۵ پاسخ

ک بیمارستان کمالی گفتن برو وسیله طبیعی بگیر برو باوک زایمان ساعت س شب من رفتم بلوک زایمان با استرس گریه اصلا امادگی طبیعی نداشتم ک اومدن معاینه کردن گفتن دوسانتی امپول فسار اوردن زدن بهم ک داشت کم کم دردم شروع میشد. ک یواشکی ب بهونه دسشویی میرفتم سرم خالی میکردم دسشویی ک باز نشم درد نکشم اینا امپول فشار میوردن مزدن منم ب بهونه دیشویی خالی میکردم نصفشو دسشویی خلاصه معاینه میکردن من همون دوسانت بودم تا دو بعداظهر خودشون میگقتن مگ میشه امپول فشار بزنیم دردت نیاد همون دو فینگر بمونی گیج بودن منم خالی میکردم بیرون سرم ک تا دو بعداظهر فرداش خودشون گفتن کیسه ابت پاره شده خطر ناک ببریم سزارین ک دو بهداظر بردنم اتاق عمل ک خیلی راحت بود سزارین برام دردش قابل تحمل بود خلاصه این ترفند زدم 😂طبیعی نشدم

مگه دکترت بهت نامه نداده بود گلم؟ دیگ نامه بده ک سزارین هستی چرا بردنت طبیعی؟

ادامه اش رو بگو گلم

خب بعدش

بقیه اش؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان افرا مامان افرا ۲ ماهگی
بلههههههه من اومدم با تجربه زایمانم

