دوست ندارم اینو بگم اما بدتربن روزه زندگیم روزه زایمانم بود،دو هفته جلوتر گفتن بچه تو شکمم مرده ساعت ۸ شب هی سونو هی سونو و گفتن مرده ،😭خونه بابام بودم شوهرم نبود زنگ زدیم بیاد منو درجا بردن اتاق عمل بابام پرونده درست کرد،حسه مرگوداشتم اصا نمیفهمیدم انگار نه راهه پیش داشتم نه راهه پس هی میگفتن دعا کن بچت سالم باشه مادره بی فکر هی میگفتن چرا دیر اومدی چرا حواست نبود ،ترسیده بودم بی حس بودم اما کامل متوجه بخیه زدن و پاره کردن میشدم،بچم ک دنیا اومد صداشو شنیدم خوشحال شدم ولی حتی سرمو بر نگردوندم ک نگاش کنم حتی نپرسیدم حالش خوبه؟نفس نفس میزدم از ترس چشام اشکی بود فقط میدونستم تو سزارین سرتو تکون بدی بد بخت شدی سردرد و کمر درد دیگه ولت نمیکنه ،بیهوش شدم بهوش ک اومدم ریکاوری بودم یکی بالاسرم نماز میخوند ریدم ب خودم از ترس باز خابیدم و صدای شوهرمک میشنیدم ،شوهرم بچه رو ندیده بوده هی میگفته اول مریمو میخام ببینم🥺🥺چرا اون حسو فراموش نمیکنم،🥺دوست ندارم تکرار شه

۱۳ پاسخ

الهی شکر ک‌ب خیر گذشت عزیزم منم یه همچین چیزی تجربه کردم خون رسانی دوسه هفته ب دخترم کم شده بود نگو پرستاری زایشگاه نمیتونن سنو بخونن گفتن خوبه همین موقع ها گفتن خوب من 14فروردین رفتم پیش دکترم سنو دید جا خورد شک شد اصلا موند فقط گفت بچت حرکت داره برو یه سنو بده بیار اومدم نزاشت بشینم گفت زایشگاه سزارین اورژانسی بچت میره ان ای سیو ولی نترس قبلش بارداری پر چالش پر استرسی داشتم داخل اتاق عمل هی سرم این ور اون ور میکردم نمیدونستم درادی بعدش برا اونه ولی از شدت استرس فشارم کشید

آخی عزیزم 🥺
خداروشکر میگی بارداری خوبی داشتی اون روز زایمان هم خداروشکر خداروشکر بخیر گذشته این مهم و شیرین
دختر نازتو خدا حفظش کنه

خداروشکر که به خیر گذشت الان دختر قشنگت پیشته.
ولی ببخشید آخرشم خندم گرفت با این تعریف کردنت.

هیییی هرکی یه داستانی داره

منم ردز بدی داشتم هر وقت یادم‌میاد بغصم میگیره

اخی عزیزم
داشتم با ناراحتی پیامتو میخوندم رسیدم به اونجایی که گفتی یکی بالا سرت نماز میخوندم ریدی به خودت😂🤭
فکر کردی ازرائیله 😅

بمیرم 😔😔😔😔😔
چه تجربه ی تلخی منم بعد زایمانم بچم بستری شد هی میگفتن زنده نمی‌مونه
پس فردا هم تولدشه 🥰

الان حال دوتاتون خوبه

روز زایمان واقعا برای همه سخته منم هیچوقت فراموش نمیکنم چقدر سخت گذشت من داشتم زایمان میکردم و مامانم بیمارستان بستری بود چقدر بد بود که پیش مادرشوهرم زایمان کردم دردش یه طرف خجالت یه طرف 🫠

عزیزم حالا که به خیر گذشته و دختر گلت به سلامتی پیشته
ایت فکرارو دیگه نکن
خدا همسر و دخترت و واست حفظ کنه💚🌱

آخی عزیزدلم😭چه بد بوده

وا چرا میگفتن بجه تو شکمت مُرده وقتی زنده بوده؟چقد ادمای بد پیدا میشن ب یه مادر اینجور استرس وارد میکنن

منم مثل تو خیلی سختی کشیدم سر ریحانه دیگه دوست ندارم تکرار بشه

سوال های مرتبط

مامان شاه پسر⁦❤️⁩ مامان شاه پسر⁦❤️⁩ ۱۱ ماهگی
پارت پنجم زایمان 💥💥💥
دکتر اومدواقا من تازه اونجا از زبون دکتر شنیدم میگف آره بچها گفتن ضربان قلب بچه رو نود هستش مادرم حالش جلب نیس تا گفتن یزره بخاطر اکسیژنی که بهش وصل کردن بچه یکم ضربان قلبش اومده بالا گفتم سریع ببرین اتاق عمل هی تو حین عمل می‌پرسیدن خوبی من میگفتم آره یکدفعه حالت تهوع وحشتناکی بهم دست دادند وحشتناک بچه اینو جا انداختم من شام خورده بودم اما بخاطر حال بدیام بالا آوردم بخاطر این زود عمل شدم. خلاصه گل پسرم آقا شاهان دنیا اومد بند ناف گره زده بود دور گردنش با وزن ۲۶۰۰بچم لاغر بود ماشالاا چشماا درشتتت اصلا به صورت لاغرش نمی‌خورد تماس پوستی برقرار کردنو دکتر گف چیه بچه شیطون ضعیفییی مامانا من ویارای وحشتناکی نمی‌تونستم چیزی بخورم بخاطر همین بچم انقد ضعیف بود خلاصه بخیه زدن فرستادن ریکاوری من ساعت ۷: ۲۵دقیقع راه افتادیم سمت بیمارستان ۸:۰۰رسیدم 8:30بستری شدم ۹:۰۰ آقا شاهان به دنیا اومد منو دادن ریکاوری من انقد خستهه بودم از اتاق عمل اومدم بیرون باز همسرم و فرستاده بودم دنبال لباس بهشون اینا باز من همسرم و ندیدم ...🥲خلاصه رفتیم بخش شاهان اون موقع خیلی ساکت بود بر عکس تخت بغلیم بچش خیلی جیغ میزد مامانم مثلا همراش بود ولی فک کنم اون همراه نیاز داشت خرو پفش هم جارو برداشته بود بعد زایمان راه رفتنمم اصلا اذیت نشدم تختم برقی بود آوردن رو زمین دوتا پرستا یواش کمکم کردن اصلا اذیت نشدم صد بار برگردم عقب باز سزارینمو انتخاب میکنم رو سوممم سر پا شدم اما پدرم در اومد تا ۵۸ روز خونریزی داشتم 😂همسرممم همش میترسید من چیزیم شده باشه به جا بچه هی میگف خانوم خوبه خانوم خوبه هی به مامانم می‌گفته زمین داره میلرزه 😂😂😂اینم از خاطر زایمان حمایت کنید خاطره عمل صفرام هم میگم😂😂😂