۱۱ پاسخ

به همسرت بگو رفتم دکتر دکتر گفته بخیه های داخلیت 2 ماه طول میکشن جایی نرم

نه نرو سرما رو بکن بهونه واسه بچه ت و اینکه بگو همه میخوان بغلش کنن مریض میشه

بگو چن روز خودت برو،عذر خواهی هم بکن که نتونستم بیام

اصلا نرو بمون خونه خودت استراحت کن خیلی زوده فعلا واسه سفر هر زن زائو نیاز ب مدتی استراحت داره بدنش بازسازی بشه

نه بابا نرو کجا بری اخه با این وضعیت🤯

عزیزم بشین تو خونت شوهرت باید خودش درکت کنه اصلا با بچه ی کوچیک فعلا جایی نرو جدا از همه ی مسائلی که گفتی این ویروس جدید خیلی برای بچه ها خطرداره خدایی نکرده اگه یکی حتی ناقل باشه بچت ممکنه مریض بشه اصلا ریسک نکن بنظر من

نه نیا اینجا هوا سرده نیای کار کنی هم پشت سرت حرف میزنن که افاره اییه اینا بمونی خونت راحتی بچت هم اذیت میشه من الان نزدیک دو ماه سزارین شدم مرندم نزدیک تبریز هوا سرده خونه مادرم و مادرشوهرمم نرفتم بچم سرما میخوره

نرو اصلا خونه خودت هر جوری باشه راحتی ارامش داری
با این زخم هایی که گفتی تا دو ماه جایی نرو رو به راه بشی
تو سرمای تبریز خیلی بد مریض میشی و صد دردصد مادر شوهرت میگه کار کن

عزیزم سلامتی خودت از هر چیزی مهم تره بعدم میگن تا چهل روز باید کامل استراحت کنی و خودت رو گرم بگیری به نظر من عید نرو بزار اردیبهشت هوا هم بهتره حال خودت هم بهتره برو

عزیزم بچت خیلی کوچیکه ، واقعا تو این هوا با اینهمه ویروس خطرناکه. خودت هم با این عوارض وحشتناکی که گفتی باید استراحت کافی کنی. با همسرت خیلی مهربون بشین صحبت کن قربون صدقه اش برو بگو همراهیم کن خوب بشم یک عمر دعات میکنم. بمون تو خونه . اگر هم کار به جاهای باریک کشید برا رفتن به تبریز ، بگو زنگ بزنه به مادرش توصیه کنه که خانمم دکتر گفته اصلا نباید کار کنه حرکت کنه توقع نداشته باشن حالا با زبون خودش. بهش هم توصیه کن که فقط بخاطر تو دارم این سختی رو میکشم میام تبریز پس اونجا خیلی مراقبم باش. خیلی این مدت ناز کن کمک بخواه ، زود مستقل نشو توقعش بالا نره

اگه مادرشوهرت درک میکنه برو .بهتر هم هسش

به نظرم نرو سلامتی خودت مهم تر از همه اگه بری مادر شوهر میگه خوب بوده که اومده توقع داره کمک کنی شوهرتم قدرت نمیدونه فکر میکنه زایمان راحته که ۱۷ روزه سرپابشی بری مسافرت بچتم کوچیک مریض نشه خدایی نکرده

