۸ پاسخ

ای جانم😍اینم یه فریم از مادرشدنه🥲💜

ای جانم 😍

خدا حفظش کنه ❤️❤️

خداروشکرت برا منم اینجوری هستش عزیزم من بعضی روژا تی وی یادم می‌ره باز کنم

دقیقا 😍خداحفظش کنه برات گلم

خداحفظش کنه جوجه کوچولورو

خدا حفظش کنه براتون 😍

الهی....💜💜

سوال های مرتبط

مامان آناهیتا 💜 مامان آناهیتا 💜 ۶ ماهگی
با اینکه روز واکسن کاملاً حالش خوب بود اما روز بعد با تب و ناله از خواب بیدار شد…
از ساعت ۵ صبح که متوجه تبش شدیم هیچکدوم (نه من و نه بنیامین) چشم روو هم نذاشتیم.. اولین بار بود که با چنین شرایطی روبرو میشدیم…
درسته در موردش خونده و شنیده بودیم ولی عملاً تجربه‌ای نداشتیم…
البته از شب قبل هم دختر بدداروی من که این اخلاقشو از خودم به ارث برده و حالش از بوی شربت و قطره بهم میخوره، داروشو نمیخورد و تقریباً حدس میزدم نتیجش این بشه..
لحظه‌های سختی بود
بچم روی پاهام ناله میکرد و تب داشت ولی توو همون حال هم به شکلک دراوردنای باباش لبخند میزد..
پاشویه، تن شویه، کم کردن لباساش، باز کردن پوشکش… همه اینا فقط به اندازه ۱۰ دقیقه تبشو پایین میاوردن…
اون روز بعد از مدتها اشک ریختم..
برای تنهایی خودم و همسرم..
برای تنهایی بچم…
برای فشار و اضطرابی که هر سه ما متحمل شدیم..
میدونی…
من توو این سال‌ها که توو غربت ازدواج کردم، تنهایی زیاد گریه کردم…
تنهایی به زخمام مرهم زدم..
تنهایی تلاش کردم..
تنهایی با بیماری و ویار و مشکلات جنگیدم..
توو اون شبایی که صبح نمیشدن، من تنهایی منتظر دراومدن خورشید موندم…
من بارها تنهایی شکستم و دوباره قوی‌تر از جام پا شدم.. میدونی چی میخوام بگم؟
من خیلی وقته که از نظر روحی مستقل شدم..
یاد گرفتم مشکلات من، مشکلات ما واسه خودمونه نه پدر مادرمون!
برای همینم توو ۱۵ روزگی به خونه خودم برگشتم و تنهایی بار بچه داری و خونه داریو به دوش کشیدم …
اون روز هم اشکام که تموم شد با خودم زمزمه کردم: اینم میگذره.. اینم تموم میشه..
قوی باش..
به قول صائب تبریزی:
«آرامش است عاقبتِ اضطراب‌ها»

خدا همه کوچولوهامونو در پناه خودش حفظ کنه❤️✨