يكبار براي هميشه اين ماجرا و دخالت هاي الكيتون رو تمومش كنين!
بارها گفتم بازم ميگم كه شما تو زندگي من نيستيد و فقط بخش هاي كوچيكي كه براتون ميذارم رو ميبينيد!
از فاصله سني دخترام بشدت راضي هستم و چون دخترم خودش عاشق اينه كه خواهرشو نگهداره و بهش برسه نميشه گفت من همه مسئوليت هارو دادم بهش!
اولش قرار بود به خاطر مسائل شخصي فقط من به اروميه بيام و چندروزي رو خوش باشم و دخترام خونه مامانبزرگشون بمونن اما چون فكرم ميموند آوردمشون با خودم.
الانم آيلين هرروز خودش به من اصرار ميكنه كه شما برين بيرون بگردين من بچرو نگه ميدارم حتي بچه هم خودش الان فقط پيش خواهرش آرامش داره و دلش ميخواد پيش اون باشه پس من اين آرامشو وقتي باهم خوشن ازشون نميگيرم…
اين دوسه روزم چون تولدم بود فقط آخر شبا با خواهرم و دوستاش ميايم بيرون و برام تولد گرفتن و بچه با خواهرش سه چهار ساعت خونه مونده!
لطفا تمومش كنين اين نظرسنجي هاتون رو من نظر نخواستم فقط يك تاپيك از غذاي بچم گذاشتم و بعدشم يه چيز كوچيك نوشتم و از كسي نظر نخواستم!
اما متاسفانه هميشه يه سري آدم دانا پيدا ميشن كه به آدمايي كه حتي شايد تجربه بيشتري دارن نظر بدن!

تصویر
۱۳ پاسخ

خيلي وقت بود به حرف ديگران اهميت نميدادم و مهم نبود برام اما اين پيام مدت ها بود كه آزارم ميداد و آدماي داناي زيادي بدون حتي يك ذره دونستن چيزي از زندگيم ميومدن اينو مينوشتن و گفتم تكليفشونو مشخص كنم!!!

تو این برنامه دخالت کن ومثلا باتجربه و فهمیده زیاده
خوش باشید عزیزم هرکس صلاح زندگیشو خودش بهتر می‌دونه👌🏻🌹🤗

از اون خانومم که اونجوری گفته ناراحت نشو قصدش دلسوزی بوده ولی انگار بد بیان کرده باعث سوتفاهم شده
میخواسته بگه شاید دخترت بزرگ شد از مسولیتی که الان داره چشش بترسه واسه بچه آوردن و......
البته شاید اینم نمیدونسته که دختر شما خودش عاشق میکنه با رسیدگی به خواهرش شاید فک کرده شما محدودش کردی

خلاصه که بیخیال کاری که دوست داری و بکن

اینجا عقل کل زیاد پیدا میشه

چقد دوس دارم عکس دختر بزرگتو خودتو ببینم ❤❤
البته اگه امکانش هست

متاسفانه همین نظرهای منفی باعث شده گهواره نیام منم دوست دارم تو صفحه ی خودم ثبت کنم ولی منتها بعضیا دنبال ایراد هستن....
جونم شما به دل نگیر وقتی دوتا خواهر همدیگه رو دوست دارن حرف بقیه مهم نباشه ❤️

ملت چقدر بیکارن خوشبحالتون 🫤

بعضیا فقط از سر عقده و حسادت نظر میدن میبینن تو میری بیرون خوش میگذرونی خودشون تو خونه نشستن هیچکس بچشونو نمیگیره کمکی ندارن عقده هاشون میریزه بیرون مهم نباشه برات

توجه نکن عزیزم اینجور آدم ها همه‌جا پیدا می‌شن ، واقعا متوجه نمی‌شم تا یکی نظری از ما نخواسته واسه چی باید نظر بدیم
تو تاپیک های منم به غذا خوردن بچه ،به بازی هایی که باهاش می‌کنم نظر میدن فکر می‌کنن دانای کل هستن
اون سری عکس صبحانه ی بچم رو گذاشته بودم ظهر بود ،طرف می‌گفت الان وقت صبحونس ،گفتم چون الان گذاشتم یعنی الان صبحونه خورده،طلبکار شد که ساعت نزدی که من بفهمم کی خورده 😐
یه سری یکی گفت پوشک بچت رو عوض کن پره،انگار منه مادر نمیدونم
چون دیدم قبلاً هم تاپیک گذاشته بودی حرص این قضیه رو میخوردی،اینارو گفتم بدونی آدم کج فهم همه جا هست بیخیال باش،البته حق داریا ولی بگیر به کتف چپت 😁 اونا چه میدونن تو زندگی شما چی میگذره

والا من یه پسر دوازده ساله دارم که اگه نباشه احساس می کنم می‌میرم خداروشکر می‌کنم واسه اینکه عقلش میرسه و به مادرش کمک می‌کنه. هر بچه ای که احساس مسئولیت داشته باشه حتما به پدر و مادرش کمک می‌کنه تازه فقط احساس مسئولیت نیست این عشقه به خواهر و برادر کوچکتره که باعث شده بچه هامون اینطوری باشن عزیزم اصلا از حرفهای دیگران ناراحت نشو چون به قول شما این فقط یه قسمت خیلی کوچیک از زندگیمونه و هیچ کس از هیچ چیزی خبر نداره

