۱۳ پاسخ

اگه در مقابلش آرومی و صبوری تو فرشته ای

عزیزم یه چکاپ ببرش. بچه هایی که آهنشون کم باشه به شدت بی اشتها و عصبی هستن.

همه بچه ها همینن یکی کمتر یکی بیشتر.. بنظرت بخاطر بچه دومت نیست؟

به نظرم ببرش مهد حداقل چند ساعتی با یه بچه ای

من که کلا دیونه شدم دیگه ببین تو چه وضعیم که با این مریضی رفتم نوشتم مهد

سلام عزیزم بیشتر مامانا این بحران رو دارن من از وقتی پیج اینستا خانم شکوفه یوسفی رو دارم خیلی هم پسرم بهتر شده هم خودم میدونم چیکار کنم تو مواقع چالش سعی کردم همه وبیناراش رو که رایگان شرکت کنم الان هم شنبه وبینار داره که ظرفیتش محدوده به نظرم فالوش کن پستاش رو ببین و تونستی شرکت کن تو وبیناراش که رایگانه

تقصیر خودمونه باید برن مهد خواهر راحت میشیم

منم از دست پسرم یا میخوام خودکشی کنم یا بذارم جابرم واقعا نابودم کرده

اره عزیزم مال من دوقلودیگه بدتر،سعی کن خودتوعصبانی نشون ندی بدترلج میکنن،حالادخترم آروم تربودالان خیلللی لحبازترشده

پسرمنم اینجوری دیروز گفت خمیردندان بده بوکنم ی لحظه غافل شدم دیدم داره میخوره کاردمیزدی خونم درنمیومد،ریخت وپاش،بی خوابی،شیطنت وشلوغی،الان میگه آجیل میخوام دادم پشتشوکرده به من پسته روبادندون میشکنه خوشش میاد،منم خسته ام،شوهرموبستم به پیام

من پسرم خیلی لجبازی های دوران سه سالگی رو نداشت ولی برای پسر منطقی من همونم خیلی زیاد بود ولی واقعا چهارسالگی به بعد خیلی خیلی بهتر شد. تحمل کن و امیدوار باش.

وای خواهر دختر منم همینه منم دیگه دارم دیوونه میشم به شوهرم میگم این تا منو نکشه ساکت نمیمونه هر روز یا یچیزی خراب میکنه یا میشکنه یا چیزی بدم دستش بخوره کل خونه رو کثیف میکنه ومیریزه فکر کن تو این سرما میره دستشویی با شلنگ کل هیکلشو خیس اب میکنه دیگه واقعا بریدم ازش یا میبینی درو باز میکنه میره تو کوچه گربه دارم میره این گربه بدبختو میزنه یعنی یچیزایی که مغزت سوت میکشه شبا هم تا یک بیداره دیگه باهزارتا جیغ داد وزدن میخوابه ظهر ها که اصلا نمیخوابه به شوهرم میگم پسرم همسن این بود من حامله بود دومی رو الان این یکاریم کرده که بگم غلط بکنم دیگه بچه بیارم

پسر منم ی مدت همینه ، کلا هیچی نمیخوره یا هله هوله میخوره ؟ چکاب ازش گرفتی ؟؟ بهونه گیری هاش سر چیه ؟؟ باید ریشه یابی کنی ولی کلا سه سالگی به شدت اذیت کن میشن من آپارتمان هستم پسرم شبا جیغ میزنه صداش می‌ره

سوال های مرتبط

مامان ارغوان مامان ارغوان ۴ سالگی
من قبل از باردار شدنم تحت نظر ی دکتر مرد بودم که تو مشهد خیلی هم معروفه . بعدش دو تا دکتر زن و خلاصه مشکل منو یک دکتر زن کم سن و سال فهمید . توی این سال ها سونو و عکس رنگی و ازمایش وووو.... تا اینکه رسید به داروی کمک باروری و امپول و ... همسرم گفت این اخرین باریه که میریم دکتر .بیخیال شو من از اولم بچه نمی خواستم . قرص لترزول خوردم و امپول اچ ام جی رو زدم رفتم سنوی فولیکول ۳ تا فولیکول داشتم ۳ تا هم سینال اف زدم که کیفیت فولیکول خوب باشه . دکترم اون روز گفت با ۳ تا احتمالش کمه ماه آینده بیا بهت کلومیفن میدم شانست بالا میره . خلاصه که اون ماه ۵ روز مونده به موعد بی بی زدم ی هاله کمرنگ انداخت و ۲ روز مونده کاملا پررنگ شد و رفتم آزمایش بتا و مثبت بود .به هیچ کس هم نگفتم خونه مامانم بودم. خواهر شوهرم تماس گرفت عید قربان رو تبریک بگه بهش گفتم داری عمه میشی اونم به همه گفت . روزیکه سونوی تشکیل قلب رفتم همسرم شدیدا کلافه بود و هی عرق میریخت منم فکر میکردم نگران که قلب تشکیل شده یا نه . کرونا بود رفتم صدای قلب رو شنیدم و با برگه سونو اومدم بیرون اولین سوالی که پرسید این بود چند تان؟ گفتم دوست داری چند تا باشن ؟ گفت نگو ۳ تا که پس میفتم . منم مرده بودم از خنده گفتم نه بابا ی دونه ست . الان هر وقت تو گهواره ۳ قلو می بینم یاد این خاطره میفتم . همسرم تشکیل قلب براش مهم نبود . به تعداد بچه ها فکر میکرد 😅😅😅