زتجربه سزارین من پارت دوم:
رفتم رو یه تخت باریک دراز کشیدم فشارموگرفتن،چنتا چیز بهم وصل کردن و دکتر بیهوشی اومد که خیلی قشنگ توضیح داد که قراره تو هر مرحله چیکار کنه اولش یه مایع استریل خیلی سرد اسپری کرد رو کمرم و بعدش امپول بی حسی و زود و واقعاً هییییچ دردی نداشت، بعدش ماسک اکسیژن برام گذاشتن و پاهام کم کم داشت گرم میشد و دیگه کامل بی حس شد.
یه پرده کشیدن جلوم و شروع کردن به سزارین، دکتر بی حسی که همش بالاسرم بود میگفت هنوز شروع نکردن به جراحی، تازه دارن پارچه ها رو با چسپ میچسپونن به شکمت که در حقیقت داشت گولم میرد و چن ثانیه بعد من صدای گریه آوان رو شنیدم و همزمان خودم هم بیاختیار شروع کردم به زار زار گریه کردن.
جدی جدی انگار تا قبل از شنیدن صداش باور نمیکردم که یه نی نی تو دلم دارم.
در همین حین که داشتن بخیه میزدن و از اون طرف هم یه ماما داشت آوان رو اماده میکرد، یهو برق اتاق عمل رفت🫥
تا اومدم دچار استرس بشم برق اضطراری وصل شد. همه مشغول شدن. و چن دقیقه بعد آوان رو اوردن کنار صورتم و من برای اولین بار صورت دخترمو دیدم، نگم از حس این لحظه...
من هزاران بار تصور کرده بودم این لحظه رو و هر بار اشک ریختهم از تصورش.
و واقعا هم به قشنگی همونی چیزی بود که منتظرش بودم،
تا آوردنش شروع کردم بی اختیار به اشک ریختن..
من همش منتطر تماس پوست به پوست بودم ولی متاسفانه اون چیزی که مد نظر من بود اتفاق نیوفتاد، من فک میکردم آوان رو بدون لباس میزارن رو بدنم ولی آوان رو با لباس آوردن پیشم و فقط صورتشو به صورتم تماس دادن.اخر کار هم روی شکمم رو فشار دادن که خونهای اضافه خارج بشه که من تو این مرحله همش حس میکردم دارم از تخت میفتم.
اولین راه رفتن خیلی سخت خیلی یعنی من اونقدر گریه کرده بودم انقدر گریه کردم داشتم میمردم از درد
تجربه سزارین من پارت سوم:
بعدش منو بردن اتاق ریکاوری، یه مقدار که گذشت
یه بار دیگه هم این ماساژ رحمی رو بهم دادن که خب خیلی خوشایند نبود. مقداری درد داشت. بعدش تخت آوان هم اودن کنارم بعدش یه ماما مهربون اومد و خیلی با حوصله شبردهی رو آموزش داد.
بعدش منو بردن بخش که اینجا دیگه همراهم هم بود.
ساعت ۲:۳۰ تا ۳:۳۰ ظهر هم ملاقاتی ها اومدن پیشم.
اینجا یه سرم بهم وصل کردن که میگن رحمو جمع میکنه و حقیقتا خیلی درد داشتم تا تمام شد، بعدش دو تا شیاف دیکلوفناک برام گذاشتن که آب رو آتیش بود و من دیگه از اینجا به بعد حالم خوب بود. منتها تخت کناریم خیلی بی قراری میگرد و همش گریه میکرد.
ولی من آروم بودم.
دیگه بعد از ۸ ساعت که از عمل گذشت من اجازه اب خوردن داشتم بعدش اب میوه و بعدش سوپ.
همه چی خوب تا زمانی که اومدن گفتن باید پاشی راه بری...
من اصلاً آدم کم تحملی برای درد نیستم، ولی واقعا واقعاً درد داشت اون سه قدم راه رفتن.
ولی تخت کناریم که تا قبلش انقدر داشت گریه میکرد راه رفتن براش خیلی راحتتر از من بود، میخوام بگم که چقدر تجربه آدما تو شرایط یکسان محیطی باهم فرق میکنه..
بعدش مجدد اومدم رو تخت و فقط موقع سرویس رفتن باید بلند میشدم و هر سری به همون اندازه اول درد داشتم.
دیگه شب که شد من تا خود صبح چشم به هم نزدن از شدت کمر درد. چون همش باید به پشت بخوابی و به خاطر بخیه ها نمیتونی به پهلو بخوابی، از اون طرف درد بخیه ها رو داری...
خداروشکر ک زایمان کردی بسلامتی ❤❤
سزارین اختیاری بودی
بیمارستان خصوصی رفتی ؟
زیمان اولت بود
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.