سوال های مرتبط

مامان گوجه سبز🍈 مامان گوجه سبز🍈 ۱۵ ماهگی
بچها میخوام بگید حق با کیه
من یه پسره سه ساله دارم و یه یک ساله بعد بچه ی سه سالم دوستی نداره بعد هووی خواهرم یه پسر ۶ ساله و یه دختر ۸ ساله داره بعد پسرم دوسداره با پسره هووی خواهرم بازی کنن بعد دیشب رفتم خونشون چون شوهرم هفته یبار میاد بچمم بهونه خونه اونارو می‌گرفت خلاصه به شوهرم گفتم میرم خونه ابجیم گفت برو بعد رفتم رسیدم خونشون پسرم که سه سالشه شروع کرد بازی خب بچه ی منم چون کسی تو خونه نداره که بازی کنه باهاش میره اونجا خیلی شاد میشه و خلاصه دوسداره کشتی بگیره و باهاشون شوخی کنه بعد اون پسره ۶ ساله ی هووی خواهرم هی سربه سر پسرم میزاره تا لجشو دراره پسره منم گریه و ناله و کلا باهاش لج میکرد بعد من به پسره اون گفتم لجشو درنیار اونم گوش نمی‌کرد آخر بچه ی منم شروع کرد زدن اون بعد خواهرم اومده پسرمنو میگه چرا میزنیش منم گفتم خوب آبجی اون لجشو درمیاره بعدشم اون بزرگه این کوچیک این نمی‌فهمه بعد خواهرم میگه نباید بچه ی تو ضعف نشون بده 😐 گفتم خواهر من مگه بچه ۳ ساله میتونه ضعف نشون نده چه انتظاری داری من آوردمش اینجا چون دوسداره با پسره هووت بازی کنه بقران کلی خوراکی گرفتم هی با پسره اونا مهربونی میکردم که اذیت نکنه بچمو اما انگار نه انگار خواهرم میگه پسره هوومم بچس نباید بچه ی تو اذیت کنه شوهرشم هی جلو همه به بچه ی من میگه پا کوتاه هی میگن بچت ترسویه ترسوندینش هی میگه حرفاش مفهوم نداره منم به خواهرم گفتم من میرم دیگه ام نمیام خونت تو هم نیا چون بچم اذیت میکنه بچه ی تو خوبه بچه ی سه ساله ی من بده با اشک تو چشم اومدم بقران مجید پسرم دست خالشو گرفت گفت خاله ما میریم پارک 😭😢😭 به خواهرم گفتم ببین اون بچه ی سه ساله حتی دعوای منو تورو هم نمی‌فهمه با خوشحالی بهت میگه میریم پارک
مامان نفس مامان نفس ۱۶ ماهگی
خانوما یه مشورت میخوام ازتون بگید که تقصیر کیه
دوقلو های من داشتن باهم بازی میکردن پسرم با دستاش چنگ به بلوز دخترم زد خودم داشتم میدیدم ها اصلا خودشو ننداخت به کمر دخترم
بعد پیش مادرشوهرمم بودن یعنی کنار اون من یکم با فاصله نشسته بودم مادرشوهرم هر چی در توانش بود داد زد چرا اینجوری میکنی رو اونور ببینم کورخر دیگه پسرم بدحور ترسید جوری که قرمز قرمز شد انقد گریه کرد انقد گریه کرد منم برگشتم به مادرشوهرم گفتم چرا داد میزنی سرش گناه داره
برگشته میگه داشت دخترو می‌کشت چیزی نگم گفتم کو داشت میکشت خودم داشتم میدیدم با دستاش بلوزشو گرفته بود داشت بازی میکرد باهاش
برکشته به من میگه تو دنبال خون گشتنی من مثل تو نیستم خدا کمکت کنه گوه خوردن با پدرم منم گفتم چیزی نگفتن من فقط گفتم چرا داد میزنی سرش که بترسه بدو بدو بیاد سمت من ارومتر بهش بگو شوهرمم عین خرا نشسته بود یه طرف الانم بامن حرف نمیزنه که چرا به مادر من اینحوری گفتی گفتم به درک حرف نزن
