۳ پاسخ

فک کنم کسی مثل بچه های من نبود من که دیگه فشار قلبی بهم اومد

بدترش اینکه کسی تو اون حال درکت نکنه

اخی اره سخت من سر دومی اینجور شدم چون شبا دخترم خواب نداشت. روزاهم پسرم خوب طبیعی بود نرمال بیدار میشد. حالا فک‌کن من ۲۴ ساعته بیدار بودم صبونه بده ناهار بده شیر بده اینو ببر جیشو اون مای بیبی کن اینو غذا نیدادم سیر میشد اون گرسنه بود شیرش میدادم. اینو میخوابوندم اون ببیدار اونو میخوابوندم این بیدار ببین قشنگ یادمه ۴/۵بار طی ۴۰ روز اول زنگ میزدم ب مامانم. ب محمد. اینا دوتاشون سرکار نن جیغ میزدم گریه میکردم میگفتم شما منو ول کردین من با این دوتا چیکار کنم. 😤😤😭

سوال های مرتبط

مامان لیونا مامان لیونا ۵ سالگی
سلام من دخترم الان ۲۰ سالم شده وقتی بچه بودم لز وقتی به دنیا اومدم تا مدت خیلی زیادی حدودا تا ۱۳ سالگی وقتی دعوام میکردن یا ناراحت میشدم هم خیلی زود گریم می‌گرفت دست خودم نبود هم نفسم بند میومد نمیتونستم نفس بکشم حالم بد میشد نمیدونم اسمش چیه هردفعه که گریم می‌گرفت اینطوری میشدم و در حال خفگی بودم تا چند دیقه بعد اتمام گریم ادامه داشت و تا کاملا آروم نمی‌شدم پشت هم نفس نفس میزدم خیلی قفسه سینم درد می‌گرفت ولی هیچوقت دکتر نبردم بخاطرش فقط یادم حدود یکی دوسال دبستان بودم نمیدونم دقیقا کی یه تیک گرفته بودم که لبامو نمیتونستم رو هم بزارم اذیت میشدم برا همین مجبورا هر چهارسنایه یبار یا کمتر لب پایینمو به سمت چپ یا راست حرکت میدادم تا اذیت نشم دیگه سر اون یه مدت بردنم دکتر یه قرص صورتی بهم میدادن و یه نفر باهام صحبت می‌کرد حالم خوب شد ولی میترسم بازم برگرده جدیدا فقط وقتایی که خیلی خیلی ناراحتم گریه میکنم نه به اون اندازه ولی نفس نفس میزنم ولی اونجوری نیست که نفسم قطع شه در حد خفگی به نظرتون مشکلم چیه چیکار باید بکنم
مامان HeLiA مامان HeLiA ۵ سالگی
از من به شما حرف مادری که خیلی استرس عمل جراحی بچشو داشت
دوستای گلم دختر من خفگی در خاب بی اشتهایی خیلی زیاد نخابیدن خوردن انواع دارو آمپول سرم هر روز کارمون این بود نوبت دکتر بریم هر هفته با یه دکتر آشنا میشدیم میگفتن تا ۱۲ سالگی خوب میشه دخترم خیلی لاغره ۱۵ کیلو باقد ۱۰۸ فقط نگرانش بودیم خدایا تا کی اخهههه چقد دکتر بریم خلاصه حرفم رفتیم دیروز دکتر عکس آزمایش مشخص شد دخترم حالش خیلی بده و اورژانسی اول وقت عمل بشه اصلا موقع بیهوشی دخترم گریه نکردم حتی وقتی رفت عمل به مامانم گفتم بشین اینجا برم صبحانه بخرم تا اینکه دخترم از عمل اوردن پیشه من واقعن مردم اونجا بچم یزره شده بود استفراغ خونی داشت حالش خیلی خراب بود اونروز انقد پشیمتن بودم چرا قبول کردم عمل بشه تا که امروز مرخص شدیم صبح دیدم دخترم خیلی فرق کرده به خودم قول دادم هر چی سختر باشه بالاپایینی اینو بگم فردای روز سخت خیلی فرق میکنه انگار عاقلتر شدم اگه بچه شماهم اینجوریه از عمل لوزه نترسید فقط اول روزش سخته اونم بچه از بی هوشی فقط تا شب میخابه اون روز هیچی نمیخوره فرداش خودش غذا میخاد نگران نباشید مثل من نباشید آسونه شبتون بخیر اینم بماند گهواره هر کس خاست عمل کنه ببینه خیلی عمل آسونیه
