اصلا اصلا نمیخام ناشکری کنم ولی اینهمه سختی کشیدم تو حاملگی همش ی طرف اینکه قراره بعد زایمان برم خونه مادرشوهر ی طرف
واقعا شده عذاب شوهرمم اصلا شعورش نمیرسه
محال هم هست بزارن بیام خونه خودم از اون طرفم ب شدت حساسن و از اینا ک میگن نباید زن زاییده تا چهل روز تنها باشه و این حرفا
نوه اولشونه اینقدر ذوق دارن ک نگو خوشحالم از این بابت ولی میدونم شرایط اوایل خیلی بد پیش میره
حتی مادرشوهرم اینا یکماهه میخان ی سفر برن به ماهم گفتن بیاین و این حرفا که هی کنسل شد حالا هم دیگه بخاطر من نمیره خودش امروز بهم گفت
بخدا خوبن من نمیتونم اونجا بمونم سختمه شلوغه خونشون همیشه
من خیلی زود از جمع خسته میشم باید تنها باشم انرژیم برگرده
امروز شوهرم دوباره داره بهم میگه تا ۴۰ ۵۰ روز ک نمیزارن بیای خونه
خیلی با زبون صلاحیت نیاد همون موقع با دعوا میام خونم
ولی من اینقدر که سر این موضوع سختمه استرسش رو دارم استرس عمل و زایمانم رو ندارم منتظر نظر و پیشنهاداتون هستم
پیشاپیش بگم کسایی که نمیدونین
(من نه مادر دارم نه خواهر دارم نه هیچ آشنایی که بیاد خونم )





ان تی انومالی دختر زایمان بارداری سزارین

۲۹ پاسخ

بعد زایمان ممنون میشی ازش ک مواظبته الان تجربه داری نمیدونی
اگر مادر داشتی قطعا اونم رهات نمیکرد
اسون بگیر عزیزم چون بچه اولته بهتره تنها نباشی

کاش واس منم همینجوری بودن .... برو خدارو شکر کن گیر یه خانواده بی تفاوت نیفتادی ....

اگ خونه خودت هم باشی متاسفانه انقد بهت سر میزنن که سر و کله نمی‌مونه برات...
منم شوهرم میگه مادرم تا چهل روز میاد پیشت
ولی آنقدر نظر بیخود میدن ک ترجیح میدم نیان

انقدر بعد زایمان شرایطت سخت میشه که از خداته بمونی همونجا

برو خداتو شکر کن منم شرایطم مثله توئه ولی مادرشوهر دریغ از یه تعارف که اصلا بگه حرفشو حتی،من از خدام بود هر اخلاق گهیم دارن تحمل کنن ولی یکم مسئول باشن روی چه چیزایی حساسین ها

درکت میکنم چی میگی ، راستش هر مادری حق داره بعد زایمانش جایی باشه که احساس راحتی کنه ، بنظرم با شوهرت حرف بزن بگو نمیتونی اگه اصرار کرد ،در حد چن روز بمون بعد بیا خونه خودت

اول زایمانت عزیزم نیازه کمکت کنن هر وقت دیدی خوب شدی ب ماد شوهرت با احترام کامل بگو من نمیتونم اینجا همش شلوغه من و بچم راحت نیستیم تشکر کن یه کادو بخر و بده و فرار کن

اخی میدونم چی میگی ولی تو اینجور موارد که از کنترل ادم خارج باید سخت نگرفت نیمه پر رو ببین که شام ناهار اماده اس کمکی داری به نیمه پر لیوان متمرکز سو

مادر شوهرت مهربونه؟
اگه خوب میرسه خوب برو،ولی بگو که نذاره مهمون زیاد بیاد تا استراحت کنی

کاش قدر بودنی بخدا واسه من اصلا انگار من برای مردم بچه میارم دومی و باردارم با وجود لوپوس و پلاکت پایین نه اولی و اومدن بیمارستان مطمنم اینم نمیان هرچند مادرم هس خداروشکر ولی از من نصیحت قدرشونو بدون

