پرسیدن که پمپ درد و اتاق خصوصی میخوای یا نه که همسرم رضایت نامشو امضا کرد گفت میخوایم دیگه از دم اتاق عمل گفتن شوهرم نمیتونه بیاد و تنها رفتم با یه دنیا استرس
وقتی رسیدم واقعا کادر اتاق عملم مهربون و سرحال بودن هرکدوم میومدن خودشونو معرفی میکردن و سعی میکردن بهم روحیه بدن خیلی خوب بود واقعا که بعدش متخصص بیهوشی اومد و یه خانوم یکم سندار و واقعا مهربون بود که بهم گفت بشین میخوام امپولتو بزنم من هنوز منتظر بودم آمپول بزنه منتظر یه درد زیاد بودم که یهو گفت خب زود دراز بکش تا اثرکنه.
بعدشم دکترم اومد و احوالپرسی کرد و چون پساری داشتم گفته بود یاداوری کن اتاق عمل که برات دربیارم.اونو بهش یادآوری کردم و پرده داشتن میکشیدن جلوم که به همون متخصص بیهوشی گفتم من خیلی استرس دارم میترسم که همون لحظه یه امپول برام زد و گفت خودم موقع تولد بچت صدات میکنم که واقعا دیگه هیچی یادم نیست که یهو با صدای دکترم و دستیارش که یه آقا بود به خودم اومدم که میگفتن وای ماشالا چه پسری و دکترم صداشو شنیدم تو گوش پسرم اذان گفت و دادنش دست پرستار برد تمیزش کرد و از حسم نگم واقعااا غیرقابل توصیف بود استرس و هیجان و ... همه چی با هم قاطی شده بود اون لحظه فقط داشتم گریه میکردم و دعا میکردم هرکی بچه میخواد خدا بهش بده که پرستاره پسرمو آورد جلوصورتم گرفت که دوباره گریه م بیشتر شد و بردش که بعدش همش میگفتم پسرمو کجا بردن نمیارینش؟؟که گفتن میبرن لباس تنش کنن و زیروارمر بذارن بدنش سرد نشه میارنش
مامان 👶🏻hirad💙 مامان 👶🏻hirad💙 ۴ ماهگی
بعدش که از دکتر ناامید شدم تو راه رفتن به بیمارستان که برای طبیعی بستری بشم منشی دکتر زنگ زد گفت اگه تا نیم‌ساعت دیگه رسیدی میبرمت اتاق عمل وگرنه میمونه برا فردا..منم سریع حرکت کردیم ساعت ۹ ونیم صبح بود رسیدیم بیمارستان..چون دکتر یه عمل سخت خروج رحم داشت باید منتظر میموندم..ازم چندتا خون گرفتن و آنژیکت وصل کردن و سوند..که درد آنچنانی نداشت فقط لحظه ی فیکس کردنش یه سوزش ریز داشت که با نفس عمیق تموم شد..دراز کشیده بودم رو اتاق منتظر تا ببینم اتاق عمل که یهو کیسه آبم پاره شد و اومدن معاینه گفتن ۴ سانتی..زنگ زدن دکتر که مریض کیسه آبش پاره شد گفت سریع بیارید اتاق عمل و با ویلچر منو بردن ..رفتم تو تخت اتاق عمل دراز کشیدم و دکتر بیهوشی اومد توضیحاتی داد و گفت در حد نیش پشه هست فقط تکون نخوری ولی من تکون خوردم گفت ممنون که گوش کردی😂😂یهو پاهام داااغ شد من همچنان از دردای طبیعیم و استرسی که داشتم میلرزیدم ..بعدش پرده رو کشیدن جلوم و شروع کردن به زدن بتادین روی شکم و پاهام..گفتم حس میکنم شروع نکنین گفت آره حس میکنی دلی درد نداری..که همینجور هم بود شکمم برش دادن و ساعت ۱۲:۵۰ دقیقه پسرکم بدنیا اومد صدای گریشو شنیدم دکتر گفت مبارک باشه نشونم ندادن بردن تمیزش کنن و کاراشو انجام بدن اون لحظه فقط آیت الکرسی میخوندم و برای همه چشم انتظارا دعا میکردم..بعدش..
مامان دلین😍💗 مامان دلین😍💗 ۱ ماهگی
زد و اصلاااا متوجه نشدمممم ..حتی از این امپول هایی که تو باسن میزنیم دردش کمتر بود ..
گفتم تموم؟؟؟گفت که یه چیز دیگه مونده ..اونم انجام دادن و یکم تکون خوردم ..متوجه نشدم چی بود انگار یه امپول دیگه بود یا ماساژ..
اقاهه گفت پاهات داغ شد گفتم‌نه..