مامان دردونه مامان دردونه ۵ سالگی
سلام روزگارتون خوش
اول بگم قضاوت نکنید....من واقعا از دست پسرم کلافه ام...امروز رفتم دنبالش مهد کودک میبینم بینیش قرمزه میگم چی شده میگه خاله زده به مربیش گفتم زنگ زده میگه خودش جدبدا خودش رو میزنه موهاش میکشه گلوش فشار میده‌.. دمپایی شو گاز میگیره میگم تو خونه اینجوری نمیکنه شاید از کسی توی مهد یاد گرفته میگه نه بخدا کسی اینجوری نکرده...ی پسر شیطون هست اونم به شدت بچه شما نبوده....هیچ روشی روش جوابگو نیس اینو خودمم میدونم از کسی هم ترسی نداره ... نمیدونم چه کنم اومدم کلی باهاش حرف زدم شروع میکنه فحش دادن مثلا میگه زهرمار و اینا ...حالا خودم گفتم اینو تو عصبانیت ولی این از دم همون حرفی که نباید بزنه رو درجا تکرار میکنه اونم هر روز....این بماند شلوارش در اورد شروع کرد خندیدن و رقصیدن دیگه زدم سیم اخر لباسمو پوشیدم لباس اونم پوشیدم بغلش کردم گفتم دیگه نمیخامت هی مبخام باهات منطقی باشم اروم باشم کنترل کنم ‌.....جایزه تشویق.بی توجهی...محبت...حرف ..‌قصه اینا همه رو رفتم حتی مشاوره که اونم اصلا راضی نبوددم همون جلسه اول شروع کرد به تجریه تحلیل زندگی من ...همسر من زیاد خونه نیس و وفتش با بچه ها نزدیک به صفره....مشاور هم میگفت تو قربانی هستی تو این زندگی تو شاید پذیرفتی اما بچه نه تو باید جور پدر رو بکشی،😒 من هم در حد توانم متوسط براشون وقت میزارم همه چی هم براش فراهمه چه کنم دیگه
مامان پسرم مامان پسرم ۵ سالگی
خانوما ببینید من حساسم یا شماهم بودید ناراحت میشید
من زندایی همسرم زنه پیر و مسن نیست جوونه اما با پسر من همیشه لجه از رفتارش از طرز صحبت هایش میفهمم
اونروز خونه دختر خاله همسرم دعوت بودیم خاله همسرم کیک تولد گرفته بود از تولد پسر من چهار ماه گذشته از تولد دختره دختر خاله اشم دو ماه میگذره
این کیک رو بی مناسبت گرفته بود و اسم پسر من و دختر اونو نوشته بود که بچه ها خوشحال بشن کیک رو یخچال میزاشتن پسرم بدو بدو میکرد از اتاق دیدم بهش میگه بیبین شلوغی نکن آروم بشین برا توهم کیک بگیرن کیک رو برا اون دختره گرفتن برا تو نه
دیدم پسرم گریه می‌کنه که منم کیک می‌خوام گفتم پسرم برا توهم هست خاله برا هردوتون خریده یکم گذشت دیدم تو آشپزخونه باز برا پسرم میگه کیک برا اونه نه تو این بچه باز جیغ و داد که نه منم می‌خوام اینبار خالش از اونور پذیرایی گفت نه کیک برا هردوشونه من اسم هر دوشونو نوشتم همینطوری تولد دو تاشونم گذشته اینطوری گرفتم خوشحال شن
بعد غذا بردم پسرمو اتاق لباسش کثیف شد عوض کنم اومد اونجا برا اون دختره پول داد منم زود کارمو کردم از اتاق زدم بیرون شب استوری کیک و غذاهارو گذاشته بود رو کیک که اسم پسر من و دختره دختر خاله اش نوشته بودن رو اسم پسر من استیکر گذاشته بود نوشته بود تولدت مبارک دختر دوست داشتنی کاری به آستوریش ندارم ها
فقط اون رفتارش و اون گزاشتن استیکر رو اسم پسر من ناراحتم کرد
زنیکه نمی‌دونم چشه همیشه با این بچه لجه