۱۶ پاسخ

همیشه پدر ومادر ها نگران وناراضی هستن از مهربونیشونه..ناراحت نشو

میترسم منم یه چی بگم بگی دایه مهربانتر از مادر البته نظر منه با ارزش معذرت ولی بچه بنظرم نمیفهمه الان همدردی رو که بگیم گریه کن هروقت گریت تموم شد بیا بغلم الان تو سنی هستن که لجبازی میکنن چیزی پرت میکنن باید باهاشون راه اومد

همه پدرمادرها همینن هیلی جدی نکیر بگو شما درست میگین و بی خیال از کنارشون رد شو حساس نشو

اون بچه یک ساله چی میفهمی ازینکه ک گریه کن یا نکن دختر من الان هیچی نمیفهمه باید خوشحالم باشی ک مادر پدرت میخاهن بچتو

خب عزیزم بچه ۱۸ ماهه چی میفهمه که نباید لجبازی کنه به حرفت گوش کنه
چقدر گریه کنه تا ساکت بشه
وقتی میبینی این جوریه بغلش کن محیطشو عوض کن

همدردی رو الان نمیفهمه.الان سریعا باید ارومش کنی.
اون همدردی که تو اینستا یاد گرفتی برای بعد از ۳ سال هست
تا ۳ سالگی سریعا باید بغل و منحرف کردن ذهن و اروم کردنش رو انجام بدی
حق با پدر و مادرت هست عزیزم.
شما وقتی میخوای یه روش رو پیاده کنی تمام جوانب رو باید بسنجی.
برخورد با بچه ی یکساله خیلی متفاوت از بچه ی ۳ سال به بالاست گلم

بنظرم اینکار که یه بچه به این سن رو که کلا درکی ازین موضوع نداره که همدردی چیه؟؟؟؟رو وارد این پروسه کردی کلا از بیخ غلطه
قطعا همیشه شیوه تربیتی ما درست نیست

وای نگو اومدم خونه مامانم ارسلان از هیجان نمیخوابه دیشب ساعت ۱, خوابیده ۶ بیدارشده حالا میخوام بخوابونمش هی غر میزنندتو بچه را زوری میخوابونی دیگه گفتم غلط کردم شب ها نمیام اینجا

این چرت و پرت های روانشناسی هم فقط به درد خودشون میخوره

کاملا درکت میکنم چی میگی
باهاش بازی کردی
شیرش دادی
همراهیش کردی ولی موقع خواب بهونه میگیره ک نخابه
دخترمنم اینجور شده یکم گریه میکنن میخابن بعدش
ب بچه باشه ک تا نصف شب بیداره میخاد بازی کنه

وااااای مامان و بابای من. بقرآن بهشون میگم مادر شوهر پدرشوهرم ک نیستین

قدرشون بدون، بزاربگن ناراحت نشو.من جفتشون ندارم🖤

منم تقریبا مثل شما رفتار میکنم اصلا ب بچم باج نمیدم دیشب جعبه شیرینی دست باباش بود نمیدونی چیکار می‌کرد ک اون جعبه رو بدم بهش شیرینی‌ها رو پخش زمین کنه 😐منم یدونه گذاشتم تو ظرف دادمش بهش ک پرتش کرد بغلش کردم آروم بهش گفتم مامان من الان جارو زدم نمیشه ک بریزی رو زمین و...خلاصه آرومش ‌کردم ولی شیرینی ندادم بهش یا خیلی شبیه این پیش میاد.البته اطرافیان من هم عقیدشون اینه لوس نکنم بچه رو. ولی خب اینو درک نمیکنن ک این رفتارا عادیه و مرحله ای از رشده میگن بها دادی بهش اینطوری پرخاشگری میکنه و لوس شده منم خیلی ناراحت میشم تازه اونایی ک بچه هم داشتن این حرف و میزنن میگم خدایی ینی بجه ها شون اینکارا نمیکردن یا یادشون نیس واسه همین دوس ندارم برم اینور اونور.خیلی درکت میکنم واقعا. تازه یوقتایی توضیح میدم بهشون میگن اینا چرته 😑

اخی، چقدر نوه شونو دوست دارن، با تو بخاطر نوه دعوا می‌کنن😍😍
من نمیتونم شمارو درک کنم، شرایطم ۱۸۰ درجه برعکس شماست، پدرم خوبه، مادرم فوق العاده بیخیال و ریلکس

یعنی من هرکاری بکنم. واسه دخترم به نظربابام اشتباهه میگه اگه پسربود آخرسرمعتادمیشد😐😐😐😐

