۷ پاسخ

وای بچه منم عین بچه شماس نه میگه گشنمه نه میگه سیر شدم‌ تازه هنوزم میکس میخوره اینم به زور گوشی روی اپن آشپزخونه چند تا قاشق بخوره همیشه با خودم میگم چجوریه همه بچه ها اسم غذا ها رو میگن که مامان فلان چیزو بپز ولی این نه دیگه از گشنگی زیاد میفته به لج و گریه که اونم با التماس و هزار ترفند بتونم بهش بدم اینم فقط از دست خودم میخوره

دقیقا بچه منم همینه .. صب تا شبم هیچی نخوره نمیگه گشنمه.. غذاشم اینقد کم میخوره

پسر منم همینە آدمو دق میدن بخدا من خیلییی وقتە کاری بە کارشم ندارم میگم خورد خورد نخورد ولش ولی بخدا ربتی ندارە بچە بی اشتها در همە حالت بی اشتهاهست و تمام دیگە نندازن گردن مادرای بیچارە

به ابوالفضل قسم دخترمن عین دخترشماست ومنم مثل شماموقع آشپزی کردن میگم یاخداحداقل ۱قاشق بخوره

تاوقتی مجبورش میکنی همین برنامه ها داری فقط و فقطططط بیخیالش باش اقد بیخیال باش تا خودش ب وقتش درست بشع
بعد یه راه دیگم هس شربت ززینک پلاس خارجی بگیر عکس یه زن هم روشع بهش بده طی یه هفتع زودب زود گشنش میشه هرروز صبح بعدازصبحانع پنج سیسی بدش این کار بسیار تاثیرگزاره بعد میتونی ازفردا یه عروسکی بیاری پای سفرع هم بدی ب دهن عروسک هم بدی دهن بچت بگو مامانی تو بخور تا این عروسکه هم بخورع بگو عروسکع گفته تاوفتی باراد نخورع من نمیخورم توبخو تااونم بخوره
عزیزم من اینارو ک گفتم انجام دادم یمدت ولی الان یساله ازاین کارا میگزره و الان ماشاللع گسنش بشه خودس میگه بهشم گیر نمیدم شبخوش😘

پسر من با این سن بە زور لباس دوازدە کیلو هست 😑 بە قول عمم اندازە یە بوقلمونم نیست😅

اتفاقا افتادن دنبالش کاملا اشتباهه..لج میکنه..بزار خودش بخوره.مجبورش نکن..مخصوصا تو این سن حس استقلال طلبی دارن.. گاهی اوقات کم اشتها میشن..شاید غذاش تکراری شده..ببین چی مورد علاقشه..کوکو سیب زمینی سبزی کتلت مرغ یا کباب

سوال های مرتبط

مامان فسقلیا مامان فسقلیا ۲ سالگی
مامانا بنظرتون من با این اخلاق بد شوهرم چیکار کنم
مثلا هر وقت بچه اولمو بزرگه تقریبا دعوا میکنم بخاطر کار بدش که انجام میدم جلو بچه با من دعوا می‌کنه
حالا بچمم یاد گرفته تا من هر چی بگم زود میدوه میره جای باباش که مثلا به من چیزی بگه
مثلا دیروز اینا انقد خونه رو ریخته بودن خدا شاهده من از وقتی اومدم خونه تا یک شب داشتم جمع میکردم تموم نشده بازم(شوهرمم دراز دست نزده سرش گوشی)
امروز صبح زود بیدار شدم تمیز کردم کرد گیری کردم جارو کشی کردم مرتب
باز الان جا نیست پا بزاری تا پشت مبل ریختن حالا این دومی کوچیکه بچم بچه اولم که بزرگه میگم مامان جان نریز تروخدا جمع کن حداقل
الان دعواش کردم رفته یک ساک پر خالی کرد وسط حال بعد میگم مگه من صبح همه اینا رو جمع نکردم بابا منم خستم بقران دعواش میکردم
باباش از اون طرف میگه خوب نریز دیگه مجبور باشی حرف زدن اونو یعنی من تحمل کنی میگه به بچم میبینی که چیکارتون می‌کنه در صورتی که من هیچی نگفتم و کاری نکردم همینو که گفت بچم صدای گریشو برد بالا که باباش منو دعوا کنه که دعوامون هم افتاد گفت گوهی تو به من
گفتم آره صبح پاشو تمیز کن گرد گیری کن غذا بزار جارو بکش بالکن تمیز کردم این وسط بچم کلی مشق داشته نقاشی داشته کاردستی داشته
غذا بیار بخورن برم بشورم اومدم دراز بکشم میبینم تا پشت مبل ریخته وسط خونه مداد هاشو همشو بخش کرده تراش کرده تو ظرف چپه شده به خودش نیاورده
بعد باباش به من میگه گوهی تو جلو بچم که من گفتم چرا تمیز نمیکنی وسایل خودتو