مادر بودن خیلی عجیبه
یه لحظه هایی هست از خستگی تا مرز جنون میری
یه وقتایی با تموم وجود احساس ناکافی بودن میکنی
یه روزایی دلت میخواد هیشکی رو نبینی و تنها باشی برای خودت
خیلی حساس شدی
شکننده شدی
نگرانی نه فقط برای دلبندت
برای تموم بچه های دنیا
بغضت میگیره بفهمی جایی بچه ای داره اذیت میشه بفهمی مادر نداره 😞
اما تا به این فکر میکنی که برگردم به قبل و این عروسکه ناز و نداشته باشم و آدم قبل باشم بدونه نگرانی و دغدغه‌
سریع پشیمون میشی
دلت تنگ میشه
با تموم وجود میخوایش
دوسش داری و با همه سختی ها و خستگی ها و اذیت شدنا بازم مادر شدن رو انتخاب میکنی
این جمله برای من قبلا معنی خاصی نمی‌داد تا وقتی مادر شدم

گفتم: بجز خدا،
کی حواسش به ما هست؟
گفت: مادرها؛
مادرها نگرانِ خدا هم می‌شوند.🤍

چقدر زیبا و با احساس

چه قشنگ نوشتی🥺حرف دل همه مامانا

خیلی خوشگلی زیبا

دقیقااا منم یه وقتایی دلم واسه قبل بچه دار شدنم تنگ میشه ازاد بودم. راحت بودم خوابم تنظیم بود ولی تا نگاش میکنم خندشو میبینم چشاشو میبینم بازی کردناشو
همون موقع میگم وای نه حال الانمو بیشتر دوست دارم و همون موقع میگم خدایا هزاربار شکرت به من لطف کردی مادرم کردی بهم بچه دادی

واقعا 🥲