دیگه خودمم خسته شدم اینقدر به شب بیمارستان و ده روز بعدش فکر کردم
خل شدم اینقدر با خودم گفتم کاش جایی رو داشتم میرفتم یکماه دوماه میموندم خسته ام بخدا ن جون برام مونده ن هیچی بخدا کارامو ب زور میکنم دلم واسه شوهرم میسوزه وگرنه غذا هم نمیخپختم دیگه
امروز دیدم دکترم آشنا داره واسه بیمارستان امیدوارم هزینش خیلی نباشه و شوهرمم راضی بشه همینو بگیرم واسه بیمارستان با خودش بمونن پیشم
راستش وقتی چندین ماه خونه زندگیمو ول کردم گوشه بیمارستانا بودم از این مطب ب اون مطب میرفتم واسه پدرشوهرم تا ۳تا پسراش از کار نیوفتن فکرشم نمیکردم ی روزی خودم نیاز ب مراقبت و کمک داشته باشم بازم تنها باشم ...
در مورد مابقی هم از خدا میخام ب هر دلیلی به هر نحوی ک شده من همون روز ک مرخص میشم بیام خونه خودم خودش دستمو بگیره همین..
خسته شدم دیگه اینهمه ب اینا فک کردم ولی ب خودم ب حالم و شرایطم نه 😭







ان تی انومالی دختر زایمان بارداری سزارین

۴ پاسخ

بیا خونه ی خودت به خودت استراحت بده و از همسرت بخواه تو کارا کمکت کنه .منم این هفته زایمان کنم باید شوهرم آشپزی خوب نیست چند مدل غذا درست می کنم ولی بقیه ی کارا همش با خودشه جارو برقی و شستن طرفا و حتی گرد گیری و تمیز کردن گاز و اینا

آخ چقد منی تو😭
هیچکسو ندارم موندم چه کنم حالا تو میدونی خانوادت تو این دنیا نیسن کمکت کنن البته خدابیامرزتشون عزیزم ولی من چی ک خانواده دارم خداروشکر سالم ولی کو دل سوزی اصلا منو نمیبینن اصلا منو نمیخان میدونم بگم بیا هم بعدش چقد منت میزاره سرم میره پیش اینو اون میگ فلان کارو کردم رفتم باهاش بیمارستان موندم چ کنم با مادرشوهرم اینا هم اصلاااا راحت نیسم الانم میرم خونشون از گشنگی بمیرم چیزی نمیگم از کمردرد هم بپوکم نمیتونم دراز بکشم موندم چیکارکنم برای زایمان همش فکر و غصه دارم ایشالا فقط خدا کمکون کنه وگرنه بنده هاش که هیچ

مهسا رک بگم ؟

نگران نباش خدا خودش کمک میکنه و توانشو بهت میده. اگر طبیعی باشی که دو روزه خودت سرپایی‌نگرانی‌نداره

سوال های مرتبط

مامان مهوا مامان مهوا روزهای ابتدایی تولد
اصلا اصلا نمیخام ناشکری کنم ولی اینهمه سختی کشیدم تو حاملگی همش ی طرف اینکه قراره بعد زایمان برم خونه مادرشوهر ی طرف
واقعا شده عذاب شوهرمم اصلا شعورش نمیرسه
محال هم هست بزارن بیام خونه خودم از اون طرفم ب شدت حساسن و از اینا ک میگن نباید زن زاییده تا چهل روز تنها باشه و این حرفا
نوه اولشونه اینقدر ذوق دارن ک نگو خوشحالم از این بابت ولی میدونم شرایط اوایل خیلی بد پیش میره
حتی مادرشوهرم اینا یکماهه میخان ی سفر برن به ماهم گفتن بیاین و این حرفا که هی کنسل شد حالا هم دیگه بخاطر من نمیره خودش امروز بهم گفت
بخدا خوبن من نمیتونم اونجا بمونم سختمه شلوغه خونشون همیشه
من خیلی زود از جمع خسته میشم باید تنها باشم انرژیم برگرده
امروز شوهرم دوباره داره بهم میگه تا ۴۰ ۵۰ روز ک نمیزارن بیای خونه
خیلی با زبون صلاحیت نیاد همون موقع با دعوا میام خونم
ولی من اینقدر که سر این موضوع سختمه استرسش رو دارم استرس عمل و زایمانم رو ندارم منتظر نظر و پیشنهاداتون هستم
پیشاپیش بگم کسایی که نمیدونین
(من نه مادر دارم نه خواهر دارم نه هیچ آشنایی که بیاد خونم )





ان تی انومالی دختر زایمان بارداری سزارین