چهارده


مائده توزندگیش سختی زیاد کشید زیاد تحقیر شد اوایل زندگیه متهلی بازم سختی کشید شوهرش دست بزن داشت بداخلاق بود محبت نمی‌کرد مائده هم از مجبوری ازدواج کرد ک از اون خونه بیاد بیرون واینم بگم مادر پدر مائده در سن ۱۴ سالگی مائده آشتی کردن ولی باز جدا شدن نتونستن زندگي کنن مائده هم کا کلاس هفتم تونست درس بخونه درسشو ول کرد و در آخرای ۱۴سالگی ازدواج کرد والانم دوتا فرزند داره زندگیش خیلی خوب شده تا مرز طلاق رفت ولی جدا نشد نخاست سرنوشت پسرش مثل خودش بشه والان زندگیه خوشبختی داره و مادر مائده ازدواج کرده یک ساله و پدر و برادر مائده سالمن و برادر بزرگ مائده با پدر مائده زندگی میکنن طبقه بالاشون و میانه خانواده ها درست شده و میانه مائده و برادرانش با مادرشان خوبه و به خوبی و خوشی زندگی میکنن

امیدوارم خوشتون اومده باشه بعضی جاها با جزئیات بعضی جاها نه ببخشید دیگه ولی هر سختی خوشی هم داره امیدوارم اموزنده هم بوده باشه شاید نباشه ولی خواستم از تجربیات بگم

۱ پاسخ

من داستان زندگی مائده رو خوندم
نتیجه گرفتم طلاق پدرومادرآسیب جبران ناپذیری به روح وروان بچه میزاره

سوال های مرتبط

مامان پرهام مامان پرهام ۱ سالگی
پارت یازده

روزها گذشت ومیخواستن داداش مائده رو مرخص کنن وازاونجایی ک داداش مائده احتیاج به مراقبت زیاد و غذاهای مقوی داشت بابای مائده مجبور شد چندمدتی برن خونه پدربزرگ پدری مائده ک مادربزرگش ازشون مراقبت کنه .خلاصه رفتن اونجا ودراین مدت مائده پیش مادرش بود بعداز یه هفته پدربزرگ مادری مائده به خانه پدربزرگ پدری مائده رفت تاباهاشون درمورد جدایی پدرو مادر مائده صحبت کنه .و هردو طرف بدون اینکه از بچه ها صلاحیت بگیرن موافقت کردن جدابشن و داداش بزرگ مائده با پدرو مادرش دعواش شد و قید مادرشو برای این تصمیم زد وبابای مائده خیلی مادر مائده رو دوست داشت ولی چون مادر مائده نمی‌گفت ک اون سه روز کجا بوده دلش بد شده بود و با طلاق موافقت کرد.
مادر پدر مائده تصمیم گرفته بودن ک تفاهمی جدابشن ومائده با مادرش باشه وجهزیه ها نصف بشه و خرجی مائده روهم بابای مائده بده قبول کردن و موقعه تقسیم وسایل به مشکل خوردن و دعواشون شد مادر مائده میاد خونه مادرش و جریان و تعریف میکنه ومادر بزرگ مائده ازناراحتی به مادر مائده میگه دخترشم بده به خودش چرا تو جمع کنی
مامان پرهام مامان پرهام ۱ سالگی
سیزده


مادر مائده ک متوجه نبود مائده میشه با ترس از خونه میزنه بیرون و دنبال مائده میگرده تا میبینه گوشیش زنگ میخوره میبینه بابای مائده است جواب میده بابای مائده دادو فریاد میزنه و میگه حالا ک اینجوری شد یه سیخم بهت نمیدم هرکار میخوای بکن دخترمم خودم جمع میکنم وازاین جور حرفا. واینم بگم طلاق گرفته بودن و دسته مادر مائده به جایی بند نبود. خلاصه مادر مائده تو زیر زمین خونه پدرش تنها زندگی میکنه وبرای خودش اسباب هم خریده و مائده هم با پدرش و برادرش.
پدر مائده ک هنوز اتفاقاتو فراموش نکرده بوده و مادر مائده رو خیلی دوست داشته به سمت اعتیاد کشیده میشه. برادر مائده هم قرصی میشه ومائده مجبور میشه با پدرو برادرش تویه خونه زندگی کنه احساس امنیت و راحتی نداشته خیلی براش سخت و دردآور بوده وهرشب با گریه و فکرکردن به گذشته روز میشده مائده دیگه اون دختر ناز نازی و یکی یدونه نبوده باید اشپزی میکرده و زن اون خونه بوده مائده ای ک نمیفهمیده پول از کجا میره و میاد یا نون و غذا از کجا میره و میاد باباش تا ظهر خواب بوده و مائده مجبور بوده بره نون بخره مائده فقط ۱۲ سالش بود.
مائده میترسید توخونشون بلوز شلوار راه بره ک نکنه داداشش بهش نگاه چپ بکنه مائده لباس زیرشو ک میشست سریع با اتو خشک می‌کرد جمع می‌کرد. یه وقت داداشش نبینه شاید داداشش اینجور آدمی نبوده ولی مائده با این فکر و خیال بزرگ شده