۱۲ پاسخ

ی چیزی بین توعو خدا دخترگلت و حضرت فاطمه.
ولی اینکه بچه مرده زنده شده کم چیزی نیست
و از هرکسی بر نمیاد نفس کسیو برگردونه.
من ن خیلی مذهبیم ن چیزی.
ولی شاید ب دل دکترت چیزی افتاده.
و خوش ب سعادتت ک‌ نظر کرده حضرت فاطمه ای❤️

کاش همون فاطمه میزاشتی
یا حداقل از القاب حضرت فاطمه
خب نذاشتی دیگه تموم شد و رفت

فكرشو نكن توكه نذر نكردي
فقط يه نذر كوچيك به اسم فاطمه براش بده چون ميگي مرده بوده بچه
منم اسمم زهراس خيلي خوشم نمياد ازاسمم
ديگه چه برسه بچه هاي نسل الان

اشکالی نداره میزاشتی فاطمه
فاطمه اگه زیاده ب برکت اسم حضرت فاطمس

نه تو ک نذر نکردی.ولی من شیش ماهگی دردم گرفت دم در بیمارستان نذر کردم بذارم فاطمه،ولی شوهرم گفت فاطمه خیلی تو خانواده زیاده،قرار شد کفاره نذرمو بدم،ولی تو نذر نکری،نذر باید بیان بشه،مثل نیت

عزیزم من ی جا دیدم نوشتین بچتون سینه رو ول کرد دوباره گرفت..‌چیکار کردین؟؟توروخدا کمک منین

اسمی ک بچه رو صدا میزنید میذاشتی فاطمه چون اونی مهمه ک صداش میکنید

من گفتم دخترم سالم به دنیا بیاد کنیز حضرت فاطمه باشه.منم نخواستم مذهبی باشه چون خیلی تو فامیل داریم.پس دیگه بهش فکر نکن

من نذر داشتم اسمش بزارم محمد
شوهرم قبول نکرد🥲

شما که‌نذر نکردی عزیزم میگن وقتی نذر کنی اسم بچه رو‌نزاری یه چیزی میشه شما از اول نیتش و نداشتی پس ناراحت نباش

حالاهم یا فاطمه صداش کنی یا ب یکی از القاب حضرت فاطمه صداش کن

الان ۱۰ ماهش شد که.چی شد الان یادش افتادی😃

سوال های مرتبط

مامان دنیز کوچولوم🤭 مامان دنیز کوچولوم🤭 ۱۰ ماهگی
دوست ندارم اینو بگم اما بدتربن روزه زندگیم روزه زایمانم بود،دو هفته جلوتر گفتن بچه تو شکمم مرده ساعت ۸ شب هی سونو هی سونو و گفتن مرده ،😭خونه بابام بودم شوهرم نبود زنگ زدیم بیاد منو درجا بردن اتاق عمل بابام پرونده درست کرد،حسه مرگوداشتم اصا نمیفهمیدم انگار نه راهه پیش داشتم نه راهه پس هی میگفتن دعا کن بچت سالم باشه مادره بی فکر هی میگفتن چرا دیر اومدی چرا حواست نبود ،ترسیده بودم بی حس بودم اما کامل متوجه بخیه زدن و پاره کردن میشدم،بچم ک دنیا اومد صداشو شنیدم خوشحال شدم ولی حتی سرمو بر نگردوندم ک نگاش کنم حتی نپرسیدم حالش خوبه؟نفس نفس میزدم از ترس چشام اشکی بود فقط میدونستم تو سزارین سرتو تکون بدی بد بخت شدی سردرد و کمر درد دیگه ولت نمیکنه ،بیهوش شدم بهوش ک اومدم ریکاوری بودم یکی بالاسرم نماز میخوند ریدم ب خودم از ترس باز خابیدم و صدای شوهرمک میشنیدم ،شوهرم بچه رو ندیده بوده هی میگفته اول مریمو میخام ببینم🥺🥺چرا اون حسو فراموش نمیکنم،🥺دوست ندارم تکرار شه