۵ پاسخ

پسر منم عینه دختر شماست

پسر منم همین طوره خیلی روحیه حساسی داره اگه چپ نگاش کنیم بغض میکنه

دختر منم جدیدا حساس شده به شدت جرئت نمیکنم اخم هامو بندازم سریع گریه میکنه
میگه تو منو دوست نداری و...

روحیه آدمها باهم فرق میکنه پسرمنم به شدت خشن ومغرور همش هم درحال زدن ماست خلاصه روحیه به شدت خشن
ولی دخترم همش بوس مون میکنه بغلمون میکنه و...
دخترم به شدت حساسه سریعا دلش میشکنه ،سریع اشکاش میاد خیلی حساسه
من عاشق اخلاق دخترمم چون پسرم خیلی اذیتم میکنه اگر بزنمش هم باز اذیت هاشو داره کلا خشن

دختر منم حساسه خیلی اذیت میشم خودمم دلم براش می سوزه

سوال های مرتبط

مامان جوجو ممد مامان جوجو ممد ۴ سالگی
خانما پسرم چهارسالشه بی نهایت شلوغ کار شیطون لجباز خیلی همش سر دردم حالا اینا به کنار باباشم مثل خودش لجباز همش باهم درگیرن خیلی پسر اذیت میکنه حرف گوش نمیده اصن منم کتکش میزنم حالا من آروم یبار میزنم ولی شوهرم بد کتک میزنه داشتیم شام میخوردیم پسر سر نمیدونم چی قهر کرد بلند شد خورد به پارچ دوغ کلن خالی شد تو خونه زیادم بود گند زده شد به زندگیم پسرم بدو بدو رفت تو اتاق شوهرم رفت دنبالش کتکش بزنه چون بچه خیلی ترسیده بود گفتم نزنش ها اومد بیرون بعد چند دقیقه دوباره رفت تو اتاق درو بست پسرم کتک زد رفتم جلوشو گرفتم پسرم گفتم برو آشپز خونه به شوهرم گفتم خجالت بکش خودتو با بچه یکی نکن اون اکه بفهمه اینکارو نمیکنه منم آدمم عصبی میشم ولی بجا که پسرتو کتک بزنم میریزم تو خودم حتی سردرد میشم بخدا با کتک زدن به جایی نمیرسی فردا میشه یکی مثل خودن که بچشو کتک بزنه هیچی نگفت ولی از این وضعیت خسته شدم که شوهرم اصن هیچی حالیش نیست پسرم شلوغ لجباز🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️چیکار کنم
مامان هلیا مامان هلیا ۳ سالگی
دخترم خیلی مادرشوهرمو دوست داره
پری روز رفته اونجا
دیشب رفتم دنبالش گفت شام میخوره بعد شام
دیگه خبری نشد تا امروز غروب من ب همسایه مون گفتم بریم دنبال دخترم (مادرشوهرم گفته بود بیا دنبالش غروب میخوام برم بیرون)
زنگ زدم گفت گریه میکنه نیا منم لحنم یکم تند شد گفتم من نمیتونم اسنپ بگیزم پس خودتون شب بیاریذش خونه اگه نیاوردینش هم مهم نیست بمونع گفت نه کار دارم صبح بیرون گفتم من کاری ندارم اصلا کلا بمونه اونجا بچه نمیتونم اسنپ بگیرم بیام دنبالش



(یکی دوبار در ماه میره اونجا چون من هرچقدر سعی کنم نمونه تا ی ذره گریع کنه مادرشوهرم میگه بدار بمونه و این انقدر گریه میکنه تا بذارم بمونه و متاسفانه شوهرمم پشتم نیست میگه بذار بمونه


شوهرم زنگ زد میرم دنبال بچه گفتم نرو بذار بیینم مامانت وقتی بعد س روز میگه گریه میکنه بذار بمونه با چی میخواد بچه رو بیاره
گفت ماشین نداره گفتم ماهم ماشین نداریم چرا ب حرف من ارزش قائل نیستن وقتی بعد س روز میگم میام دنبالش با همسایه ک اسنپ ندم باز میگع بذار بمونه تو تربیت بچه دخالت میکنه من ی کاری میکنم با گریه چیزی ب دست نیاره اون بدتا یادش میده با گریع ب دست بیاره

خلاصه منو شوهرمم بحثمون شد ک میگفت تو مقصری منم گفتم باعث دعوای ما مامانته منکه نمیبخشمش هیچ وقت ایشالله جوابشو میبینه این دنیا

آسمون خدا ب زمین بیاد نمیذارم بچم دیگع شب اونجا بمونه گفت تو یار کشی میکنی و لجبازی این حرفا
منم گفتم اصلا مهم نیست چی میگی یا تو پشت منی یا مقابل من


ولی خیلی حرص خوردم چون حرفم فقط اینکه با گریه نمیخوام بمونه اگه قراره ی روز اونجا باشه خب باشه دیگه وقتی گریع کرد بهش بگید نمیتونه با گریع بمونع باید برگرده خونه و همیشه مقصرم