چقدر مادر شدن سخته
از وقتی که زایمان کردم تاالان اولین روزی بود ظهر یک ساعت و نیم خوابیدم چنان چسبید پاشدم فکر کردم تا شب خوابم گرفته😭از ترس فقط سریع نفس های بچم و چک کردم
بعد دیدم چته بابا یک ساعت و نیم فقط خوابیدی🙂

من حتا تو خابم بیدارم کوچکترین صدایی ازش میاد سرمو بلند میکنم میگم ی وق بالانیاره خفه شه

من الان شاید 7ساله 6تا ظهر نتونستم بخوابم از بس ناآرامی دارن بچه هام

من شده یه ربع میرم خواب عمیق یهو با یه ترسی و لرزی از خواب میپرم نگا دخترم میکنم ببینم حالش خوبه بعد خیالم راحت شد میگم اخیش

الان باید شرایط برات بهتر سده باشه که...مگه شبا نمیخوابه که توهم بخوابی باهاش؟

وایی خیلی حس خوبیه