۷ پاسخ

همسر منم یکبار اینکاروو کرده بود من تا فهمیدم گفتم چرا بچه رو تنها گذاشتی تند رفتم تو پارکینگ دیدم بچه ام گریه میکنه میگفت جیش دارم میخواستم جیش کنم هرجی بابارو صدا کردم نشنید.گفتم دیگه حق نداری اینکارو کنی.ولی اینطوری نشد خداروشکر من بلافاصله تا شوهرم رسیده بود پشت در رفته بودم پایین

پسرمنم همینه
چندوقته اینجوری شده حتی میاد شبا کنارخودمون میخابه

سلام اره دخترمنم همنجوره

نگو ک من همه چیزم از این تنها گذاشتن چنددقه دخترم تو ماشین شروع شد ،انقد مستقل و بدون من همه جا میموند ک نگم برات،اما از وقتی شوهرم چنددقه تو ماشین تنهاش گذاشت دیگ هیچ کلاسی بدون من نمیره همش یاد اون لحظه ایی و میاره ک تنها شد امیدوارم ک درست بشه الان دوسال ک هیچ تغییری نکرده

بله دقیقا لحظه ای نمی‌خواد تنها باشه.شب حتی دست من و میگیره و می‌خوابه .البته که من فکر میکنم من چون میرم سرکار دخترم اینجوری شده

اقتضای سنشونه باید مواظبسون باشیم و کاری کنیم اعتماد کنن ک هیچ وقت تنهاشون نمی‌داریم

نگم که پسز منم ی مدت دقیق همینطوز شده حتی دسشویی رو من باید همراش برم

سوال های مرتبط

مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
دخترم خیلی مادرشوهرمو دوست داره
پری روز رفته اونجا
دیشب رفتم دنبالش گفت شام میخوره بعد شام
دیگه خبری نشد تا امروز غروب من ب همسایه مون گفتم بریم دنبال دخترم (مادرشوهرم گفته بود بیا دنبالش غروب میخوام برم بیرون)
زنگ زدم گفت گریه میکنه نیا منم لحنم یکم تند شد گفتم من نمیتونم اسنپ بگیزم پس خودتون شب بیاریذش خونه اگه نیاوردینش هم مهم نیست بمونع گفت نه کار دارم صبح بیرون گفتم من کاری ندارم اصلا کلا بمونه اونجا بچه نمیتونم اسنپ بگیرم بیام دنبالش



(یکی دوبار در ماه میره اونجا چون من هرچقدر سعی کنم نمونه تا ی ذره گریع کنه مادرشوهرم میگه بدار بمونه و این انقدر گریه میکنه تا بذارم بمونه و متاسفانه شوهرمم پشتم نیست میگه بذار بمونه


شوهرم زنگ زد میرم دنبال بچه گفتم نرو بذار بیینم مامانت وقتی بعد س روز میگه گریه میکنه بذار بمونه با چی میخواد بچه رو بیاره
گفت ماشین نداره گفتم ماهم ماشین نداریم چرا ب حرف من ارزش قائل نیستن وقتی بعد س روز میگم میام دنبالش با همسایه ک اسنپ ندم باز میگع بذار بمونه تو تربیت بچه دخالت میکنه من ی کاری میکنم با گریه چیزی ب دست نیاره اون بدتا یادش میده با گریع ب دست بیاره

خلاصه منو شوهرمم بحثمون شد ک میگفت تو مقصری منم گفتم باعث دعوای ما مامانته منکه نمیبخشمش هیچ وقت ایشالله جوابشو میبینه این دنیا

آسمون خدا ب زمین بیاد نمیذارم بچم دیگع شب اونجا بمونه گفت تو یار کشی میکنی و لجبازی این حرفا
منم گفتم اصلا مهم نیست چی میگی یا تو پشت منی یا مقابل من


ولی خیلی حرص خوردم چون حرفم فقط اینکه با گریه نمیخوام بمونه اگه قراره ی روز اونجا باشه خب باشه دیگه وقتی گریع کرد بهش بگید نمیتونه با گریع بمونع باید برگرده خونه و همیشه مقصرم