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱۴ ماهگی
بعد من طبقه بالا مادرشوهرم اینام ، تا این بچه گریه میکنه زنگ میزنه به من که چشه ، خب بچه گریه میکنه دیگه ، میزم دسشویی گریه میکنه میرم یه کاری کنم گریه میکنه، میخواد بره سر گاز و اینا نمیزارم گریه میکنه ، گریه های وحشتناک میکنه انگار چی شده ، اینم زرتی زنگ میزنه به من که چشه بچه ، به خدا انگار شکنجه میکنمش
امروز دیگه همه چیزو گذاشتم کنار عصبانی بودم از دست بچم و این گریه های الکیش، بهش گفتم لابد میخواد یه کار بکنه من نمیزارم خطرناکه ، گریه میکنه ، میخوای من ایندفعه بزارم بره سر گاز یا دسشویی نرم اروم باشه بچه اره؟ شکنجه نمیکنمش که ، گفت نهههه گفتم شاید تب داره یا دندونش درد داره اذیتت میکنه ، میگم خب درد داشته باشه یا تب استامینوفن میدم بهش دیگه ، گفت باشه و خدافظی کرد ، اه خستم به خدا ، انگار من خودم دلم میخواد این گریه کنه ، خسته شدم به قران،‌گاهی از دستش یه دو دقیقه میرم تو اتاق فقط اروم شم و برگردم نمیفهمم چشه، فقط بهونه و غر ، دندوناشم تازه دراومده اخه
حالا اگه مادرشوهرم بنده خدا میتونست نگهش داره میگفتم یعنی میخواد یکم کمکم کنه ، ولی نمیتونه ، مشکلیم براش پیش بیاد ازش بپرسم میگه من نمیدونم ببر دکتر ، حالا تا گریه میکنه زنگ میزنه چشه😑😑
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۷ ماهگی
و حالا من موندم و وجدان درد سرزنش عذاب وجدانی که هرروز میاد سراغم لحظه‌ای از یادم نمیره خدا نگذره از اون دکتر ژنتیک که درست حسابی آزمایش ننوشت ژن های مارو دقیق بررسی نکرده بودن فقط یه آزمایشی گرفتن که چندتا بیماری و بررسی کردن که حالا بچه ما اون چندتابیماری ونمیگیره خلاصه کوتاهی کرد بی مسئولیتی کرد ازش نمی‌گذرم هیچوقت دوم از دکتر اطفال و نوزادان که این دوماه کامل ۱۰ بار من دکتر های مختلف بردم این بچه رو همشون معاینه میکردن ورزش میدادن بدن بچه رو میگفتن سالمه مشکلی نداره فقط داروی کولیک میدادن جالبه واقعا تو ۲ ماهگی اون خانوم به اصطلاح محترم تو مرکز بهداشت اولین نفر بود به شل بودن بچه من شک کرد و زمزمه کرد با خودش ولی به ما هیچی نگفت مگه هرماه بچه هارو چکاب نمیکنن قد وزن دورسر دو مورد تغذیه اینا مگه نمیپرسن بعد چندوقت پیش که بهشون گفتم میگه ما موظف بودیم واکسن رو بزنیم من شک کردم دیدم این بچه فرق داره با بچه های دیگه ولی اصلا شک نکردم که بگم فقط به شل بودن بدنش شک کردم خیلی ناراحت شدم حالا گذشته ها گذشته فکرشو نکن اینقدر راحت به من اینجوری گفت من از هبچکدومشون نمی‌گذرم که اینقدر راحت کوتاهی کردن تشخیص ندادن واسه نمی‌دونم هضم نمیشه این قضیه ها برام نامفهوم مونده چون پای بچم درمیون اومد نمیتونم فکر نکنم کنار نمیام بچه خیلی مهم ترین همه چیز من تو زندگی پسرم شد بعد چندسال خدا بهمون هدیه داد خیلی برام سخته کناراومدنش...