۱۰ پاسخ

دختر هفت سالشه دبگه کی میخواستی باردار بشی

واااا حالا طبیعیه ک هورمون ات بهم ریخته احساساتی شدی ولی واقعا دلیلی نداره این حجم از ناراحتی خداروشاکر باش صبرشم میده یادتم میده خود خدا از خودش بخاه مادردوتابچه بودن گذاشته تو وجودت ک بهت بچه داده ناراختی نکن برات خوب نیس ماشالا بزرگه بچت

شاید نظر شما اینه ولی پسرتون نه

من ‌سه تا دختر ۸و ۴و۳ ساله دارم خدا کمک میکنه ناراحت نباش بعد به دنیا اومدنش با خودت میگی ای کاش زودتر باردار میشدم باهم همبازی میشدن

.ب نظرم اینایی دو فرزند دارن..خیلی باید مراقب باشن ب بزرگه آسیب روحی وارد نشه..اون بزرگه هم هنو ب محبت و بازی احتیاج داره

آره یکم ک از قبلا کمتر میش مراقبت هات .ولی پسرت بیش‌تر بسپر ب پدرش ک اگ تو نبودی و حواست ب بچه بود
اون جبران کنه دوتایی تون
نوزاد ی ماهه بشه ک پدرش نمتونه کاری کنه براش حداقل از بزرگه خاطر جمع باشی

هورمون هات بهم ریخته ،سعی کن به هر دو عشق بدی تا نوزادت هم در ارامش به دنیا بیاد و بتونی از پس همه چی بر بیای .استرس و افسردگی و گریه فقط حال خودت و اطرافیانت بدتر خراب تر میکنه و اون موقع است که واقعا ظلم میکنی

دومی هم بازی براش محسوب نمیشه.
در آینده اگه دختر باشه بهتره چون معمولا دخترا دلسوز داداش هستن

مطمئن باش در آینده خیلی خوشحال میشه که یه برادر یا خواهر داره...بچه های تنها واقعا گناه دارن🥲

دارید براش خواهر یا برادر میارید😍
چندماه اول بعد زایمان یکم سخته بعدش دیگه ان شالله به هردو میرسید

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت ۸۸
نزدیکای ظهر بود که از بیمارستان مرخص شدم....
شاید غیر قابل باور باشه ولی اصلاً سعی می‌کردم صورت بچه رو نگاه نکنم....
خیلی می‌ترسیدم می‌ترسیدم یه وقت مهرش به دلم جوری بیفته که نتونم از خودم دورش کنم....
و باید خودمو کنترل می‌کردم و هرگز به این چیزا فکر نمی‌کردم چون من امید مادر شدنو تو دل یه مادر دیگه زنده کرده بودم....
حتی توی راه خودم بغل نگرفتم بچه رو دادم بغل مادر شوهرم....
تا رسیدیم خونه من رفتم دوش بگیرم....
همونطور که داشتم ل.باسامو در می‌آوردم تا برم ح.موم داشتم با جاریمم صحبت می‌کردم....
زن داداش من دارم میرم دوش بگیرم خودتون بچه رو حمام کنید و هر کاری که دوست دارید انجام بدید لطفاً دیگه در مورد بچه با من صحبت نکنید که این کارو بکنیم یا نکنیم این بچه مال شماست فکر کن خودت بیمارستان رفتی و بچه رو با خودت آوردی.....
زن داداش صورتمو بوسید و رفت....
توی حمام تا تونستم گریه کردم....
من به خاطر حس خوب که به زن داداش داده بودم و هم به خاطر دوری که از بچه‌ام داشتم.....
اما خب من یه دختر دیگه داشتم من یه نور چشم دیگه داشتم.......