خیلی وقت بود هوس نسکافه کرده بودم
امروز سر شیفت با خودم گفتم به قول مامانم دور از هیاهوی خونه و بچه ها بشینم و با آرامش بخورم...خلاصه همکارم رو فرستادم برا همچون خرید و نشستیم بخورم اما سرم انقد درد داشت بدتر شد....آخر شیفت یه مکسن خوردم تا بریم خونه خوب شم... مامانا این روزا خیلی دغدغو زیاده مامانم کیست چربیش عود کرده بیحاله و درد داره خیلی ناراحتم براش...طفلی خونش هم دم عید موند خونه تکونی نکرده چون همش پیش ما بود الآنم مریضه...چند وقت دیگه مادر شوهرم میاد اما خب کم موند به عبد با این حالش چیکار کنه... تو محل کارم مسئولم هرروز یه حرفی میزنه عوض اینکه بگه روزای آخر کاریش هست بذار اذیتش نکنم.... واقعا بعضیا لیاقت جایگاهشون رو ندارن.....منم مسئول بودم وقتی کسی مشکل داشت باهاش مدارا میکردم نه اذیت!! حیف آدما قدرشناس نیستن.....بچه هامو از یه طرف اذیتن بعد مریضی دخترم همش بی‌قراری می‌کنه گربه می‌کنه بهوپنه میاره قربونش برم 😭پسرمم اکثرا گریه...بعضی وقتا از دستشون عصبی میشم اما بعدش خودم رو سرزنش میکنم...همسرمم امروز صبح سر پکیج که آب گرم نمی‌کرد قرار بود بچه هارو بعد چند وقت ببریم حموم عصبی شد جلو مامانم کلی داد زد سر بچه ها....انقد ناراحتم انقد ذهنم درگیر این مسائل هست که همش میگم چرا....همسرم کلی عوض شده همش عصبانی میشه همش بهم میریزه...اون داد میزد بچه هام گربه میکردن...مامانمم کلی ناراحت بود طفلی هم مریض بود حال نداشت با بچه ها بازی کنه.... 😞شما بودین با این مسائل چجوری خودتون رو آروم میکردین؟

۸ پاسخ

شرایطت خیلی سخته‌ . مخصوصا که شاغلم هستی . اگر خانه دار بودی شاید کمی از مشکلاتت حل میشد مثلا مریضی بچه هاا. یا خونه تکونی و کمک به مادرت. ولی خب از یه طرفی ام شاغل بودن خوبه استقلال مالی داری‌.دستت تو جیب خودته‌ من خودم با فوق لیسانس نشستم تو خونه و عاشق اینم که برم سرکار. عصبانیت همسرت هم ناراحت نباش تنها نیستی ۹۹ درصد خانومای گهواره همین‌مشکلو دارن‌ . کم پیش میاد مردا الان دیگه مهربون و آروم باشن. مگر اینکه بنده خاص خدا باشی‌

عزیزم محیط کار رو ک واقعا اهمیت نده
بگو من باید ۸ ساعت روزمو اینجا بگذرونم
مهم نیست کی چ رفتاری میکنه
تو وقتی خودت مسیرت درست رو داری میری دیگه اهمیت نده همکار چی گفت چی‌کرد
کلا آخر ساله همه خسته ند قطعا همسرت هم خسته ست
و احتمالا حضور مادرت هم مزید بر علت شده ک بیشتر احساس خستگی کنه
همه آدم ها پرایویسی رو دوست دارن دیگه
ولی حالا ک تو این موقعیت هستی آرامش خودتو حفظ کن
واقعا بزن ب بی خیالی بعضی وقتا
همون کار درست ک داشتی میکردی قهوه دمنوش چای زنجبیل
هر چی ک حالتو خوب و بهتر میکنه انجام بده
ماسک صورت مو
خلاصه ب خودت برس
بچه ها هم قطعا حوصله شون یکم سر رفته
اگر شد یه خانه بازی ای چیزی ببر انرژیشون تخلیه بشه
شاد باشی

کارو تعطیل کن بچسب به زندگیت

همسر منم یه چندروزیه عوض شده هی قفلی میزنه رو یه مسئله کوچیک بزرگش میکنه هی بهونه گیری میکنه سر هر چیزی اعصابمو بهم میریزه

من بودم سرکار نمیرفتم
هرچی میخواست بشه
مامانا به اندازه کافی سر بزرگ کردن بچه های خودشون تو اون زمونه سخت اذیت شدن
اگه میتونی یه نفرو بگیر چندروز خونه مامانتو خونه تکونی کنه یه جور تشکر برا مدتی ک پیش بچهات بوده و کمکت کرده

همسر منم چند وقته خیلی عر میزنه و واقعا خستم کرده من باهاش قهر کردم و در حد چند کلمه حرف میزنم دیگه حوصله اشو ندارم

عزیزم خدا کمکت باشه همچیو بسپر دستش برات انقدر قشنگ‌میسازه ک کیف میکنی فقط بسپار ب خودش

