بعد۴۰ روز امروز بچم وبردم مهمونی کشتنش انقد این دست اون دستش کردن جرعتم نمیکردم حرفی بزنم بهشون برمیخوره خودشون میگن ای مامانش دوس نداره بگیریمش خودشونم جواب سوالشون ومیدن دوس نداشته باشه ما میگیریمش ازوقتی اوردمش خونه داره گریه میکنه فک کنم بدنش اومده درد بچم

قرص استامینفون نرم کن قشنگ تو روغن بریز چرب کن دستاشو و... بد لای پارچه بپیچ اروم میگیره خیلی خوبه حتی دکتر اینو گفت

آخی منم از الان حرص عید را دارم میخورم

جااان کوفته شده بدنش

چربش کن با روغن بچه

بدنشو چرب کن بعد قنداقش کن ببند تا بدنش اروم بشه

نزار بغل کنن اگه خدایی نکرده مریض بشه میخای چیکار کنییی
بزار ناراحت بشن بدرککک

استرس و فوبیای من از عید دقیقا همین..
هر روز ب خودم میگم‌تو مادر بچه ای و باید مراقبش باشی پس بگو دست نزنن ب دخترت

شاید باورت نش میشینم تمرین میکنم :-)))

فامیل های شوهرمم اصلا دخترمو ندیدن خدا ب خیر بگذرون

ولی میخوام بگم ک بچه مو دست نزنن یا نگیرن اونم با این همه مریضی

تا حالا پدر شوهر و خواهر زاده شوهرم اومدن خونم هر دو ام مریض
اهل رعایت کردن رو این مساله نیستن برا همین برا عید غم عالم رو دلم :-///

کوفته شده بدنش قشنگ ماساژ بده با روغن زیتون یت روغن بچه و فردا ببرش حموم آب ولرم

فیروز