پارت نهم #تجربه_زایمان
گفت زور بزن زور زدمو نمیدونم چی بود قیچی یا چاقو ندیدم... گفتن تکون نخور باز تکون میخوردم🥲🤦🏻‍♀️و دردی داشت و به عقب میرفتم بعد یکی دوبار گفت زور بزن و یاعلی گفتم زور زدم دیگه جیغ هم کشیدم🥲😅 و آخیش سرش امد و بقیشو کشیدن بیرون عین ماهی آمد بیرون و وای خالی شدم راحت شدم وای وای نگم چه حس خوبی بود همون لحظه اذان شد🥺🥺🥺🥹🥹🥹🥹 و زدم زیر گریه پسرمو گزاشتن رو سینم انگار کل بدنش رو سفید آب گلی زدن به بدنش😂😂😂 و بردن تمیزش کنن همه میگفتن برام دعا کن چه زمان خوبی به دنیا امد🥹🥹 ینی قلبم براش در میرفت گریه ام بند نمیومد میگفتم سالمه؟ گفتن آره سالم سالم خیلی خوشحال بودم و هستم بعد از زایمان مدام خرما میکردن تو دهنم که یه دفعه گلاب به روتون همشو بالا اوردم و گفتن از عوارض امپولا و ایناس
آقا نینی منو میبردن گریه میکرد میووردن کنارم آروم می‌شد 🥹🥹🥹🥹😭😭حس مادری واقعا حس عجیبیه خودم طاقت نداشتم مدام میگفتم بیارینش🥲🥲😍 فقط مشکلی که بود کمرم به شدت بی حس بود و نمیتونستم بشینم حتی... نیم ساعتی که گذشت بعد دیگه تونستم بلند شم بشینم ولی همون سرگیجه و اینا رو داشتم

۷ پاسخ

سیده جان، عزیزم منو دعا کن. خیلی محتاج به دعا هستم.
پاهام لرزید از زایمانت

عزیزدلم 🥺😍😍

ای جانم عزیزم ماشاءالله به جونت
ماشاءالله به قوی بودنت مامان قشنگ تنت سلامت انشاءالله کوچولوت قدمش پر خیر و برکت باشه نور بشه بباره به زندگیت🌹❤️
بخیه هم خوردی؟

انشالله قسمت همه زنا بشه مبارک باشه عزیزم

الهی عزیززززممممم الحمدلله که ثمره شیرینی داشته اینهمه سختی!!