عزیزم خودت به مادر شوهرت بگو خونه خودم راحت ترم شما بیا بهم سر بزن خونه شما رفت و آمد زیاده شلوغه بچه مریض میشه واینکه بگو اوایل زایمان جلو برادر شوهر مجرد راحت نیستم بگو خونه خودمون فقط خوابم میره بگو وقتی نزدیکیم نیاز نیست بیام خونه شما اون بنده خدا هم می خواد محبت کنه نمیدونه راحت نیستی خودت قشنگ بهش بگو

عزیز منم مثله اخلاق تو دارم ولی کاش یه کم‌بیخیال باشیم من سره هردو زایمانم اولی مامانم مادرشوهرم بودن چون مادرشوهرم خونه مابود خواهرشوهر م به هوای مامانش میومد خونمون اونم فقط به خاطره مامانش که مامانش ببینه با بچه کوچک اونم که هی سروصدا شل هی منم که اعصابم نمی‌کشید اونم از قصد هیچی نمی‌گفت واسه زایمان دومم فقط مامانم بود ولی بازم فضول خانم میومد سروصدا شلوغی اذیت از اون ورم مهمون به قوله تو چه مامانم چه آدمای دیگه یه کاری هم میکردن یا خونه رو تمیز میکردن به دلم نمی‌نشست خودم آروم نمیگرفتم منم وسواسم هم از نظره تمیزی هم اینکه اصلا اعصاب ندارم ولی خوب با اینکارا رفتارا فقط خودمون اذیت میکنیم من بااینکه سره زایمانم تا ۱۰روزم مامانم‌ بود ولی خب چون آروم نمیگرفتم بخیه هام عفونت کرد خیلی دیر خوب شدم دومی بد نبود ولی خب میدونم چی میگی درک میکنم

عزیزم روزای اول انقدر سخت و پرچالشه بزار دورت باشن کمکت کنن
منم مثل تو تنهایی راحت ترم ولی برای روزای اول بعد زایمان هرچقدر کمک بیشتر داشته باشی ارامش خودت بیشتره

بد زایمان بهتره تا ۴۰ روز ی بزرگتری همراهیت کنه چون بچه شب بیداری داره دل درد داره نفخ داره گریه های تا دم صبح داره و اینکه شما ی آدم بی تجربه ای و نیاز ب کمک داری فک کن من سر دخترم مامانم ۱۰ روز موند خونه ی من بد من رفتم ۱۰ موندم اومدم خونه ی ساعت نشده دوباره برگشتم خونه مامانم تا ۴۰ روز از پس گریه و درد بخیه هام نتونستم از بچه نگهداری کنم واقعا شرایط ی جوری سخت میشه ک مجبوری ب یکی تکیه کنی

اگه آدمای خوبین بمون.حتما به کمک نیاز داری

بنظرم برو خونه ما در شوهرت مگ نمیگی خونشون بالای خونتون هس
خوب 10 روز بعذ تونستی بلند بشی اینا بیاین خونه خودتون

عزیزم زایمان ک میکنی مخصوصا سزارین اولاش سخته باید یکی ازت مراقبت کنه خیلی خوبه برو خونشون
بعذ ک سز پا شدی اگ دیدی شلوغ هستن و اذیتی بیا خونه
الان فکر ای چیزارو نکن الان بهترین کار اینه ک بری اونجا.
بعد اولاش سخته آدم نباید واقعا تنها باشه تنها ک باشی خیلی سخته

