۵ پاسخ

من حال نداشتم برم پیام قبلیتوبخونم..اما هرمادری خودش صلاح خودشومیدونه وناراحتم نشو...
من شخصاهیچیییی یادجاناندادم..
خودش رنگا شمارش عددا شکلاوهمه رو بلده ولی یادنمیگرفت برام مهم نبود
تومهدم ب مربیش گفتم فقط ب دخترم خوش بگذره برام مهم نیس چیزی بلدبشه واونم همون مهرگفت همه چیزبلده.
جانا ی شعرویبار براش بذاری باجزییات بلده شاید۳۰تاشعربلده اما تلفظشونه دقت کنی میفهمی..ازم میپرسن کاری کردی غیرازدانلود وخوندن باشون ک میخوندم اونم یادمیگرفت.
ی اشتباهی کردم سرزبانش که الان اونوبلده فارسیش عقبه ک اونم داره یادمیگیره
پس اعصاب خودتوبهم نریز همونجوری ک بمامیگن مالکوپادشاه کلاسی همونطورم بهترینی برادخترت

بنظرم بذار با روش طبیعت بزرگ شه خیلی وقت داره تا چیزی یاد بگیره اصلا عجله نکن یه وقت زده میشه از بازی از یادگیری حیف بچه باهوش دیگه نخواد چیزی یاد بگیره همون تو مهد هرچی یاد گرفت کافیه

آخهونوشته بودی من دیکه رد دادم شاید فک کردن خیلی سخت میگیری و اصرار به این یادگیری داری

داری با استرس داغونش میکنی
استرس داشته باشه یاد دادن این چیزها و اشکال و ..که یه عمری به کارمون نیومده ...
الکیه
فقط بایذ بچتو از نظر رفتاری درست بار بیاری این چیزا واسش دیر نشده همه رو تو مهد یادش میذن

والا من مدتیه فقط کارتون زبان اصلی میبینه
فقط شمارش روبه فارسی وانگلیسی از ۱تا ۱۰ ودرحد دوتا رنگ انگلیسی وچند تا جمله انگلسی و چندتا کلمه وسیله انگلیسی بلده چندتا شعر فارسی و لی وقتز شعر زبان اصلی اون کارتون پخش میشه قشنگ باهاش میخونه یا یکی دوبار گوش میده بعد میخونه
منم مثلاشما حوصله ندارم

سوال های مرتبط

مامان بیتا مامان بیتا ۳ سالگی
مامانت التماستون میکنم تو رو به هر چی می‌پرستیم جواب بدبن،خیلی نگرانم دو روزه از استرس همش قرص آرامبخش میخورمو خوابم نمیبره
دختر من یه سال پیش از تب زیاد تشنج کرد،بعد از اون مدت دیگه هر بار که مریض شدو تب کرد تشنج نکرد ولی چند روز پیش بدون هیچ مریضی یهو دیدم خود به خود افتاد زمین ورزش که داشتن کلا بی حال بود بهم نگاه میکرد ولی جواب نمیداد، صبحانه نخورده بود اصلا،هیچی نخورده بود، بعده سی ثانیه خودش خوب شد و عین اول افتاد به بازی کردن، الان نمیدونم تشنج بوده با نه،رفتم دکتر ازش نوار مغز گرفتن مشکلی نداشت،دکترم گف دفه بعد اگه زبونم لال اینجوری شد ازش فیلم بکیر، و گف احتمال کم میده که تشنج باشه،گفت ممکنه به خاطر افت قند باشه،خالا التماستون میکنم بیام بگین ببینم شده بچه های شما به خاطر ناشتا بودن اینجوری بشن؟؟؟التماستون میکنم بهم بگین تا بفهمم بچم چه مشکلی داشته،بخ دا قسم چند روزه خواب به چشم نیومده
از علاعمش اگه بخوام اون موقع بگم این بود که یهو خورد زمین،گیج بود،هوشیاری نداشت در حد چند ثانیه، ولی نه فکس قفل کرد نه بدنش لرزید دستور پاشم تا جایی که یادمه خشک نشد
مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۳ سالگی
سلام به همه ،چطورین؟ یه سوال دارم شاید به نظرتون خنده دارباشه ولی من این روزا واقعا خسته ودرگیرم(همش به خاطر بچه داری نیستا) و مغزم کارنمیکنه🙄،این عکس آشپزخونه من وقتی که تمیزه، بعدشوهرم به من گیرمیدی هیچ چیزی نباید روی سطح اپن و زیرپنجره باشه، من روی اون قسمت کانترزیرپنجره قرص آهنو شیرافزا وقطره کولیک بچه رو میذاشتم که جمع کردم، الان گیرداده فلاسک آب و قوطی شیرخشک هم اینجا نذار😑😐، به نطر شما کجا بذارم؟ اصلا لازمه اینارو هم بردارم؟ بعدحالا فک نکنین شوهرم چقدرمرتب و منظمه ها، لباساشو درمیاره پرت میکنه کف اتاق ، یهو پیراهنش روی اپن هست وسایلشو همش گم میکنه چون اصلا براش مهم نیست چی رو کجا میذاره و خیلی کارای دیگه، ولی خب دیده اطرافیانم بهم گیر میدن که وسایل اصافه رو جمع کن اینم بهم گیرمیده(من چون خودم اصلا نمیتونم با بچه ها بازی کنم(نمیدونم چرا نمیتونم😔) اسباب بازی هارو زیادجمع نکردم به امیداینکه بچه سرگرم بمونه واسه همین به هم ریختگی توی خونه من زیاده اما همه چیز تمیزه یعنی ازشستشو چیزی کم نمیذارم
مامان ارغوان مامان ارغوان ۴ سالگی
من قبل از باردار شدنم تحت نظر ی دکتر مرد بودم که تو مشهد خیلی هم معروفه . بعدش دو تا دکتر زن و خلاصه مشکل منو یک دکتر زن کم سن و سال فهمید . توی این سال ها سونو و عکس رنگی و ازمایش وووو.... تا اینکه رسید به داروی کمک باروری و امپول و ... همسرم گفت این اخرین باریه که میریم دکتر .بیخیال شو من از اولم بچه نمی خواستم . قرص لترزول خوردم و امپول اچ ام جی رو زدم رفتم سنوی فولیکول ۳ تا فولیکول داشتم ۳ تا هم سینال اف زدم که کیفیت فولیکول خوب باشه . دکترم اون روز گفت با ۳ تا احتمالش کمه ماه آینده بیا بهت کلومیفن میدم شانست بالا میره . خلاصه که اون ماه ۵ روز مونده به موعد بی بی زدم ی هاله کمرنگ انداخت و ۲ روز مونده کاملا پررنگ شد و رفتم آزمایش بتا و مثبت بود .به هیچ کس هم نگفتم خونه مامانم بودم. خواهر شوهرم تماس گرفت عید قربان رو تبریک بگه بهش گفتم داری عمه میشی اونم به همه گفت . روزیکه سونوی تشکیل قلب رفتم همسرم شدیدا کلافه بود و هی عرق میریخت منم فکر میکردم نگران که قلب تشکیل شده یا نه . کرونا بود رفتم صدای قلب رو شنیدم و با برگه سونو اومدم بیرون اولین سوالی که پرسید این بود چند تان؟ گفتم دوست داری چند تا باشن ؟ گفت نگو ۳ تا که پس میفتم . منم مرده بودم از خنده گفتم نه بابا ی دونه ست . الان هر وقت تو گهواره ۳ قلو می بینم یاد این خاطره میفتم . همسرم تشکیل قلب براش مهم نبود . به تعداد بچه ها فکر میکرد 😅😅😅