۶ پاسخ

دقیقاحاله منی ازجمعه گلودردم شروع شد
دیشب سرم داشت میترکید دیگه
منتها من دوتا پسر شیر به شیر دارم
دیگه خودت برو تا تهش🤕

منم مثل شمام عزیزم با این شرایط ک دور از جون بچت بچه ام ازم گرفت

وای حرف دلم رازدی همیشه به شوهرم میگم کاشکی بچه ام بزرگ بودکه منم راحت تربه درمانم ادامه بدم هر3هفته که تزریق میشم توداغون ترین حالت ممکن بایدحواسم به حدیث وبیشترازاون تکالیف مدرسه ی پسرم باشم

واای دقیقا خیلی سخته من چند هفته پیش خودم مریص مهبدم مریض وحشتناک بود

دقیقا

وای دقیقا هیچی. ب انداره ی نگهداری از بچه ادمو ازپا درنمیاره

سوال های مرتبط

مامان تربچه مامان تربچه ۱ سالگی
مامانا بیایین یه مشورت، خواهرم بچش ۳سالشه ،با بچه من همیشه همبازیایه خوبی ان ،معمولا هر روزی که خونه مامانم میریم زنگ میزنیم به هم که باهم تو یه روز اونجا باشیم ، هفته پیش خونه مامانم مدام من مواظب بچه ها بودم اون نشسته بود سر گوشی ،من بچه هارو سر گرم میکردم ،شوهرش که اومد من رفتم تو اتاق لباس پوشیده بپوشم از دور دیدم بچم دستش به در بوده و بچه اجیم دوبار درو کوبید رو دست بچم جوری که بچم هلاک شد از گریه ،شوهراجیم دوید طرفش و دستشو گرفت تو دستش و به اجیم میگفت کاش طوری نشده باشه من سریع خودمو رسوندم اجیم گفت بچه ات خودش درو بست رو دست خودش ،درصورتی که من دیدم بچه اون زد برام مهم نبود که کی زد همین که بچه ام اروم شد و سالم بود و دستش فقط قرمز شده بود و رفت دنبال بازی برام کافی بود حرفی نزدم فقط به مامانم گفتم من رفتم لباس بپوشم اینجور شد مامانم به اجیم گفت میخاستی مراقب باشی اجیم جلو شوهرش به مامانم گفت بچه اون کوچیکه اون باید مراقب باشه ، خیلی ناراحت شدم دیگه اومدم خونمون ،و این هفته هم که همه جمع شدن خونه مامانم،مامانم گفت بیا گفتم همش باید نگاهم به بچه ها باشه خونه بمونم بهتره ،با خواهرم قبلا زیاد تلفنی حرف میزدیم از اون شب یه هفته گذشت نه من زنگ زدم نه اون زنگ زد حتی بگه دست بچت ات خوب بود طوری نشده بود که ، الان میخاستم ببینم ناراحتیم بیجا بوده؟باید زنگ میزدم من؟؟