الان وضعیت اوینا تثبیت شده حالش بهتره خوابه من وقت کردم بیام اینجا توضیح بدم امروز به من چییییی گذشت
اول از همه ی دوستانی که پیام گذاشتن همدلی و دعا کردن ممنونم خدا خیرتون بده
قضیه اینجوری شد که دانیال چهار روز پی در پی تب شدید میکرد تا ۳۹.۵ درجه هم میرفت ولی چون دندونای بالاش تاول زده بود من میگفتم از دندونه خیلی سخت نگرفتم . صبحی دیدم تمام بدنش مخصوصا صورت و سینه و قسمت پوشکش پر از دونه های ریز قرمز شده. با خودم گفتم شاید نصفه شب شوهرم اشتباهی از شیر خشک اوینا بهش داده دیگه تا زنگ زدم به اون و گفت نه شماره ۲ دادم شد ساعت یک. پاشدم حاضر شدم دخترا رو بردم خونه مامانم هرچی اسنپ زدم هیچکس قبول نکرد چهل دقیقه درگیر بودم دیگه گفتم ولش کن صبر میکنم شوهرم بیاد باهم ببریمش دانیال هم اینقدر گریه کرده بود خوابش برد. منم دیدم یه ساعتی وقت دارم دخترا رو نهار دادم خودم اوینا رو بردم تو حموم مامانم پوشکشو عوض کنم دیدم نم زده. لباساشو دراوردم با دوش قشنگ شستمش دستشم گرفتم که بیاد بیرون. هزار بار اینجوری اومده بود بیرون. همون لحظه هم لیانا اومده بود تو رختکن جلو حموم حواس منو پرت کرده بود. یه لحظه حس کردم دست اوینا از دستم دراومد تا برگشتم دیدم انگار یکی بدن بچه رو بلند کرده که این با پشت سر بخوره زمین. اینقدر ناجور لیز خورد که سرش خورد زمین از زمین کند شد دوباره خورد به زمین. چند لحظه ناله کرد یهو رنگش خاکستری شد و بیهوش شد. لبا کبود بدن بیحس. فقط یه ناله ی خیلی خفیف

۲۷ پاسخ

پارت۲
دیگه دکتر اورژانس سی تی رو دید گفت مشکلی نداره فعلا هم که خوابه میتونید ببرید. من داشتم اماده میشدم برگردیم خونه. دیدم اوینا بلند شد نشست گردنش همینجور به پایین اویزون تلو تلو میخورد گیج و منگ بازم شروع کرد سرفه و استفراغ. دکتر منو زدن عقب دوباره معاینه و اینا گفتن اسیبی توی عکس نیست یا اسیب سلولیه( اینو هنوز نفهمیدم چیه) یا شوکه شده ترسیده درکل باید بستری بشه تا صبح فوق تخصص بیاد ویزیت
دیگه منو با بچه فرستادن بخش شوهرمم رفت وسایل از خونه اورد برای من غذا اورد من از دیشبش لب به هیچی نزده بودم اول درگیر دانیال بعدم درگیر اوینا شدم. اوینا تا همین یک ساعت پیش حالش خوب نبود ولی الان خوبه ارومه برام شعر از حفظ خوند بازی انگشتی کردیم عکس از رو گوشی نشون دادم شناخت اسماشونو گفت. پاشد یکمی راه رفت تا جای ایستگاه پرستاری رفت برای دکتر تعریف کرد رفتم حموم پی پی بشورم سر خوردم تو راه رو تصاویر رو نشون دادم بهم گفت چی میبینه ( این کارا رو دکترش ازم خواست انجام بدم تا مطمئن شن مغزش اسیب ندیده) الانم که گرفته خوابیده
راستی شوهرم بعد از اینکه برای من وسایل اورد رفته بود خونه دانیال رو برده بود اکبر( اوینا بیمارستان ولایت بستری شد) گفته بودن ویروس رزوئلا هستش و واگیره شدید یه پماد فقط داده بودن با مسکن و انتی هیستامین

