ده روز دیگه هم به کمک نیاز داری تا کم کم به شرایط جدید عادت کنی دوباره نمیتونی خونه مادرت بری؟یا مادرت بیاد پیشت؟
غذا فعلا حاضری بخورین یا شوهرت از بیرون بگیره به فکر تمیزیه خونه نباش بچه گریه میکنه احتمالا دلدرده دکتر ببرین قطره میده آروم تر میشه بعضی وقتا هم از گشنگیه شاید زودتر از دو ساعت گشنش بشه غذاهای نفاخ نخور صدای سشوار دانلود کن براش بذار آروم میشه یه تایمی از روز رو بده شوهرت نگه داره خودت یکم استراحت کن دو هفته بگذره همه چی دستت میاد
به مامانت بگو بیاد پیشت عزیزم تا به شرایط عادت کنی🥺🥺🥺
اولا که تازه زایمان کردی چه مهمونی.چیزی درست نکن
ثانیا به این فکر کن که خونه خودته.مثل ماها نیستی که پیش خانواده شوهر باشی
عزیزم منم ده روز مامانم پیشم بود خیلی زحمت کشید برام نمی دونم چجوری جبران کنم منم دقیقا مثل شما از حرفای بقیه از غصه زندگی بخدا رو جام همش گریه میکنم شوهرمم عوض اینکه ازم حمایت کنه کمکم کنه میگه اینطوری کن بچه رو اونطوری کن. تایم هایم که خابه من غذا درست میکنم خونه رو جمع میکنم بیدار میشه اصلن یه نیم ساعت من تاالان درست نخابیدم خیلی سخته بچه داری دست تنها خیلی منم دلم برای تنهای خودم خیلی میسوزه
ما یه مادر اولی هستیم تجربه ی نداشتیم واقعان روحیه هامون خرابه. باید 2 یا 3 ماه تحمل کنیم
من تا هفت ماهگی بچم موندم خونه مامانم نمیتونستم از پیش بربیام
تو خدا را شکرگزار باش ۱۰ روز پیش مامانت بودی مامانت پیشت دور نیست ازت
میدونم درکت میکنم بچه داری خیلی سخته من خودم بچه اولم دو سال و نیمشه کوچیک خوب الان این یکی هم یه ماه شده از روزی که از بیمارستان اومدم هیچکس پیشم نبود سزارینم شده بودم حتی من ۴ سال مامانمو ندیدم سه شب انقدر گریه کردم کلاً صورتم ورم کرده بود چشام کبود شده بود خیلی درد داشتم تی شوهرمم کمکم نمیکرد میگفتم پاشو کمکم کن میگفت صبح میرم سر کار شبم بیام بچه بگیرم
به مامانت بگو بیاد چند روز بمونه پیشت
عههه این کارا چیه بابا خودتو با بچت مشغول کن خودتو جمع و جور کن خونرو مرتب کن عادت میکنی این گریه ها عادیه
ب مامانت بگو بیاد ی 20 روز بمونه پیشت
حداقل تا۴۰ روز باید همراهیت کنن عزیزم
چیزی نیس همه مانانا اولش همینجورین تا با شرایط اوکی بشن
غصه نخور ک خونت نامرتبه تو الان مسولیت بزرگتری رو دوشت هس
هیچی خواهر خودتو جمع و جور کن
منم از روز ۹ تنها شدم
دو شب اول گریه کردم بعد خودمو جمع و جور کردم
بیست روزگی هم مادرشوهر و طایفه شون اومدن ناهار
خدا خیر خواهرمو بده اومد غذا گذاشت
کاملا درک میکنم. اکثرا همین طوری میشه. مهمونات خودشون کار میکنن، شامم از بیرون مرغ بریان بگیر، ویتامیناتو قطع نکن مخصوصا ویتامین دی. تا هورمونات تنظیم بشه همین شرایط خواهد بود خودتو اذیت نکن گریه هم طبیعیه منم گریه میکردم ، مردا هرچقدرم بگن نمیتونن ک ب آدم برسن خودت هوای خودتو داشته باش حتی بیشتر از بچه
الان هم شما بلند شو یه دوش بگیر اگه بچه تون خوابه و دعا یی که دوست داری . مثل زیارت عاشورا ،توسل ، حدیث کسا بزاو توی خونه ات باهاشم نخونی خونه رو اروم میکنه مدام توی دلت صلوات بفرست
و شروع کن بگو من الان بلند میشم و کارامو به بهترین شکل انجام میدم. یه چیزی هم بخور که جون داشته باشی و شیر باشه بدی به کوچولوت .
بعد به نظرم وقتی بچه خوابید پاشو واسه سه چهار وعدتون غذا بزار آماده بشه هم خیالت راحت میشه که غذا دارید همین که دیگه تایم زیادی پایه گاز واینمیستی یا آبجیت مامانت خواهر شوهرت مادر شوهرت اینا اومدن کنارت بگو برات غذا درست کنن یه مدت طول میکشه تا عادت کنی سخت نگیر
بعدشم نگران نباش کم کم عادت میکنی خونه ای که بچه داده هر لحظه بهم ریخته هس.تا قلق بچه دستت بیاد یکم طول میکشه
از همسرتم بخواه که یکم درکت کنه.حاضری بگیره نهار اینا
سلام عزیزم گریه کردنت هیچ فایده ای نداره جز اینکه خودت و بچه و زندگیت داغون میشه.
