۱۸ پاسخ

عزیزم‌ ان شاالله به حق این ماه عزیز و مبارک سایت همیشه بالا سر گل پسرت باشه ، و خیلی زود حالت خوووب خوب بشه 💜

انشالله به حق فاطمه زهرا که همیشه سایت بالا سر شاهان باشه قطعا تو بهترین مادری و لایق اینی که مادر خوبی بمونی

ان شاالله خدا شفا بده نگران نباش شما همین الان هم مامان قوی ،مهربون ودلسوزی هستید شاهان کوچولو خیلی خوشبخته که شما مادرش هستید

لطف و عنایت خدا زیاده
آن شالله که سلامتی نعمت همیشگیت باشه

سلام عزیزم بلات دور باشه چی شدی قوی باش همه ما یک دردی داریم

ان‌‌ شاء الله ب حق دل پاک شاهان خدا شفا بده و کاملا خوبشی عزیزم

انشالله همیشه تنت سالم باشه بتونی ی مادر خیلی خوب واسه شاهان کوچولو باشی🫂❤️🌹

ان شأاللّه هرچی هست زیر سایه مادر اهل بیت علیهم السلام درمان بشی و سایت بالا سر خونه و بچه هات باشه همیشه❤️

تو هم مثل من من 2تا بچه دارم اولی 5,, سالشه دومی3,ماهشه آنزیم رو سه هزاره خیلی ضعیف شدم جخ میکروب معده و اسید معد بالاس

چیشدع مگ عزیزم

عزیزم امیدوارم زود خوب بشی گلم

امیدوارم زودتر خوب بشی عزیزم👩🏻‍❤️‍💋‍👩🏻
مطمعن باش هر چی بشه تو بهترینی برای شاهان🥹🤍

خدا شفا بده عزیزم❤️ان شاء الله عاقبت بخیریشو ببینی

قوی باش دختر ...:)

برای سلامتیت از ته ته قلبم دعا میکنم
ایشاالله بلا ازت بدور باشه🤍🫂

چی شده عزیزم

چیشده مگه

انشاالله هر چه زودتر خوب بشی عزیزم ♥️و مطمئنا مادر قوی و خوبی هستی

سوال های مرتبط

مامان محیا🩷 مامان محیا🩷 ۴ ماهگی
پارت #۵
خلاصه که ۳۰مهر ماه و ۱ آبان تلخ ترین ها بود برای من چون اصلا نمی‌تونستم از درد بشینم حتی ، همش با دخترم تو دلم حرف میزدم میگفتم مامان یکم دیگه بمون بزار وقتی بدنیا میای نبرنت بخش...
ولی نمی دونستم که خدا برام یه برنامه ی دیگه داره..
۵ آبان بود که دردام آف شدن و مرخص شدم اما طولی نکشید که دوباره ۱۱آبان بستری شدم دیگه بهم دارو ندادن گفتن باش اینجا تا زمان زایمات برسه برای بار دوم که بستری شدم همش معاینه میشدم و خیلی اذیت میشدم از طرفی دل نازک شده بودم و همش گریه ام میگرفت به خدا میگفتم خدایا اول بارداری که سخت گذشت لااقل آخرش اینجوری نمیشد..
از طرفی راضی نمی‌شدن سزارین کنن میگفتن فقط طبیعی...💔
۱۳ آبان بود که دکترم اومد و گفت مرخصت میکنم ولی حتی برای دستشویی هم باید با کمک یکی بری ، اصلا نباید بری بیرون و فقط دراز بکشی منم دیگه دردی احساس نمی‌کردم فقط یکم دل‌پیچه داشتم که احساس میکردم برای روده هام هست که یبوست گرفته بودم...نگو درد زایمان بوده..
دکترم که رفت من رفتم دستشویی دیگه نتونستم از دستشویی بیام بیرون و یه زنگ خطر تو دستشویی بود اونو زدم و همه پرستارا ریختن تو دستشویی
همینکه بلند شدم از لای پام خون آبه ای که همراه یه ترشح میومد شروع به ریختن کرد
سریع دراز کشیدم رو تخت معاینه شدم گفتن ریحانه ۸سانت باز شدی سر بچه ات معلومه.....🥺💔 من کُپ کردم گفتم نههه اگر بیاد میبرنش دستگاه...زیر بغلم هامو گرفتن و راهی اتاق زایمان شدم..ساعت ۱رفتم تو اتاق ساعت ۲دخترکم بدنیا اومد...🥲🥲🥲🥲 تو لحظاتی که زور میزدم تا بیاد از شدت استرس که بهم وارد شد دچار حمله پنیک شدم
وقتی دخترکم بدنیا اومد دادنش بغلم،، 🥲🥲🥲🥲🥲