مبارکه عزیزم برا منم خیلی دعا کن

عزیزم🥺 چقد حس خوبیه ایشالله هممون به سلامتی زایمان کنیم

سوال های مرتبط

مامان آرتین💙 مامان آرتین💙 ۴ ماهگی
زایمان پارت7
خوب بعد دوباره ساعت3معاینه کردن کفتن 4 سانتی هنوز منو میگی میگفتم خدا زود زایمان کنم دیگه تحمل ندارم ولی همین ک دردام قطع میشد اروم میشدم ساعتای چهار شدم 7سانت و دیگه ساعت پنج خیلی احساس زور بهم میومد بدون اینکه بخام زور میزدم داد زدم گفتم دارم زور میزنم فک کنم بچه داره میاد ماما اومد گف افرین زور بزن سر بچه رو میبینم انقد خوشحال شدم و تلاش میکردم دردام ک شروع میشد با تمام وجود زور میزدم بعد ماما دکتر صدا کرد گف بیاین دیگ وقتشه منو بردن روی تخت مخصوص زایمان و بعد چند تا زور دیدم ماما میگه وااای چه پسری خوش اومدی 🥹🥹بدنم یخ شد یهو حس کردم سبک شدم بیحال بودم خسته بودم گیج بودم و حس شیرینی بود تموم دردام تموم شده بود تا صدای بچه رو شنیدم گفتم جاانممم مامان گذاشتنش روی سینم داغ بود بچه گریه میکرد منم نازش میکردم و برای همه اقدامی ها دعا کردم و باردارا اشکم میومد بچم اروم شده بود دیگه جفتمم کشیدن بیرون بچه رو بردن لباس بپوشونن نوبت بخیه بود بخیه هم اصلا درد نداشت بی حسی برام زدن داخلی سه چهار تا خوردم بیرونی هم چهار تا منو برش ندادن خودش برش خورده بود بیرونی هارو یکم حس کردم ولی دردش قابل تحمل بود دیگه بخیه هم خوردم شکمم ک انقد ازش غول ساختن فشار میدن اصلا درد نداشت فشارم نمیدناا دستشونو میزارن حالت چرخشی ماساژ میدن دیگه من خیلی حس خوبی داشتم راحت شده بودم بعد دوسه دیقه بلند شدم راه رفتم به بچم شیر دادم مامانم اومد بردنم بخش انقد مامانم خوشحال بود قربون صدقه منو بچه میرف دیگ بردنم توبخش و تموم شد این حس قشنگ رو برا همه خانوما ارزو میکنم 💙🥹🥹🥹آرتین کوجولو من روز 27ابان ساعت پنج و نیم صبح به دنیا اومد♥♥🥹
مامان رادمان مامان رادمان ۳ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین پارت ۳
خب اینم بگم که من دوتا آمپول ریه وقتی ۳۴ هفته بودم زدم
یکی هم ۳۷ هفته زدم یکی هم دقیقا روز سزارین زدم
دیگه ۳۶ هفته به بعد بچه کامله ولی خب هرچی بیشتر بمونه بیشتر وزن میگیره و تکاملش بیشتره....
رفتیم اتاق عمل
لباسمو‌اوردن دقیقا جلوی چشمم یه چیز آبی دیگه هم جلوی لباسم گذاشتن که چیزی نبینم
دکتر بیهوشی گفت بلند شم بشینم
پشتم توی‌کمرم دوتا آمپول زد
تا زد از نوک پام‌داغ شد تا زیر سینه هام ....
سریع بی حس شدم
دکتر گفت پاتو تکون‌بده
ولی من نمی‌تونستم ...
بعدش شکممو شست و شو دادن
فقط حس میکردم که روی شکمم یکاری دارن انجام میدن ولی خب دردی نداشتم
تا اینکه صدای گریه ی پسرم رادمان و شنیدم 🥹🥹🥹وای خیلی حس خوبی بود
انشالله قسمت همتون
اول از دور نشونم داد بعدش رفت تمیزش کرد آورد صورتشو چسبوند به صورتم و بوسش کردم🥲
یکم حالت تهوع گرفته بودم که سریع به دکتر بیهوشی گفتم
یه چیزی زد توی سرم سریع خوب شدم😐😐
وای بعد اینکه بخیه هارو زدن
شکممو فشار میدادن😢خیلی درد داشت
با اینکه بیحس بودم ولی خیلی درد داشت
بعدش منو بردن اتاق ریکاوری
خیلی سردم بود
کلی لرز کرده بودم
میلرزیدمم
هی‌میومدن سرم میزدن برام
صدای گریه ی بچمو میشنیدم 🥹
مامای بیمارستان که از اول توی اتاق عمل بود بچمو‌اورد پیشم یکم بهش شیر دادم ‌و‌دوباره بردش
بعدش منو رادمان و بردن اتاقی که داشتیم..😍
مامان خادم الحسین مامان خادم الحسین روزهای ابتدایی تولد
پارت هشتم #تجربه_زایمان
بیست دقیقه بهم ان اس تی وصل بود و کیف کردم بدون هیچ دردی دراز کشیده بودم 😚 اصلا ینی وارد بهشت شده بودم ولی کم کم عوارضش رو نشون داد با این حال بخوام دوباره زایمان طبیعی کنم قطعا اپیدورال رو میزنم ... سرگیجه شدید داشتم که باید از یکی میگرفتم وگرنه می‌افتادم بعد بیست دقیقه حرکت سجده رو رفتم و نزدیک ۵ که شد فشار شدید به مقعد و واژنم آمده بود و این نشون دهنده این بود که سر بچه پایین تر آمده و دیگه داره بچه میاد از ساعت ۵ باید زور میزدم و از عوارض بعدی اپیدورال این بود که هرچی زور میزدم با اون نهایت زور من باید زود تر میومد ولی چون اپیدورال زدن زور کم می‌شد 🥲🥲 درد نداشتم ولی حس میکردم یه چیزی گیر کرده و فشار شدید به مقعد و واژنم میومد ... دیگه ساعت ۵ و ۴۰ اینا بود که حس میکردم چند تا دیگه زور بزنم بچه آمده و همون لحظه ها میگفتن عالیه موهاش داره دیده میشه ولی خیلی اذیت بودم همش حس میکردم گیر کرده ینی راضی بودم از موهاش بگیرن بکشن بیرون😅😂😂🫠 اون لحظه فقط میخواستم بیان ببرن فشار بدن شکمم رو تا بچه بیاد بیرون هی میگفتم دکترم کی میاد 🥲🥲 میگفتن تو راهه از طرفی هم خسته شده بودم این آخر کاریا خودمم میخواستم زور بزنم میگفتن فشار نیار رو خودت تا دکترت بیاد آخیش بالاخره دکترم آمد
مامان آریا مامان آریا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت اخر :