پارت ۱
مامانم بنده خدا از شدت صداش دوید تو رختکن که چی شده و اینا. سریع دونفری گذاشتیمش لای حوله پوشکش کردیم لباس تنش دادم. هرچی میزدم تو صورت بلندش میکردم یه ناله میکرد دوباره سرش میوفتاد. مامانم رفت براش اب قند اورد یه ذره به خوردش دادم. یکمی بهتر شد نشست یهو شروع کرد سرفه و پشت هم استفراغ کردن. چشماشم همینجور الکی میچرخید این ور اون ور
دیدم بچه ام داره از دستم میره سریع زنگ زدم اورژانس امبولانس فرستادن بردیمش بیمارستان اکبر. اونجا گفتن احتمال ترومای مغذی ببرین بیمارستان ولایت. باز گذاشتیم تو امبولانس رفتیم اون یکی بیمارستان. تا رسیدیم تریاژ و مامور امبولانس شرح حال داد. پرستار گفت بچه تو بردار برو اتاق سی تی من پرونده رو میرسونم زنگ میزنم خودتم بگو اورژانسی سطح یک بهش خورده( ینی بالاترین سطح خطر) نمیدونید من با چه حالی تو بیمارستان میدویدم این ور اون ور
رسیدم اتاق سی تی گفتم اینجوریه گفت باید داروی بیهوشی بزنم بزارمش تو دستگاه سی تی سراسری ( شبیه دستگاه ام ار ای بود یه لوله بزرگ من تاحالا ندیده بود) منم گفتم بابا بچه ام خودش بیهوشه دارو نمیخواد گفت پس خودت محافظ بپوش بمون پیشش دارو نمیزنم خطرناکه تو این شرایط. دیگه بچه مو دادن تو دستگاه از اون طرف هم اون پرستار اولیه خودشو رسوند همون موقع ها شوهرمم رسید دیگه تخت اوردن اوینا رو گذاشتن رو تخت دوباره بردن اورژانس تا عکساش بیاد رو سیستم دکتر
من این همه دویدم رفتم اوینا رو لخت کردم گذاشتم رو تخت رفت تو دستگاه باز اومد پوشوندمش گذاشتیم رو تخت اوردیم تو بخش اصلا یه ذره هوشیار نشد
منکه فقط گریه میکردم که بچه ام رفت تو کما بچه ام از دستم رفت شوهرمم رنگش مثل گچ سفید

الهی بگردم
چقدامروز اذیت شدی🥺
ان شالله بلا ازهمه وبچهای شماهم دورباشع🙏🏻استراحت کن عزیزم

الهی چه روز سختی
ایشالا هیچوقت راهت به بیمارستان باز نشه خواهر خدارو شکر خطر رفع شده صدقه بده یه چیزی نذر کن بلا از بچه هات دور باشه ایشالا همیشه صحیح سلامت باشین

عزیزم چه روزایی رو گذروندی خدا کوچولوهاتو بهت ببخشه

یا خدا من از خوندنش استرس گرفتم واقعا بخیر گذشته صدقه بذار حتما

عزیز دلم ان‌شاءالله بحق فاطمه ی زهرا
همچی برگرده مثل قبل و دوباره بگید و بخندید
برات صلوات فرستادم

واااای چقدر خدا رحم کرده..😔
داشتم متن رو میخوندم تو چندتا موقعیت خودمو به جای شما تصور کردم دیدم اگر من بودم از حال میرفتم!!🤦🏻‍♀️
ماشاالله و خداقوت به شما مادر قوی و نمونه

خدارو صدهزار بار شکر
خدا قوت به شما مامان قوی

عزیزم🥺
چقدر براتون ناراحت شدم ،خداروشکر که بخر گذشته من ازخوندنش جونم به لبم رسید تا رسیدم به اون قسمت که دکتر گفت مشکلی نیست نفس راحت کشیدم😓
اگه تونستید برای سلامتی هرسه تا بچه هات یه خون بریزید حتی شده یه خروس یا یه صدقه بده ،خداروهزاران مرتبه شکر که بخیر گذشته 🤲

عزیزم خدا قوت انشاءالله بلا دور باشه از خانوادت ودخترت هم زودی مرخص بشه

اون ویروس دانیال رو پسر من اول آبان گرفته بود
یک چیزی بگم؟ دکتر پسرم گفت هروقت دیدی بدنش ریخته بیرون نشونه خوبیه یعنی خوب شده
بعد از تب بالا بدن بچه میریضه بیرون
گفت اگ ریخت بیرون بدون داره خوب میشه ....
عزیزم کمتر از بچه ها تو گهواره بگو
منم هروقت اومدم یکم از زندگی بگم پشیمون شدم

خدا رحم کرده
خدا قوت واقعا روز وحشتناک و سختی داشتی انشاالله بلا از بچه هات دور باشه صدقه بده برای سلامتیشون

وای چقدرسخته من ازتخت افتادمیزدم توسرم بااینکه خیلی هواسم هست امااون شب منوشوهرم بحثمون شددیگه فقط گریه میکردم بچه خوابیدنشسته بودم بالاسرش بعدتوحمام لباس شستم خواب بوداومدم بیرون شوهرم چراغ سالن روشن کردنگوزده به چشای بچه بیدارشده برگشته عقب ازتخت افتادیعنی فقط یه بشقاب برنج کشیدم ۲دقیقه طول نکشیدصدای تاق شنیدم وجیغ بچه امدم دیدم زمین افتاده جیغ میزددیونه شدم شوهرم گفت گریه نکن بخندکه بخنده لختش کردبه همه جاش دست زدفقط سرش دست میزدمیدیدناله میکردنزاشتم بخوابه شیرخوردبازی کردمن ازوقتی بدنیاامدعقیقه کردیم شوهرم گفت قربونی بابام بهش گفت نه نیت کن عقیقه دیگه عقیقه کردیم

