۷ پاسخ

اصلا اهمیت نده به فکر خودت وبچت باش عزیزم

عزیز اینکه حساس شدی،گریه میکنی،از نظر روحی داغون شدی طبیعی گلم،چون بدنت 9ماه داشت از بچت مراقبت و پرورش میکرد حالا اون بچه اومده به دنیا،بدنت بهش فشار اومده چون اون هورمونا دیگه نیستن،حتی من صدای حرف زدن مامامم به گوشم میومد عصبی میشدم و گریه میکردم هرکی باهام حرف میزد روحم بهم میریخت ،مقصر نه تویی نه اطرافیانت فقط تو بدنت داره دوباره داره تغییر میکنه نیاز به زمان داری اونام درکی ندارن چون جای تو نیستن فقط زیاد بهشون توجه نکن چون از عمد نیست

وای واقعاااا ادم نمیدونه به بچه برسه یا بااینا سروکله بزنه

اره واقعا من که همش کارم شده گریه

با شوهرت صحبت کن بگو درکم کن روحیت الان خیلی حساسه حقم داری کم کم بهتر میشی عزیزم نگران نباش

درکت میکنم عزیزم

دو هفته بگذره حال روحیت بهتر میشه
ولی اره بچه داری خیلیییی سخته
اصلا قابل مقایسه با بارداری نیست

سوال های مرتبط

مامان آرین مامان آرین ۱ ماهگی
همه خاطرات زایمان می‌نویسن من می‌خوام براتون خاطرات بارداری سخت رو بنویسم .
از اول بارداری که احتمال زایمان زودرس بهم دادن و استراحت که یک جور استرس کشیدیم با شوهرم . ماه هشتم بهم گفتن انقباض داری فقط باید شیاف استفاده کنی و بخاطر احتمال زایمان زودرس برو آمپول ریه بزن . ماه نهم اول گفتن بند ناف دور گردن بچه پیچیده با شوهرم هزار تا دکتر رفتیم تا فقط یه نفر سزارین قبول کنه بخاطر بند ناف و صد تا بیمارستان عوض کردیم هیچکدوم قبول نکردن .بعدش گفتن نوار قلب هاش خوب نیست و دو روز بیمارستان بستری بودم گفتن برو خونتون ولی از این در بری بیرون دیگه همه چی با خودته خودت مواظب خودت وبچت باش 😐 . بعدش که گفتن دفع پروتئین داری ولی بازم مواظب خودت باش . دیگه دیروز اندازه نصف استکان آب ازم ریخت ولی تست آمینوشور منفی بود بازم فرستادن خونه . یعنی اینقدر که من رفتم بیمارستان و اومدم خودم خجالت میکشم
از اونور شوهرم دیروز فکر کرده کیسه ابم ترکیده سریع رفته به زور یک هفته مرخصی گرفته و زنگ زده به مادر شوهرم که احتمالا منو بستری میکنن برای زایمان ، مادرشوهرمم رفته همه فامیلشو پر کرده
الان چقدر همه می‌شینن پشت سرم میخندن میگن حتما دختره دستشویی کرده به خودش و نفهمیده 😭 ولی بخدا ادرار نبود اصلا بی اختیار ریخت
هر دفعه میرم خونه مادر شوهرم میگه هنوز که داری آرین رو راه میبری دیگه از عالم و آدم خجالت میکشم انگار من همه رو مسخره خودم کردم از بس هرروز یک داستان جدید دارم و زایمان نمیکنم