۱۲ پاسخ

روی تخت کنار مادر کنار تخت خودمون . اتفاقا من اوایل کنار خودم میخوابوندم الان یک مدته که میذارمش توی تخت خودش که کم کم ببرمش توی اتاق خودش

کنارم

پسرم از بچگی تا الان توی گهواره بود ولی الان دیگه توی گهواره نمیخوابونمش چون اونجا راه نیست ک بخاد شبا ب دمر بخوابه پیش خودم بهتره پل میزنه دمر میخوابه عادت کرده دیگ

خیلی خوبه که تو گهواره و جدا میخوابه از لحاظ روانشناسی این بهترین کاره
من گذاشته بودم از ۶ ماهگی دخترمو جدا کنم
متاسفانه دختر من اصلا شبا به نیت حضور غیاب بیدار میشه
یعنی با چشم نیم بسته گریه میکنه اگه بیام پیشش‌ میگره میخوابه . برم پیش خودم شاکی شم بگم بابا اینکه خوابه

منم دقیقا نثل شما خاب میکنم میزارم تو تختش ولی دوس دارم سر زمین پیش خودم بخابه ولی ب تختش عادت کرده نمیتونم ی شب خابوندم پیشم دو سه بار بیدارشد بار میزاشتم پیشم چون حس دلتنگی پیداکردم گزاشتم پیشم ولی دیدم ازیت میشه گزاشتم تختش😔

ما که تو‌هال میخوابیم دخترمم تو.گهوارش جدیدا انقد تکون میخوره میارم پایین کنار خودم میخواب چهار طرفشم بالش میزارم چون هی غلت میخوره میره

من از اول توی تخت کنار مادر کنار تخت خودمون میخابه

منم با بچه هام توی پذیرایی و همسرم تو اتاق

ن دختر من از اول تخت کنار مادر نداشت گهوارش مثل تخت بود یجور ولی جدا از من بود و تازه تازه اون براش کوچیک شده تخت گرفتیم گزاشتیم ولی بازم به خودم نمیچسبونم
چون بیدار میشه😐و میزارمش بغلم رو تخت خودش

توگهواره

به نامه خدا ما تو پذیرایی همسر نو اتاق از گهواره که هیچ از اتاق بدش میاد

روی تخت کنار خودمون یا تخت کنار مادرش میچسونم ب تخت خودمون

سوال های مرتبط

مامان دردونه مامان دردونه ۷ ماهگی
از چند ماه پیش که غلت زدن پسرم شروع شد، من خیلی نگران از تخت افتادنش بودم چون معمولا بعد از ظهرها که دوتایی میخوابیدیم روی تخت بودیم. دیگه تو تخت کنار مادر نمیذاشتمش.
برای همین اومدیم تخت های زیر تخت رو برداشتیم و تشک رو توی همون چارچوب تخت گذاشتیم روی زمین. خود چارچوب مثل یه گارد دورتا دور تشک رو گرفته بود و من خیالم راحت بود. حتی وقتی پسرم بیدار میشد من همچنان میخوابیدم و اونم توی یه محیط امن برای خودش بازی میکرد.
پریشب و دیروز که خوابم برد مثل همیشه با صدای گروپ و سپس گریه اش از خواب پریدیم. نگو که آقا پسر آپدیت شده و یاد گرفته از لبه تخت خودشو بکشه بالا و پرت کنه پایین. خداروشکر با سر نیومده بود و خزیده بود ولی خوب ما تصمیم گرفتیم کلا دیگه روی زمین باشیم که این اتفاق پیش نیاد.
وقتی برای مامانم میگفتم گفت نگران نباش. هر بچه ای یه فرشته داره که هر موقع بخواد بخوره زمین بالهاشو باز میکنه و بچه میفته روی بال فرشته...البته خیلی هم توصیه کرد که مراقبتمو بیشتر کنم چون الان اولشه دیگه.
قبلا فکر میکردم مامانم کار خاصی برام نکرده. ولی الان که با رفتارهای بعضیا مقایسه اش میکنم میبینم چقدر سطح بالا ما رو بزرگ کرده. با اینکه ۷۰ سالشه ولی هیچ اعتقادی به خرافات و تخم مرغ شکستن و این‌چیزا نداشته. همیشه یا توصیه کرده به قرآن خوندن و صدقه دادن یا توجه مون رو به سمت اینکه مشکل چی بوده، براش چیکار میتونی بکنی که دیگه پیش نیاد جلب کرده و همه ما بچه ها توی هر محیطی وارد شدیم مسئولیت پذیرتر از دیگران بودیم.
امیدوارم بتونم طوری باشم ‌که پسرم بعدها در مورد منم همینو بگه.