۵ پاسخ

منم این فکرو میکردم و چقدر بابتش عذاب کشیدم انگار مامانمو بیشتر دوست داشت تا من کاری که کردم دیگه پیش مامانم طولانی مدت تنهاش نزاشتم کل هفته مراقبش خودمم یعنی از استراحتم آرامشم زدم کلاااا خیلییی باهاش بازی میکنم بغلش میکنم کتاب میخونم دلبستگی ایمن بچه با مادر اینطوری شکل میگیره و اصلااا باهاش با صدای بلند حرف نزد دعواش نکن

منم همین فکرو راجع به پسرم دارم

نگران نباشید خوب میشن به مامان‌بزرگ وابسته هستن چون ژن اونا رو تو بدنشون دارن بهتره به جای غصه خوردن باهاشون بازی کنین بخندونشون قربون صدقه ی بیشتری برین صداتون رو عوض کنید چون مامانا بیشتر با بجه هستن حالا خسته میشن یکم غر میزنن چالش دارن بقیه فقط واسه خوشحالی میان چالش باهاش ندارن بچه هم سمت اونا میره

نترس عزیزم یروز آنقدر بچسبه بهت که خودت بگی جون مادرتون بیایید ببریدش

دختر منم اینطوریه،همه کار میکنم،ولی مامانم و بعد هسمرمو میخواد فقط ،بغلمم نمیاد،این بچه تنها آرزوی من بود تو زندگی اینم اینجوری دوسم نداره،همش گریه میکنم تو تنهاییم

سوال های مرتبط