گفت دراز بکش کم کم اومدم پایین و دراز شدم پاهام داغ شد تا زیر سینه هام ولی حس داشتم و تکون میدادم
سنگین شدن
یه ماما کنارم گفتم که حس دارم گفت درست میشه ..پرده زدن جلوم
تند تند بهش میگفتم‌تروخدا حس دارم انجام ندن گفت نه نگران نباش مطمعن میشن بعد
باز بعد چند دقیقه گفتم‌حس دارما😂گفت تکون بده تکون دادم ..گفت اون‌پات.. تکون دادم‌اون رو..
گفت بالا نمیتونی بیاری پاتو ...
اوردم بالا😂
گفت اون‌یکی بیار اونم اوردم بالا😐 😂
پاهامو هی دست میزدن به زانو و زیر زانوهام و احتمال زیاد امپول زدن توپام و از پا بیحس شدم چون هنوز جای امپول روی مچ پام هست ...
دکتر اومد و شروع کردن منم تکون میخوردم ..فشار داشتم و رفت ۱۶
مامان کارن👶🏻 مامان کارن👶🏻 ۱ ماهگی
جفتمون و بردن تو یه اتاق پنج تخته و گفتن بخوابین تا سرم واستون وصل کنیم و صدای قلب بچه رو گوش کنیم
بعدش یکم با دختره صحبت کردم گفت من هیچی از عمل نمیدونم بنده خدا هفته اخر دکترشو عوض کرده بود تا سزارینی بشه
ساعت ۷:۳۰ یهو صدام زدن گفتن بیا برو دستشویی که بریم اتاق عمل سرمم و دست گرفتم و رفتن دستشویی اومدم بیرون رفتم ایستگاه پرستاری اخه هیشکی نبود فقط ۳تا پرستار بودن دیدنم خودشون شروع کردن به حرف زدن که یعنی یکم من استرسم کم بشه دکترمم اومد بغلم کرد و گفت نترس هیچی نیس و چشم به هم بزنی تموم میشه
با هم رفتیم اتاق عمل
یه اتاق معمولی بود مثل فیلما نبود
گفتن بشین رو صندلی تا دکتر بیهوشی بیاد
من بودم و اون خانومی که قرار بود بند ناف و ذخیره کنه و دکترم و دوتا پرستار خانوم و دوتا پسر جوون که کادر اتاق عمل بودن
به دکترم گفتم توروخدا بهشون بگو واسم پمپ درد بزارن گفت خب میزارن گفتم اخه میگن نیس
گفت مگه میشه پرستاره گفت اره خانوم دکتر دیگه ممنوع شده دکترم گفت خب اخه عزیزم وقتی ممنوع شده که نمیشه بزاری گفتم اخه بیمارستان مهرگان میزاره به پرستاره گفت همراهشو بهش بگین بره از مهرگان بگیره بیاره
یه لحظه چشمام برق زد😍ولی زهی خیال باطل پرستاره گفت اجازه نداریم پمپ دردم خالی میدن بهشون اگه بدن اینجام که مرفین نیس ما پرش کنیم دوباره وا رفتم🥺
به دکترم گفتم اخه من از ماساژ رحمی میترسم از دردای بعدش میترسم گفت عمل که بدون درد نمیشه ولی خب واست کنترلش میکنن…..
مامان لیانا👼🏻💗 مامان لیانا👼🏻💗 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت دو:

بعد لباس عمل و پوشیدم و دوتا دستمم رگ گیری کردن و سوند وصل کردن ک من خودمو سفت کردم درد داشت
بعد نشستم رو‌ ویلچر بردنم سمت اتاق عمل از خانواده خدافظی کردم و رفتم داخل🥲
یکم استرس داشتم و سعی میکردم‌خودمو آروم کنم تا تو عمل حالم بد نشه و بیهوشم نکنن
بعد دکتر بیهوشی اومد گفت با من بیا رفتم دنبالش رسیدیم اتاق عمل دراز کشیدم رو تخت . اطرافمو اصلا نگاه نمیکردم ک یهو چیزی ببینم بترسم
دکتر بیهوشی اومد پشتمو بتادین زد بعد گفت سرتو بگیر پایین نفس عمیق بکش . آمپول و زد کمرم دردش اونقدرم زیاد نیس مثل همین آمپولای عضلانیه ک‌میزنیم
بعد ۱۰-۱۵ ثانیه پاهام گزگز میکرد بعد دکتر گفت دراز بکش
سریع یه پرده کشیدن جلوم ۲ دیقه بعد شروع عمل یکم منگ شدم و شدید احساس تشنگی کردم و لبام و دهنم خشک شد درخواست آب کردم گفتن بعد عمل میدیم بهت🥴
لرز شدید گرفتم و آمپول زدن بهم ۲ دقیقه بعد رفع شد. بعد احساس تنگی نفس داشتم اکسیژن گذاشتن واسم و بعد گذاشتنش گیج شدم . تقریبا ۱۰ دیقه بعدش صدای گریه بچمو شنیدم آوردن نشونم دادنش🥹