تو چقد منی🥲
منم نمیدونم چیکار کنم جز تحمل کاری به ذهنم نمیرسه

عزیز دلم خیلی سخته خونه مادر شوهر موندن نمیشه مادر شوهرت بیاد؟

اگه تو گفته بعد زایمان خانه مادرم باش من هی از اول ماه نهم آوردم خانه مادرش 😂سخته هیچ جا خانه خود آدم نمیشه اما چه میشه کرد میگذره در عوض دیگه هیچ کاری نمیکنی برو توی یه اتاقشون و بگو کسی زیاد رفت و امد نکنه

اتفاقا عزیزم بعد از زایمان نیاز به مراقبت داری و چه خوبه میخوان نگهت دارن من الان ۲۰روز بیشتر زایمان کردم هنوز نمیتونم خیلی سرپا باشم سخت نگیر که سخت میگذره چشم بهم بزاری چهل روز گذشته

الهییی بگردم🥺 دعات میکنم راحتتر بگذره برات میفهممت منم سر ب۰ه ی اولم به زور بردنم خونشون نوه ی اولشون بود، ۱۰ روز موندم خیلی اذیت شدم
بعد ۱۰ روز اومدم خونمون آیفون رو خاموش کردم، تلفنم کشیدم، داشتم از کمبود خواب میمردم ،شیرم خیلی کم شده بود از بیخوابی و اذیتی که اونجا شدم

وایییی منم درد تورو دارم من فقط مامانم سرکاره کسیو ندارم ازم مراقبت کنه نوه اولم هست مادر شوهرم بهم گفته باید بیایی خونم اونجا اصلا راحت نیستم😩 خوبن نمیگم بدن ولی من خونه خودم راحت نیستم شرط کردم که فقط ۱۰ روز خونشون بمونم بعد بیام خونه خودم 🥲 اصلا دوست ندارم اونجا باشم 🥲 کسی هم نداریم ازمون حمایت کنه دلمون خوش بشه آخه 😭

من خودم استراحت مطلقم اومدم خونه مادرم تا زمان زایمان ، بعد زایمانم میخوام تا یه مدت برم خونه مادرشوهرم چون بچه اولمه و دست تنهام سختمه خونه خودم ، به این فکر کن بعد زایمان بخیه داری و درد داری نمیتونی بچهو تنها نگه داری ، بعدم هی دوست و اشنا میخوان بیان دیدنت نمیتونی پذیرایی کنی ، بیخیالی طی کن یه مدت برو اونجا ، هم شامو ناهار درست کردن نداری راحتی هم راحتتر میتونی استراحت کنی بخیه هات ترمیم پیدا کنن ، به بچتم میتونن برسن کلی از تجربه مادرشوهرت استفاده کنی

عزیزم ی چیز بگم اینو راست میگن زن زائو نباید خونه تنها بمونه پس همین که میری بهتره

ببین بخدا درکت میکنم ولی بعضی وقتا ب مردا ک هی میکی بدتر میکنن حساس نشو تازه جلوش بگو عع چ خوب ک هوامو دارن فلان بعد ک تو موقعیتش قرار گرفتی بد از ۱۰ روز بگو بریم خونه سخته ولی الان نگو

عزیزم فقط کافیه که حال روحی خودتو براشون توضیح بدی تا اوناهم بدونن تو درونگرایی و حس و حالت تو خلوتی برمیگرده!
اینطور که از پیامت معلومه آدمای خوبین و تو و بچت رو دوست دارن🫰🏻

نمیشه به خودشون بگی ؟ خیلی مثلا دوستانه و با محبت به مادرشوهرت بگی من خیلی سختمه اونجا خونه ی خودم راحت ترم شما تشریف بیارید اونجا و ازین حرفا
یا با شوهرت منطقی صحبت کن دونه دونه دلیل هارو بیار حداقل ۱ هفته بمونی بعد بری واقعا ۱ ماه خیلیه

اروم باش بزار ی مدت بگذره بعدا صحبت کن ک شلوغی اذیتت میکنه خواهش کن مامانش بیاد بالا