وای الهی بمیرم به حق حضرت رباب هیچ مادری اینجوری نشه...بچه ها سالم باشن

اقا من گیج خوابم هیچی حالیم نسیت رفتم

چقدر اذیت شدی خواهر 🥺

خداروشکر به خیر گذشت واقعا مدریت کردن سه تا بچه کوچیک سخته خدا توانتو زیاد کنه عزبزم 🌺

الهی بگردم چه روز سختی خدا خودش حال هر دوشون خوب کنه

الهی بگردم بچگی😢😢😢
خدا چقدر بهش رحم کرده. خدارو شکر دخترمون حالش خوبه ایشالله فردا صبح مرخص میشه 🥹🥹🥹

وای چی کشیدی الهی که بخیر بگذره سالم و سلامت برین خونه ،

انشاالله بلا دور باشه از بچه هات
حتمی صدقه بده

ای خدا الهی بگردمت مادر چی کشیدی تووو😔😔😔😔😰😰😰... انشالله حال همتون به حق امام رضا هرچه زودتر خوب بشه ...خیلی باید مراقب بچه ها بود ..منم پسرم سرشبی اومد ازم گرف بلند شد منم از مچ دستاش گرفتم باهاش بازی میکردم یه دقه یه دستشو ول کردم ک گوشیو بردارم یهو چنان پیچ خورد کلا برگشت ینی اینقدر ترسیدم فک کردم دستش از بند در رف ..محکم‌زدم‌رو پام دیدم پسرم‌هیچ گریه ای نمیکنه و طبیعیه خیالم‌راحت شد ...خیلی خیلی باید مراقب بچه ها بود

وای موهای تنم سیخ شد الان خالش خوبه؟؟؟؟

وااای خدا چه زجری کشیدی امروز، خیلی سخته من ک غزیبم دلم ریش شد اشکم درومد،طفلی بچه ،انشالله بهتر بشین

الان بهترن چی شد

وای خدا چقدر سخته اون لحظه منم پسرم ی بار اینجوری شد اوووف مردم زنده شدممم

سوال های مرتبط

مامان هلیا گردالی 😍 مامان هلیا گردالی 😍 ۹ ماهگی
امروز روز گندیو گذروندم،
هلیا که از ۷ صبح با گریه بیدار شد دندونش داره درمیاد خیلی نااروم بود امروز، منم ۴ ساعت خوابیدم شب. تا ۱۰ صبح گریه میکرد و غر میزد.
ظهر واسه هلیا ماهیچه با کینوا و کدو حلوایی و الوبخارا پختم، قبلا دوست داشت، امروز میلش نبود یه. قاشق خورد دیگه نخورد ، دیدم گرسنست از غذای خودمون یکی دو قاشق دادم با میل داشت میخورد نمیدونم چی تو مغزم گذشت که گفتم بذار وسطش غذای خودشو بدم بخوره (یبوست شده میخواستم الو بخوره) قاشق که رفت توی دهنش دید اون مزه ی قبلی نیست شروع کرد گریه ی شدید جوریکه کیود شد و غذاهاشو بالا اورد از شدت گریه. با هر اشکش اشک ریختم و گفتم غلط کردم شوهرم هم عصبانی از پای سفره بلند شد که چرا اشک بچمو دراوردی.
با بدبختی ارومش کردم شوهرم نشوندش روی صندلیش کمربندشو نبسته بود منم با اشک داشتم بهش غذا میدادم متوجه نشدم، غذای خودمونو داشتم بهش میدادم که یهو لیز خورد از روی صندلیش، خداروشکر جفتمون کنارش بودیم تو هوا گرفتیمش چیزی نشد یکم سرش برخورد کرد به صندلی دوباره ۵ دقیقه جیغ زد ، سر شوهرم شدید داد زدم که تو نمیفهمی کمربندشو باید ببندی، اونم ناراحت شد رفت تو اتاق.
از ساعت ۴ ۵ هم هلیا تب کرده و بی قراره شدید به هیچ صراطی مستقیم نیست ژل دندون هم زدم استامینوفن هم دادم. الان هم داره تو خواب ناله میکنه و من از ناراحتی دارم میمیرم .
دیگه هم غذاهای خودمونو بدون نمک درست میکنم میدم بهش بچم غذا بخوره ۱ ماهو نیمه وزنش ثابت مونده.
خدایا توان بده بهمون 😔