۸ پاسخ

من دکتر اطفال دخترم ویزیتش ۴۰۰😱

من میگوزم دکترم میگه باید بیای مطب🤣🤣🤣

دکتر منم خیلی دختر خوبی بود پول پرست هم نبود

شما سزارین اختیاری بودی؟
انجام میده اختیاری؟

منم دو تا زایمانامو پیش حمیده عباسی رفتم خیلی دوستش دارم😍

یا خدا چخبره 😳😳
یعنی ۳۰۰ شده واقعا
زمان بارداری من اینجا ۱۰۰ و خورده ای بود

حالا من ویزیت دکترم همون موقع ک میرفتم ۲۰۰ بود

دکتر پسر من متخصص اون روزی رفتم سیصد و پنجاه بود

سوال های مرتبط

مامان 🦋ترنمم🦋 مامان 🦋ترنمم🦋 ۱ سالگی
یادمه پارسال آذر ماه بود که رفتم کیش ..
بنده خدا همسرم کلی برنامه ریخت برای این سفر که به من خوش بگذره چون فوق العاده افسرده شده بودم بعد از زایمان
زایمان خوبی هم نداشتم خیلی حالم بد بود دختر عمم با من زایمان کرده بود همه میگفتن بجه تو ریزه یه طفلکی هم میگفتن و میرفتن نمی‌فهمیدند با این حرفشون چی به سر من مادر میاد ..
خلاصه رفتم کیش ی ذره از آدما دور بشم تو کشتی بودم ک یه خانمی گفت بچت چند وقتشه منم با ذوق گفتم نزدیک ۴ ماه گفت وا چقدر ریزه ..
زدم زیر گریه دیگ نتونستم جلوی خودمو بگیرم لعنت فرستادم برای هرکسی که اینجوری میگه .
مسافرت کوفتم شد تو فرودگاه یه خانمی رو دیدم بچش تو کالسکه بود دیدم چقدر داشته ماشالله رفتم گفتم چند وقتشه
گفت فارسی نمیفهمم زنه روس بود
خدا خدا میکرد بگه دوسالشه یه سالشه
یه چیزی نگه ک دوباره بهم بریزم..
الان یک سال گذشته از اون موقع ولی هیچ وقت یادم نرفته چقدر مقایسه شدم ک بچت ریزه ریزه ..
ی دفعه یادم افتاد گفتم اینجا بنویسم .
مامان کیان❤️👨‍👩‍👦 مامان کیان❤️👨‍👩‍👦 ۱ سالگی
#قطع شیردهی
کیان ی مدت بود اصلا هیچی نمیخورد فقط شیر مادر.و اینکه کلا چسبیده بود بهم.تا اینکه ی عکس تو گهواره دیدم خواستم بر اون اساس تایمشو کم کم زیاد کنم و از شیر بگیرمش و اومدم شنبه صبح تو خواب ساعت نه خورد و تا دوازده دیگه نخورد اومد سمتش دیگه رفتم یکیشو نوکشو کامل لاک قرمز زدم گفتم اوف شده اونم بیخیال شد و اون یکیشو خورد.با مشورت بزرگترا دیگه تصمیم گرفتم اون یکیشم فرداش بگیرم.فردا صبحش ساعت نه اون یکیشو خورد و رفتم لاک زدم.من و پدرش باهاش بازی کردیم و سرگرمش کردیم اومد سمتش دید اوف شده ناراحت شد و دوباره رفت سراغ بازیش.هر ده دقیقه ی ربع میومد و میدید اوف شده و منم بعد از ظهر پیاده بردم خونه عمه اش.اونجا سرگرم شد تا شب.اومدیم خونه باباش رفته بود سر کار عمه هاش اومدن تا سه شب کلافه بود و میخاست بخوابه و نمیتونست تا اینکه باباش اومد بغلش کرد تو بغل بابا خوابید.تا هفت صبح.دوباره پاشد ی چهل دقیقه ای گریه کرد و دوباره بغل باباش خوابید تا ده.پاشد بردمش خونه اقوام تا شب با بچه ها بازی کرد و گاهی وقتا میومد نگاه می‌کرد و منم میگفتم اوف شده.بعد از ظهرش بغلش کردم و رقصیدم تو بغلم خوابش برد.شبشم اومد خونه تو راه خوابیده بود نصف شب یکی دو بار پاشد و شیشه شیرش که توش آب بود و خورد و منم میگفتم اوف شدم دوباره خوابید.روز سومم دوباره صبح تا شب رفتیم خونه ی عموش و اونجا سرگرم کردیم و خداروشکر رفته رفته بهتر شد.تا ی هفته هر از گاهی میومد سمتش و منم میگفتم اوف شده و لاکشو پاک نمیکردم.شیر و آبمیوه هن دوست نداره بخوره.ولی خداروشکر غذاش خوب شده و روز دوم و سوم کمتر شد اما دوباره خوب شد..

اومدم بهتون بگم اگه میخایین بگیرین توکل کنین بر خدا و از ائمه کمک بگیرین.اولش کمی سخته اما نگران نباشید.