متاسفانه بعضی وقتا ما خانما تفکرات ضد زن رو اشاعه میدیم ز. اصلا حتی خواهر بزرگ ترشم نبود و به یک‌ نفر دیگه میسپردی ، مگه یه مادر احتیاج به استراحت نداره؟
مگه یه مادر احتیاج به تفریح نداره ؟
چون مادر شدیم‌ پس باید دور همه چیزو خط بکشیم و خودمونو فراموش کنیم و فقط به بچمون برسیم؟ 🫠

منک دخترم پونزده سالشه خودش دلش میخواد بچه رو نگه داره .غریزه مادری دخترها ارضا میشه بعضیا روانیند ولشون کن
من دخترم آشپزی هم میکنه چون خودش دوست داره باعث اعتماد به نفسش میشه

برات مهم نباشه کاش من ی دختر بزرگ داشتم مث شما🥲

سوال های مرتبط

مامان ریحان و دوقلوها مامان ریحان و دوقلوها ۷ ماهگی
سلام مامانا
من خیلی پیام‌های دوستان رو میبینم که میگن بچمون سینه خیز نمیکنه حرف نمیزنه و.....
میخواستم تجربه خودم رو واستون بگم؛
من یه دختر ۶ ساله دارم که دو ماه از دختر خواهرشوهرم کوچکتره و ما موقع تولد این کوچولو ها داخل یه آپارتمان زندگی می‌کردیم و همراه جاری و مادر شوهر دخترای هردومون موقع تولد نزدیک ۴ بودند اما دختر من تا موقعی که شیر خودم رو می‌خورد یعنی ۲ سالگی خیلییییی خوب بود و اون کلا کوچولوتر بود و رشدش کم بود اما الان هردو مثل هم هستند
و برعکس دختر من سینه خیز و چهار دست و پا و راه رفتن رو خیلی دیر انجام می‌داد و اون با اینکه دو ماه کوچکتر بود همه این کارها رو زودتر انجام داد و چقدر من حرف شنیدم و مقایسه کردند و کردم و واقعا خودم و دخترم رو عذاب دادم و الان بینهایت عذاب وجدان دارم که چرا به حرف دیگران لحظاتی که میتونست واسه بچم شیرین ترین لحظات باشه رو با مقایسه ها و اعصاب داغونی که از حرف های مردم بهم منتقل میشد اذیت کردم خواهشا خواهشا کوچولوهاتون رو با دیگران مقایسه نکنید الان دوقلو دارم اگه اینها بچه های اولم بودند شاید خیلی چیزهاشون نگرانم می‌کرد اما الان نیستم قرار نیست اگه بچه تا ۲ سالگی لاغر بود تا آخر عمر لاغر بمونه یا برعکس،کی گفته بچه ای که دیر حرکت کنه باهوش نیست و اونی که همش درحال جنب و جوشه نخبه است؟
مامانها بیاین بچه هامون رو و خودمون رو عذاب ندیم مردم همیشه درحال حرف زدن هستند و دوست دارن به یه چیز گیر بدن از زمان حال استفاده کنیم بچه هامون خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو بکنیم بزرگ میشن و یه حسرت از لحظه های از دست رفته فقط واسه ما باقی میزارن.
همه چیز به وقتش اتفاق میفته مطمئن باشید!😉🥰
مامان آوا مامان آوا ۷ ماهگی
به وقت غذای کمکی(عصرانه: پودینگ موزی)
چون ناهار به آوا سوپ داده بودم، تصمیم داشتم عصرانه دسر شیرین بدم بهش و از دیروز تصمیمم روی پودینگ بود.
تغییری که تو رسپی پودینگ دادم، به جای آرد برنج(چون تو وعده ناهار تو سوپش برنج بود و نخواستم دوبار در روز برنج استفاده بشه) از جودوسر پرک استفاده کردم. تمیزش کردم، شستم و با آب گذاشتم بپزه. یه مقداری بادام رو آسیاب کرده بودم، به قدری آسیاب شده بود که شبیه کره بافتش کرمی شده بود. یه قاشق کوچیک از کرم بادام درختی اصافه کردم و گذاشتم رو حرارت ملایم پخت یکم که غلیظ شد، یک سوم موز رو له کردم و گذاشتم باهاش چند تا قل زد(این کار رو انجام بدین تا بافت موز برای گوارش مناسب تر بشه).
در آخر هم با میکسر میکس کردم و آوا جون نوش جان کرد.
چون وعده ناهار خوب خورده بود انگار معده ش برای عصرانه سنگین بود. احتمالا باید وعده صبح و عصر رو با فاصله بیشتری بدم(من به فاصله ۵ شاعت دو وعده رو دادم امروز)
خلاصه یکم بازی کردیم و وسطش اب دادم بهش تا ۶ تا قاشق خورد