خانما یه راهنمایی من به دلایلی مجبورم کنار مادر شوهرم زندگی کنم خونه جداس ولی خوب وسطش دیوار نیست و کاملا وصل و بهم راه داره امروز یه چیزی به من گفت اعصابم خورد خیلی قبلا به شوهرم گفتم وسط بگیر گفت باشه ولی نکرد
الانم نمیدونم چی بهش بگم وقتی اومد خیلی اعصبانی هستم

بارداری جنین زایمان کودک

من زودی گریم میگیره چون اگه جواب بدم چن نفری میوفتن به جونم اون پیغام میاره این یکی پیغام میبره بیشتر اذیت میشم سکوت میکنم تو تنهاییم گریه ودردودل با شوهری

من خوندم پیاماتو بنظرم بذار اروم بشی قشنگ بعد تو ارامش با همسرت حرف بزن
با ارامش قانعش کن که وسطو دیوار بکشه برا اینکه اختلاف بینتون پیش نیاد
نه تو دلخور بشی نه مادرش
یه جور راضیش کن خلاصه
با عصبانیت نگو که باز همه چی خراب میشه

خب ببین به نظرم بازم برو باهاش حرف بزن چون قراره باهاش زندگی کنی بگو مامان جان اومدم یه چیزی بگم سوی تفاهم بینمون رفع بشه من قصد بدی نداشتم من همیشه حواسم هست اتفاقا شوهرم توجهش به مادرش کم نشه من خودم خییلی تشویقش میکنم یه کم با سیاست باهاش حرف بزن ببین چی میگه

من معمولا وقتی چیزی میشنوم اول سکوت میکنم تا آروم بشم ولی بعد از یکی دو روز به همسرم میگم که این حرفو بهم گفتن و ناراحت شدم
چون باید بدونه و بفهمه که چی میگذره اطرافش
ولی خب اصراریم ندارم که برخوردی کنه

نظر میخوای به جای این ک هی حرفاتو به شوهرت بگی برو مثل ادم بزرگ به مادرشوهرت بگو
بگو مادرجان بابت اون حرفتون من هنوز ذهنم مشغوله میخواستم بدونم منظور خواستی داشتین یا من بد برداشت کردم

چی گفت؟

توی عصبانیت نه حرف بزن نه کاری کن.....هر موقع آروم شدی فکر کن ببین لازمه جوابشو بدی محترمانه یا نه اصلا ارزش جواب دادن نداره اون موضوع ....