سوال های مرتبط

مامان محمدم♡‌‌ഽ مامان محمدم♡‌‌ഽ ۱ ماهگی
خانما کیا رو سیسمونی نگرفتن؟
من میخواستم بگیرم اما هم از یه طرف چیزای زیادی نگرفتم از یه طرفم نه ماهمه اصلا شرایط مهمونی ندارم،مامان بابامم میگن نگیر اخه ذوقی ندارن که سنشون گذشته ولی من چی اخه دوست داشتم خیلی نامردیه اصلا علاقه نشون نمیدن
از یه طرفم چون فامیلامون براشون زودتر روسیسمونی و بردن خونه خودشون(یعنی مثلا یه مبلغی کادو دادن)اینام دیگه اصراری ندارن😑😑😑😑ولی حالا اگه اونا نمیدادن اینام میگفتن بگیر که بیارن
واقعا من این وسط موندم خیلی بی ذوقن زنگ زدم مامانم میگم حداقل خاله ها و زنداییارو بگم،میگه من نمیدونم میخوای بگی بگو ولی من کاری ندارم با کسی😐
یعنی از این رو به اون شده خیلی جالبه برام
نمیگم واجبه ولی بالاخره مادر باردار ذوق داره مهمونی باشه همه بیان وسیله های شاید نچندانی نی نی شو ببینن خوش بگذره دورهمی باشه،اما اینا در کل به روحیه من فکر نمیکنن از اول...
شما بودید چیکار میکردین؟!!

از اولم نه جشن تعیین جنسیت گرفتم نه هیچی هیچی (به خاطر دل خودم فقط دوست داشتم یه چیزی باشه وگرنه کسی براش اهمیت نداره نه شوهرم نه بقیه
مامان رایا مامان رایا روزهای ابتدایی تولد
این هشت ماهی که استراحت مطلق بودمو برام بخوبی و خوشی گذشت و ماه 9هم بسلامتی داره میگذره الهی شکر بابت همچی من تو این 9ماه بارداری واقعا اذیت شدم ولی کم نیوردم و بخاطر بچم تحمل کردم این سختیا و استراحت مطلق بودنو واقعا روزای سختی بود واسم همش تو خونه بودم اصلا هیجا نرفتم همش دراز کش بودم یا رو پهلو چپ یا رو پهلو راست دیگه تموم پهلوهام سیاه شدن و واقعا بدنم خشک خشک بود در روز فقط شاید ده دقیقه بلند میشدم اصلا بلند نمیشدم از ترس و تجربه ی اول بارداریمم ک بود واقعا میترسیدم بلند بشم همه ی کارا رو دوش شوهرم بنده خدا بود خدا ازش راضی باشه این 9ماه با من کلی سختی کشید بنده خدا یه هفته سر کار یه هفته خونه پیش من همش غذا ظرف جارو کارا خونه خرید. و مهم تر از همه شنیدن غُرغُرای من تو بارداری واقعا بد اخلاق شدم.یه هفته ی ک شوهرم نبود مادرشوهرم.بنده خدا.و پدر و مادرم و داداشام از شهرستان میومدن پیشم خدا از همشون راضی باشه انشاالله بتونم جبران کنم این همه خوبیشونوخلاصه این هشت ماهی ک گذشت من همش تو خونه فقط دو هفته یا سه هفته یبار برا دکتر میرفتم و بعد دکترم میومدم خونه حتی این هشت ماه رنگ بازارو به چشم ندیدم.خونه بابام نرفتم خونه مادرشوهرم اینا هم ک تو ی خیابون هستیمم نرفتم فقط و فقط بخاطر نینیم همچیو تحمل کردم و همشم با توکل بخدا بوده خدایا صد هزار مرتبه شکر تو تنهاییام همش با خدا دردو دل میکردم و واقعا انرژی خوبی بهم منتقل میشد خدا رو همیشه کنارم حس میکنم تو لحظه لحظه زندگیم بوده هست و خواهد بود.