سوال های مرتبط

مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۲ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت دوم
ساعت تقریبا ۱۲شب بود که دیگه گفتن میریم سراغ آمپول فشار 😖
یه ساعت که تقریبا گذشت اصلا دردی نیومد سراغم حالا منم داشتم می‌خندیدم میگفتم آمپول فشار که میگن اینه
با خودم گفتم این که اصلا درد نداره😅 واقعیتش من فکر میکردم زودی آدم با آمپول فشار درد شدید میگیره ولی خبر نداشتم که قراره کم‌کم دردام شروع بشه😑همین که یه ساعت دیگه گذشت درد ها شروع شدن
حالا درد ها از اون اول کم ولی قابل تحمل بود 🥺
یه چیزی اینکه من چون کلاس آمادگی زایمان رفتم نامه بهم دادن که تا وقتی که فول شدم یعنی به ده سانت رسیدم میتونم همراه داشته باشم واسه همین ساعت۱۲شب دیگه مامانم اومد پیشم 😌
رفتم یکم پیاده رویی کردم دیگه دردها داشتن زیاد میشدن حالا این به کنار که هر نیم ساعت یکبار ماما معاینه میکرد که خودش مث یه عذاب بود 😭
ساعت نزدیک ۵صبح بود که دو سه تا ماما اومدن بالا سرم از این چراغ ها هس که تو اتاق عمل روشن میکنن و نور زیادی هم داری حالا اسمش رو نمی‌دونم از اون رو آوردن بالا سرم روشن کردم یکی از ماما ها رفت دستگاه آورد یعنی جوری اومدن بالا سرم فک کردم میخوان عمل جراحی چیزی انجام بدن 😣
کیسه آبم رو مثل وحشی ها پاره کردن همین که تکون هم می‌خوردم ماما سرم داد میزد می‌گفت مگه نمی‌گم تکون نخور اصلا جوری داد میزد که تموم بدنم می‌لرزید
تموم بدنم شروع کردن به لرزیدن اصلا نمی‌تونستم خودم کنترل کنم مادرم رو فرستادن بیرون کارشون که تموم شد با صدای بلند مادرم رو صدا زدم 😞
مادرم که اومد تو اتاق هم بدنم می‌لرزید هم داشتم مثل ابر گریه میکردم خیلی سخت بود تموم تخت خیس شده بود
بعد پاره شدن کیسه آب دردهایم بیشتر شد معاینه که کردن گفتن یه دوسانتی باز شدی 😶
مامان حلما گلی😘 مامان حلما گلی😘 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۱
سلام دوستان گل.اول خدمت شما عرض کنم که انشالله خدا کمک همه مادران کنه که واقعا مادر بودن لیاقت میخوا از خدا میخوام خدا به هرکی که لیاقت بچه رو داره بچه بده .واقعا مادر بودن هم سخته هم شیرین ماها هم بارداری سختی داریم هم زایمان و بچه بزرگ کردن .انشالله خدا کمک همه کنه خب بریم براتون تعریف کنم از زایمانم
دو روز مونده بود به زایمانم رفتم بهداشت منطقه گفتن باید بری پیش دکترت تشخصی بده کی موقع زایمانته گفتن با نوار قلب مشخص میشه بچه مدفوع کرده یا نه.منم زنگ همسرم زدم و بهش گفتم شاید رفتمو منو بستری کردن همسرم چون بندر کار میکنه راهش ۴ساعت دوره از ما اونم طاقت نورد گفت میخوام بیام منو مادرش هم میگفتم نیا اگه بستری شدم بیا اینطور شاید حالا زایمان نکنم مرخصیت هم تموم شه ولی همسرم گوش نکرد اومد همون روز شب. رسید منم آماده شدم صبح برم پیش دکترم از این طرف هم شب رفتم جشن عقد دخترعموم اونجا همه نگاه شکمم میکردن انگار ک زن حامله ندیده بودن😆😁شکم منم که بزرگ انگار سه قلو داشتم
مامان سید محمد مامان سید محمد ۲ ماهگی
خانوما من ۳۷ هفته و سه روز کامل زایمان کردم از ۳۴ هفته استراحت مطلق بودم الانم یه ماهه بچم دنیا اومده
خودمم سابقه افسردگی دارم دارو مصرف میکنم
تو فامیلای ما هم مادری هم شوهری دعوتی های بزرگی داشتیم یعنی هر چند روز یه بار منم کلا معاف بودم فقط خونه بودم
حالا اونقدر احساس دلتنگی میکنم خیلی هم دلنازک شدم زودی گریه م میگیره مثه بچه ها بهونه میگیرم دوسدارم برم تو جمع خیلی خسته شدم حس میکنم کسی درکم نمیکنه الانم مامانم میگه تا زمستون تموم شه نرو جایی اصللا بچه ت مریض میشه تاریخ ۱۹ هم عروسی دختر خالمه ولی چون یکی از فامیلای نزدیکمون به تازگی فوت شده فقط یه دعوتیه که خالم برادر ها و خواهر ها و خواهر زاده و بردار زاده ش رو دعوت میکنه تو خونه یه
مهمونی کوچیک و کاملا خودمونی اون موقع من چهلمم رسیده پسرم میشه چهل روزش حالا مامانم میگه نیا منم خییییلی دوسدارم برم واقعاً دلم برای خودم میسوزه خیلی خیلی خیلی دلتنگم دوسدارم برم
برم داخل جمع احساس میکنم مثه جنگلی ها شدم تا یکی رو میبینم عین بچه ها ذوق میکنم آخه والا تا پایان زمستون زیاده من از آذر منع رفت و آمد بودم اونم منی که خیییلی رفت و آمد دارم یا مهمون دارم یا خودمم مهمونم رفت و آمدمون زیاده حالا تا پایان زمستون به معنای واقعی دیوونه میشم
نظر شما چیه ؟ بنظرتون بخواطر این ویروس اینا اینم تحمل کنم یا مشکلی پیش نمیاد ؟؟؟؟