😐😐😐🫤😐🫤😐🫤😐🫤😐

سوال های مرتبط

مامان تربچه مامان تربچه ۱ سالگی
مامانا بیایین یه مشورت، خواهرم بچش ۳سالشه ،با بچه من همیشه همبازیایه خوبی ان ،معمولا هر روزی که خونه مامانم میریم زنگ میزنیم به هم که باهم تو یه روز اونجا باشیم ، هفته پیش خونه مامانم مدام من مواظب بچه ها بودم اون نشسته بود سر گوشی ،من بچه هارو سر گرم میکردم ،شوهرش که اومد من رفتم تو اتاق لباس پوشیده بپوشم از دور دیدم بچم دستش به در بوده و بچه اجیم دوبار درو کوبید رو دست بچم جوری که بچم هلاک شد از گریه ،شوهراجیم دوید طرفش و دستشو گرفت تو دستش و به اجیم میگفت کاش طوری نشده باشه من سریع خودمو رسوندم اجیم گفت بچه ات خودش درو بست رو دست خودش ،درصورتی که من دیدم بچه اون زد برام مهم نبود که کی زد همین که بچه ام اروم شد و سالم بود و دستش فقط قرمز شده بود و رفت دنبال بازی برام کافی بود حرفی نزدم فقط به مامانم گفتم من رفتم لباس بپوشم اینجور شد مامانم به اجیم گفت میخاستی مراقب باشی اجیم جلو شوهرش به مامانم گفت بچه اون کوچیکه اون باید مراقب باشه ، خیلی ناراحت شدم دیگه اومدم خونمون ،و این هفته هم که همه جمع شدن خونه مامانم،مامانم گفت بیا گفتم همش باید نگاهم به بچه ها باشه خونه بمونم بهتره ،با خواهرم قبلا زیاد تلفنی حرف میزدیم از اون شب یه هفته گذشت نه من زنگ زدم نه اون زنگ زد حتی بگه دست بچت ات خوب بود طوری نشده بود که ، الان میخاستم ببینم ناراحتیم بیجا بوده؟باید زنگ میزدم من؟؟
مامان سلین🦋 مامان سلین🦋 ۱ سالگی
پارت 5.
امادم کردن گفتن هرچی در توان داری رو کن و زور الکی نزن منم فقط زور میزدم و باهاشون هکماری میکردم و خلاص دیگ گفت زور آخری رو بزن که سر کچلش دیده میشه منم خندم گرفت همون زور اخری که زدم انگار یه چیزی از سر دلم کنده شد و شکمم افتاد پایین صدای یه گریه شنیدم گذاشتن روسینم من تو شوک بودم فقط نگاش کردم و برداشتنش و لباس تنش کنن و خلاصه کارای بخیه و اینا تموم شد گفتن برو سرویس من رفتم از گردن تا پایین خودمو شستم که صورتمو شستم و لبلس نو دادن تنم کردم و اومدم نشستم رو ویلچر یه موجودی رو دادن بغلم و گفتن شیرش بده مگ من بلد بودم شیر بدم یه خانومی اومد بهم یاد داد ولی شیرم نداشتم نمش اب بود و بچه گریه میکرد و گفتم به مانم خبر دادین گفتن اره دیگ سوار ولیچر شدم رفتم تو اتاق با دونفر خانوم بودم اونا سزارینی بودن دیگ مامانم از در وارد شدو نگاه من نکردم فقط رفت سرو کله سلین و بغلش کرد و بوسش کرد😂 گفتم مامان رفتم از دامادت یه کپی گرفتم اومدم وقتی به دنیااومد خیلی شباعت شوهرم بود دیگ مامان صورت و دستای بچرو شست تمیز شد مثل گل🌹😘 شیر نداشتم اندازه یه قطره و مامانم مجبور شد آبجوش نبات به بچه بده یعنی به اون دوتا خانوم میگفت به بچه میشه یکم شیر بدین نمیدان واقعا 🙃 دیگ بهش چند قطره دادم و به شوهرم زنگ زدم و اومد در بیمارستان بستی و کباب و موزز. کمپوت اینا اورد گفت بخور تقویت شی منم نمیتونستم تنها بخورم به دوتا خانوم هم میدادم و خوردیم و شام خوردیم و خوابیدم و. صبح شد موهامو بستم فک کردم میخوان مرخص کنن که گفتن بچه زردی داره باید تا فردا باشه و اینا دگ گفتن زیاد بالا نیس که بزاریم زیر دستگاه دیگ مادرشوهرم با خواهرشوهرم اومدن دیدنم و رفتن منم فقط منتظر بودم فردا بشه