از همین الان به خودت بگو من یه مادرم و قوی همه کارام باخودمه من مینونم
مدام صلوات بفرست . دعا زیاد گوش بده . تا اروم بشی
حالا من دخترم وقتی بدنیا اومد تا۵روز بستری بود نبود توی خونه از این گریه میکردم ولی این ۱۰روز خانواده ام خونمون بودن و بهم میرسیدن چ خب خودمم خیلی بد نبودم سزارین هم بودم . درد انچنانی نداشتم حتی بلند میشدم گاز پاک میکردم در حد کم ظرف میشستم. لباس میریختم توی ماشین و مینداختم روی بند . اتاق مون رو تمیز میکردم . تا بچه امم که اومد خونه اروم بود مشکلی نداشت . شیر میخورد میخوابید. توی بغلم.
تا ۱۰روز شد خب دیگه همه رفتن. من چون بچه های خواهرام بودن بچه داری بلد بودم هم عوض کردن هم بقیه کاراش .
اما روز ۱۰که رفتن هم دخترم دلدرد گرفت هم رفلاکس و کلی شبش بالا اورد دست پامو گم کردم گریه کردم ترسیدم اما از اون روز دیگه خودم بلنز شدم کارامو کردم .
گریه هامم به حد کافی برای بچه کردم . حتی به خدا از ترس مریضی تب کردن بچه تا میفهمم تب کرده ناخود اگاه میزنم زیر گریه درسته اروم میشم یه کم اما بعد میگم گریه کردم چه فایده داشت به جاش دعا میخونم صلوات میفرستم و خودمو مشغول کاری میکنم.
درکت میکنم منم اصلا دوست ندارم بدون مامانم بمونم
با اینکه وقتی مامانم پیشمه کارای بچه رو خودم میکنم
فقط از تنهایی بدم اومده به خونمون حس خوبی ندارم
خب بیشتر پیشش میموندی عزیزم ولی بچه داری همینه دیگه مشکله اولش یه دفعه همه چی زندگیت عوض میشه بجای گریه زاری پاشو کاراتو بکن غذا بذار گرسنه نمونی کم کم میفتی رو روال
سلام عزیزم قدم نو رسیده مبارک ایشالا با اومدنش خیر و خوشی تو زندگی تون فراوان بشه
من ۱۰ روز اول اومدم خونه خودمون مامانم و مادر شوهرم یه روز در میون میومدن پیشم
۱۰ روز دومم صبح میرفتم خونه مامانم اینا شب میومدم خونه خودم برای شیر دادن به بچه من از اول اصلاً بیدار نمیشدم هر دو ساعت فقط ۱۰ روز اول هر دو ساعت شیر دادم آروم آروم عادت میکنی اگه مامانت نزدیکته سعی کن تند تند بری خونشون بعد مثلاً هر روزو بکن یه روز در یه روز در میونو بکن دو روز در میون ا عادت کنی بچهها عادت کنه سخته واقعاً سخته نمیگم آسونه ولی باید شل بگیری هر چقدر راحتتر بگیری شل بگیری راحتتر میگذره اگه میتونی شرایطشو داری شیر خشک بده چون من تا یک سالگی به پسرم هم شیر خودمو میدادم هم شیر خشک دادم بعد اون دیگه شیر خشکو گذاشت کنار فقط سینه خودمو میخوره لی الان میگم کاش از اول فقط شیر خشک میدادم
ماشالله شیرم داشتم ولی دوست داشتم که شیر خشک بخوره شیر خشکی باشه
اگر امکان داره امروز که مهمان دارید به مادرتون بگید بیاد کمک امروز بگذره
ولی برای روزهای اتی ؛ اره بچه داری سخته اصلا اون چیزی که اینستا هست همه چیز تروتمیز و مرتبه نیست مگر کمکی یا بی بی سیتر داشته باشین باید تایم خوابتون رو با تایم خوابه بچه تنظیم کنید وقتی بیداره بیدار بمونید و ناهار و شام ردیف کنید خود بچه رو اوکی کنید بعد که خوابید بخوابید
مکمل هاتون رو حتما بخورید کمبود ویتامین به شدت ادم رو دچار یاس و سردرگمی میکنه
نیاز به چکاپ هورمونی دارید حتما بدین
سنتون زیاد نیست به هرحال الان ۲۱ساله ها مشغول خوش گذرونی هستن از طرفی خیلی خوبه با بچه کم اختلاف دارید اما شاید وقت بود که بچه بیارید ولی در هرحال سخته و تا قلق بچه دستتون بیاد سه ماهی باید بگذره
واییییی حسمون مشترکه،منم تا سیزده بدر خونه مامانمم،از الان دارم فکر میکنم برگردم خونم چیکار میکنم،۴ساعت با شهر خونه پدریم فاصله دارم تو یه شهرم نیستیم دلم گرم باشه😭😭
خب بگو مامانت چند روز بیاد خونتون تا عادت کنی.
عزیزم افسردگی بعد زایمان گرفتی
مامانت شرایط شو نداره بیاد پیشت ؟
ببین سعی کن مکمل های بارداری تو بخوری
مخصوصا آهن
خرما بخور با گردو
منم تو همین شرایطم عزیزم با این تفاوت که یه بچه دو ساله هم دارم اونم از من بازی میخواد توجه میخواد
بعضی وقتا کم میارم دیگه
ولی خب سختیش دو سه ماهه اوله
چرا نموندی خونه پدرت هنوز نفاسی بده برات بعدش توتازه زایمان کردی مهمون داری نمیتونی بکنی وااقعا سخته بخدا
عزیزم امکانش نیست مادرت بیاد پیشت؟
خوب عزیزم بگو چند روز بیاد کمی کمکت کنه تا به شرایط عادت کنی
سن کم باردار شدین؟
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.