فقط ورزش کنین ک رحمتون نرم بشه من ک دردام شروع شد دیگه تندی باز شدم دیگه بین این خابیدنا و درد کشیدنا ماما اومد معاینم کردساعت ۸ بود بهم گفت زور بزن فول شدی دیگه من داد نزدم فقط زور میزدم محکم هی زور میزدم دیگه برام بی حس کردن تیغ زدن دوسه تا زور دیگه زدم ساعت ۸و۱۵دقیقع نینی اومد بیرون اون لحظه دیگه همه هواسم رفت به بچه و هیچ دردی نداشتم فقط نگاش میکردم انگار غریبه بود برام انگار من توی دنیای دیگه بودم وقتی گذاشتنش رو سینم خیلی حس خوبی بود همه دردام رفت بعد بچه رو گذاشتن کنار و گفت اروم اروم سرفه کن جفتت بیاد بیرون دیگه سرفه زدم و جفت اومد و باز با امپول بی حسی تزریق کرد و بخیه زد زایمان طبیعی برای من خوب بود و از بخیه نترسین انقد خوشحال و راحتین ک دیگه درد نمیفهمین بعدشم ک مامان و ابجیم اومدن تو اتاق زایمان و نینی رو دیدن و ماما همراهم کلی عکس و فیلم از نینی فرستاد برای باباییش حتی فیلم بریدن بند ناف و اینا رو برام گرفته بود ماماهمراهم بگیرین خیلی کمک میکنه و تمام
مامان جوجه فینگو🐧🩵 مامان جوجه فینگو🐧🩵 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی
3.
معاینه که کیسه آب ترکید چهار سانت بودم تا اومد اتاق بعدی پنج شیش سانت پیشرفت کردم گفتن خیلی عالیه
دیگه هی باز شدم به درجه نه رسید ک دیگه دردا تموم شد همه و فقد احساس فشار و زور و مدفوع داشتم
گفتن فقد روز بزن وقتی زورت میاد
منم همینکارو کردم آکسیجنم کم بود برام اکسیج وصل کردن افد فشار قلب جنین میشد
بعد نه آمپول فشاری زدم نه اپیدورال لازم شد
فقد خیلی تنگ بودم چون رابطه نداشتم از اول حاملگی زور هام خیلی زیاد شد همش زور میزدم ولی بچه پایین نمیومد دکتر هم همش بهم میگفت زور بزن مدفوع کن تا مدفوع نکنی بچا نمیاد
حالت سجده نشستم روی میز
بعد حالت دسشویی خیلی موثر بود
دیگه دراز کشیدم گفتن دیگا وقتشه بچه سرش اومد پایین
چنتا زور دیگه بزنی میاد منم همنگارو کردم نفسمو حبس میکردمو زور میدادم ب پایین
که دیدم گفت موهاش معلومه داره میاد تا اومد تیغ برداشت و منو پاره کرد بچه افتاد تو دستاش و شروع کرد گریه🥹🥹
ویه موجود کوچولوی نرمی گذاشتن رو شکمم و داشت گریه میکرد یهویی انگار یه طوفان برام تموم شد همه چیزی آروم آروم شد برام😇😇
دیگه بخیه هم خییلی خوردم بیستا داخلی پنجتا هم بیرونی