دکتر من واسه ۱۳ دی نامه داده بود ک میشدم ۳۸ هفته و ۵ روز و از اونجایی ک همش تو گهواره میدیدم ک همه از ۳۷ هفته شروع ب رابطه بدون جلوگیری کردن ک ۴۰ هفتن و هیچیشون نیست منم جوگیر شدم و گفتم با یه بار هیچی نمیشه...
خوبش اینجاست ک با همون یه بار ساعت یک و نیم شب دردام شروع شد ک هر ۵ ، ۶ دقیقه یه بار درحد ۲۰ ثانیه ای دردم می‌گرفت خلاصه شبو صبح کردم و صبح ک شوهرمو واسه کار بیدار کردم گفت بازم درد داری گفتم آره گفت پس بلند شو بریم بیمارستان منم ک نمی‌رفتم حالا به اجبار رفتیماولش رفتیم بیمارستان عارفیان ک گفتن باید معاینت کنیم اجازه ندادم گفتن پس برو یه چیز شیرین بخور یکم راه برو بیا رفتم و اومدم ان اس تی گرفتن و بلههه درد نشون داد راهی بیمارستان صولتی شدیم رفتیم بازم ان اس تی و باز درد گفتن چون به تاریخی ک دکترت داده مونده ما سزارینت نمی‌کنیم بستری شو طبیعی زایمان کن شوهرم گفت زنگ بزنین به دکترش زنگ زدن گفتن ما نمی‌کنیم و این حرفا گفتش پس بگو برن بیمارستان شفا تو این فاصله هم شوهرم داشت دلداریم میداد ک شده خودم عملت میکنم ولی نمیزارم بری طبیعی (میدونست من از طبیعی وحشت دارم )
بلاخره رسیدیم شفا و باز قبول نمیکردن زوده به تاریخش مونده و باید طبیعی بشه دیدن میترسم دستمو گرفتن بردنم تو اتاق هاشون وان و یه فضای خوب و اینا بیا طبیعی ک همین لحضه گفتن یکی نتونسته زایمان کنه و زود ببرین اتاق عمل وااای بیچاره چه دادی میزد خلاصه شوهرم دستمو گرفت گفت نامه مارو بدین میبرمش یه جا دیگه این اون همه توان نداره
مامان 🌙اِل آی🌙 مامان 🌙اِل آی🌙 ۳ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
یه بار تو بیمارستان ک ان اس تی داده بودم بهم گفتن تا چهل و یک هفته تمام وقت داری و برو خونه... ولی من طاقت نداشتم و همش استرس مدفوع و اینارو داشتم خلاصه ک رفتم مطب دکتر عصر چهارشنبه ۱۴ آذر ک گفتم وقتم تموم شده درد ندارم و نگرانم و دکتر نامه بستری داد و دوبار معاینه کرد گفت دو سانتی برو بیمارستان خودم هم شیفت هستم و میام پیشت... من اومدم خونه مامانم و ظهر هم ناهار نخورده بودم مامانم اش درست کرده بود ک گفتم خوبه سبکه بخورم ک برا زایمان اماده باشم... دیگه وسایلامم من اماده اورده بودم ک اگه قرار ب زایمان باشه برم... مامانمو برداشتیم دیگه از زیر قرآن و اینا رد شدم چ رفتیم بیمارستان فعلا کسی هم خبر نداشت ک قراره بستری شم... من ساعت هشت و نیم شب بود که دیگه وارد بلوک زابمان شدم بعد از انجام کارا و رفتم تو اتاق ساعت ده شب اینا بود ک آوردن سرم فشار زدن ک خیلی آهسته داشت پیش میرفت و منم اصلا دردی حس نمیکردم شد ساعت یک و نیم اینا که دیگه شیفت بیمارستان داست عوض میشد و مامایی ک مسئول من بود اومد گفت شیفت عوض میشه من دارم میرم سرم و قطع میکنیم صبح شروع میکنیم.. دیگه رفتن و منم خوابیدم.. صبح ساعت هشت اینا بود ک منتظر بودم سرم و وصل کنن ک بازم گفت زایمان اورژانسی داریم درد نداری تو یکن دیگه بهت میزنیم باز همچنان منتظر بودم ک ساعت ده و نیم دیگه اومدن شروع کردن و اصل ماجرا از اینجا شروع میشه.. اولا اصلا درد نداشتم و شنگول بودم.. خودهر زادع شوهرم پزشک اورزانس همون بیمارستان بود ک هی میومد بهم سر میزد و سفارش میکرد ک حواسشون بهم باشه و هروقتم منو میدید میگفت تو همچنان شنگولی ک چون ماماهای بلوک میگفتن ک بدنت ب سرم مقاومه ک همین اذیتم کرد
مامان 𝐒𝐞𝐥𝐢𝐧🧚‍♀️ مامان 𝐒𝐞𝐥𝐢𝐧🧚‍♀️ روزهای ابتدایی تولد
سلام خانوما میخام از تجربه زایمانم بگم من ۳۵ هفته با وجود اینکه سرکلاژ بودم و استراحت رفتم بیمارستان فهمیدن دهانه رحمم دوسانت بازه ک سرکلتژ باز کردن و گفتن ک زایمان میکنی ک خوب خداروشکر ۳ سانت شدم و ۳ سانت موند آمپول بتا و قرص خوردم تا دوهفته ۳ سانت بود تا اینکه حس میکردم شکمم سفت میشه هی اول نمیخاستم چیزی بگم چون ۳۷ هفته بودم هنوز ولی شوهرم گفت به ماما بگو یوقت چیزی نشه ک گفتم و ماما گفت بیا معاینه کنم ببینم چند سانتی معاینه تحریکی نیس ک زایمان کنی خلاصه رفتم معاینه کرد گفت دهانه رحمت خیلی نرمه سر بچه اومده پایین خون هم اومد حین معاینه ک ماما گفت امروز زایمان میکنی ک من خیلی استرس گرفتم اومدم خونه هی کمرم می‌گرفت و شکمم سفت سفت میشد تا اینکه شب رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن همون سه سانتی هفتتم کمه دیگه با رضایت خودم اومدم خونه گفتم شاید تا یک هفته زایمان نکنم چرا بمونم شب خوابیدم صبح گفتم پاشم کارامو بکنم مگه دردم یادم بره شاید ماه درده ساک و همه وسایل بیمارستانم آماده کرده بودم از قبل دیدم دردام هی دارن بدتر میشن میگیره و ول میکنه درد کمر و زیر دل باهم همراهش شکمم سفت میشد از درد پاهام انگار بی حس میشد ک گفتم نه این درد دیگه خیلی زیاده طبیعی نیس😅گفتم نکنه تو خونه زایمان کنم به شوهرم زنگ زدم هنوز ناهار نخورده بودم ساعت دو بود به ماما هم خبر دادم گفتم دردام یک دقیقه ایه گفت سریع برو بیمارستان ک رفتم معاینه شدم گفتن ایول ۵ سانتی امروز زایمان میکنی
مامان پسرام و نیلای❤ مامان پسرام و نیلای❤ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من...
امروز صبح ی دوش گرفتم انگاری ب دلم افتاده بود میخام زایمان کنم نزدیک ی ساعتی زیر دوش بودم کلی اسکات زدم با نوک سینه هام ور رفتم از حموم ک بیرون اومدم ی ساعت بعدش لباس خیس شدم سرویس رفتم با دستمال خودمو خشک کردم متوجه ترشح خونی شدم اولش گفتم شاید برا شیو کردنه بیخیال شدم دیدم نه بازم همیجوری داره میاد ازم زنگ زدم شوهرم گفتم اینجوری شدم خودشو سریع رسوند رفتیم بیمارستان گفتم ترشح خونی دارم از دو هفته پیشم یک سانت و نیمم بازم ماینه کرد گفت سه سانت شدی بستری
خلاصه ما تا ساعت پنج غروب ب دستگاه ان سی تی وصل بودیم بدون درد البته نمیشه گفت همچنین بدون درد بودم ی دردای ریزی داشتم قابل تحمل خلاصه ساعت پنج اومدن امپول فشار رو زدن ب سرم واسم حدودای پنج و بیست دقیقه کیسه آبم خود ب خود پاره شد خود پرستارام تعجب کردن دیگه دردام کم کم داشت شروع میشه شدیدتر شد دکترم اومد گفت اگه شدیده دردات نوک سینه هاتو ماساژ بده نفس بگیر بده بیرون خدایی همین کارو هارو میکردم دردش قابل تحمل میشد دیگه جیغ داد و هاوار نمیکردم خلاصه دردام شدیدتر شد تا ساعت 8 و بیست دقیقه ک احساس کردم کله بچه داره میاد بیرون سریع پرستارا رو صدا زدم گفتم بچه داره میاد اومدن دیدن گفتن عالیه فقط فعلا زور نزن تا تختو درست کنیم بچه بدون زور زدن من داشت میموند ک بعدش گفتن حالا چندتا زور بزن ک بیاد ولی نه محکم پشت سرهم. اروم اروم چندتا زور زدم بچه اومد بعداز پنج دقیقه اونم بدون بخیه. البته اینم بگم بچه سومم بود ک بخیه نخوردم. الانم خداروشکر خوبیم فردا هکم ترخیصیم😍
مامان لیانا👼🏻💗 مامان لیانا👼🏻💗 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین
پارت اول:

تاریخ زایمانم ۱۲ اسفند بود ۹ اسفند دردای نامنظم داشتم ک رفته رفته بیشتر میشد و از اونجایی ک نامتظم بود گفتم‌ چیز مهمی نیس. دردا تا صب ادامه داشت . صب ک رفتم دستشویی لکه قهوه ای دیدم رفتم ان اس تی درد نشون نداد برگشتم خونه .
دردا ادامه داشت و بیشتر میشد و شب ساعت ۱۲ ترشح موکوسی داشتم رفتم ان اس تی بازم درد نشون نداد و گفتن باید معاینه بشی درحالی ک من سزارین بودم .
اجازه معاینه ندادم و گفتن اگه میخوای دکترت بیاد و الان عملت کنه باید معاینت کنیم ببینیم اگه دهانه رحمت باز شده باشه میاد وگرنه دکتر شیفت میاد طبیعی انجام میده زایمانتو .
اجازه معاینه ندادم و برگشتم خونه . صب ساعت ۴ بیدار شدم رفتم دستشویی دیدم خونریزی دارم دوباره رفتم زایشگاه 🥴 ایندفعه اجازه معاینه دادم چون خیلی درد داشتم . نیم سانت باز بودم😑 گفتن باید صبر کنی ساعت ۸ شیفت عوض شه زنگ بزنن دکترت😐
تو اون فاصله ۳ بار ان اس تی دادم
ساعت ۸ شد شیفت عوض شد با هزار جور خواهش و پارتی بازی زنگ زدن دکتر
تمیدونم چرا اینقد مقاومت میکردن زنگ نمیژدن دکتر خودم بیاد در حالی ک نامه داشتم و دکتر پولشو گرفته بود
بعد از زنگ زدن دکتر گفت ک من نمیتونم بیام بدین دکتر شیفت عمل کنه😐
تا ساعت ۹ و نیم کسی درست و حسابی راهنماییمون نمیکرد ک چیکار کنیم
بعدش زنگ زدن دکتر شیفت گفت باید اول مریضای خودمو عمل کنم بعد .
ساعت ۱۰ ک شد رفتم ک آماده شم برای عمل…