جسارتا شغلتون چیه

سوال های مرتبط

مامان دوتاتوت فرنگی🍓 مامان دوتاتوت فرنگی🍓 ۱۶ ماهگی
مامانا امروز چقد روز بدی برام بود...
بچه هام خیلی بیقرار بود‌‌ن...آخه پسرم از چهارشنبه مریضه و من و دخترم و مامانم از پنجشنبه...همه اول تهوع و استفراغ و دلپیچه...بچه هام بعدش تب کردن با استفراغ...پسرم همچنان اسهال...و کلا بی میل به غذا شدیم...دخترم امروز همش گریه میکرد اصلا اصلا آروم نمیشد‌....یعنی دیوونه شده بودیم من و مامانم.... هرچی عرق نعناع با نبات هم می‌دادیم نمی‌خورد یا یه قاشق فقط‌....پسرمم اونو دیده بود بدتر بی‌قراری میکرد دوتاشون وسیله پرت میکردن همو میزدن و گریه..مامان طفلیم همین هفته هست کیست چربیش زیر بغل بدجور اذیتش کرده و بیحالش می‌کنه و از یه طرف هم می‌ترسه و دکتر نمیره .... اونم نمیتونی بچه هارو آروم کنه حال خودشم خوب نبود منم داغون....دل‌پیچه داشتم یکم کته و ماست خورده بودم و حالت تهوع و حالم بد...😭😭دیگه به قدری عصبی شده بودم دستم بشکنه دخترم رو یدونه زدم از پشتش از بی که گربه کرد اشغاللرو پرت میکرد و داداشش رو میزد ☹️😭باورم نمیشه منی که عاشق بچه بودم چرا اینجوری شدم...دو روز هم استعلاجی گرفتم سرکار نرفتم که مواظب بچه ها باشم خودم سر شیفت کلی بالا آوردم داشتم میمردم.....خیلی سخته خودت مریض باشی و بچه هات مریض باشن و مامانت مریض ...آخر شب انقد بهم ریخته بودم میگفتم کاش یه قرص آرامبخش بخورم آروم شم☹️☹️حالا هم نگران فردام که دوباره بچه ها از صب که پاشدن همین باشن.....
مامان محمدحسین مامان محمدحسین ۱۷ ماهگی
میخوام یه چیزی براتون تعریف کنم آخر سر شما ببنید بخاطر اینه آنقدر عصبی شدم یا نه من روزی که زایمان کردم تو بهترین بیمارستان بودم اتاقvip با امکانات کامل زایمانم عالی بود تا اونجایی که از اتاق عمل آوردند اتاق خودم و گفتن شیر بده هر کار کردیم نه نوک سینه در اومد نه یک قطره شیر تا ۸ساعت نذاشتن به پسرم شیر خشک بدیم گفتن تلاش کن میاد ک نیومد این اولین اعصاب خوردی من بعدی ساعت ۲که وقت ملاقات شد ۳۰نفر اومدن عیادت من مثلا انقد حرف زدن و از این طرف مامانم و مادر شوهرم در حال پذیرایی بودن ک کلا صدا موند تو سرم بعد اومدم خونه انقد مهمون اومد که مجبور شدم تو اتاق بخوابم که یه مقداری نسبت به پذیرایی سردتر بود مدوام عرق میکردم و خشک میشد اصلا انگار شلنگ ابو بهم وصل کرده بودن خیس میشدم کلا اینم بعدی بعد ۱۰روز رفتم خونه مادرم اونجا بابام از ۶صبح تلویزیون با صدای بلند روشن می‌کرد و تو گوشیشم دائم اهنگ یا اینستارو نگاه می‌کرد مامانمم چون بچهها شو تا دو سه ماهگی مادربزرگا کمکش کردن تجربه نداشت و هیچی بلد نبود ونمیتونست خوب مراقبت که همه کارشو خودم کردم از شدت استرس هیچی نمیتونستم بخورم کلا به خودم نرسیدم الان بعد گذشت ۱ونیم از زایمانم هنوزم صبحا با درد پشت از خواب بیدار میشم اعصابم فوق العاده ضعیف شده از صبح تا شب هم با بچه تنهام حس میکنم کم کم مغزم داره از بین میره وافعا دلم نمیخواست اینجور باشه ولی شده و خیلی ناراحتم
مامان زهرا کوچولو مامان زهرا کوچولو ۱۶ ماهگی
تجربه_مریضی_دخترم

از جمعه هفته گذشته گاهی دخترم تو طول روز بی قراری میکرد و بهونه میگرفت، چند شب هم تو خواب تب میکرد که با استامینوفن کنترل میشد. هیچ علائم دیگه ای نداشت ، نه آبریزش نه سرفه نه خلط نه اسهال نه استفراغ..‌
روز چهارشنبه که عروسی دعوت بودیم از صبحش خیلی بی قرار بود و اذیت میکرد، خودم حدس میزدم از دندونش باشه.
اشتها تقریبا صفر شده بود! بجز شیر خودم!
تو مراسم هم حال و حوصله نداشت و بهونه می‌گرفت،
ما هم بعد شام سریع برگشتیم خونه،
اون شب همسرم مسافر بود و من تنها خونه موندم،
اما تا صبح دخترم تب داشت و اصلا با استامینوفن کنترل نمیشد.
شیاف و بروفن هم نداشتم.
خیلی شب سختی بود، حدود ساعت ده صبح بود که پدرشوهرم اومد و رفتیم اورژانس بیمارستان و اونجا بود که فهمیدم یکی از گوش های دخترم عفونت داشت و علت همه بی قراری ها و تب بالاش همین عفونت گوش بوده نه چیز دیگه ای!!!

چقدر از خودم ناراحتم که دخترم یه هفته اذیت بود و نق میزد و من همه ش فکر میکردم از دندونه!😔