امروز به خاطر همه ی خستگیا و کم خوابیا و نگرانیای این هفت ماه خسته بودم البته خدارو روزی هزاربار شکر میکنم برای داشتنش وازش ممنونم واسه این هدیه ی زیبا
ولی واقعامادربودن چقدر سخت بوده
پسرم خیلی سخت میخابه همش باید بشینم بذارمش رو پام وگرنه خوابش یه ربع بیست دیقه اس رو زمین و روتخت
تا پنج شیش ماهگی خیلی کم شیر میخورد همیشه وزنش کم همه ی وقتمو براش میذاشتم شاید هفته ای یه بار به زوربه حموم میرسیدم الانم همچنان یروز غذا میخوره یروز نمیخوره یبونه هایی که نمیدونم علتش چیه دلش دردمیکنه دندونه چیه
تا میذارمش زمین شروع میکنه به گریه خونمون حسابی ترکیده هیچ جا مرتب نیس
یهو پسرم شیطونی میکرد نمیخابید عصبانی شدم رفتم تو خودم
همسرم هی داشت باهام شوخی میکرد که عه مهراد اذیت میکنه با من قهری
یهو زدم زیر گریه....حس میکنم خیلی تحت فشارم همه ی تلاشمو میکنم اما باز حس میکنم شاید اینکارو میکردم بهتر بود شاید اون کارو میکردم بهتر بود
مدام در حاا قضاوت و سرزنش خودمم واسه این هفت ماهم
و درنهایت خیلی خسته ام
شمام اینطورید؟یامن افسرده شدم

۱۰ پاسخ

منم حس میکنم کم آوردم بچه م به شدت بهم وابسته ست .وقت نمیکنم تا دستشویی برم جوریکه عفونت ادرار گرفتم .خانواده شوهرمم چپ میرن راست میان پشت سرم میگن راه پله ت کثیفه. باغچه ت کثیفه فلان جا زندگیت کثیفه
دخترم به شدت بهانه گیره و همش میگه بغلم کن و راه برو
کف پاهام میسوزه .زانو هام درد میکنه .دیشب نشستم گریه کردم شوهرم شروع کرد به داد و هوار که گریه الکی نکن مگه فقط تو بچه داری میکنی و این جور مزخرفات
دردم دو برابر شد .
هی زیر گوشم میگه چاق شدی فلان شدی
غذام شده یه وعده تا میشینم سر سفره میگه هیکلت و نگاه غذا زهر مارم میشه
هی منو با خانومای دوستش،مقایسه میکنه زن فلان دوستم بچه داره امروز فلان غذا رو پخت زن فلان دوستم خوش اندامه با بچه هاش خوب تا میکنه

از فامیل شوهر تا همسایه گلایه میکنن بهمون سر نمیرنی آخه بی وجدانا من حتی وقت نمیکنم موهام
رو برس بکشم. تا میگم وقت نکردم میگن والا مام سه چهار تا بچه آوردیم آنقدر ناز و ادا نداشتیم

شدم یه خسته افسرده
حس میکنم بدترین مادر .بدترین همسر .بدترین عروس دنیام

همه این خستگیا ی روزی تموم میشه

فقط بایدسعی کنیم خون سردبشیم زیادبه خونه اینا حساس نشین دیگه چیکارکنیم نمیتونیم که خودمونوبگشیم نهایتن ۱سال دیگه همه چی روبه راهه ولی اگه زیادخودمونوازیت کنیم یهومیخوایم ببینیم سالامتیمونوازدست دادیم ارزش نداره ولش کنین خونس دیگه

منم همینطورم دقیقا
فک میکنم خیلیا این حس رو تجربه کردن

وای منم من فک میکردم فقط من اینطوریم دخترم نمیخوابه شبا خیلی ازیت میکنه صبح هاهم به من خیلی وابسته شده نمیتونم ببخشیدسرویس یجوری گریه میکنه همسرم صبح تاشب سرکاره مامانم اینا دورن اصلا یه مدت که خیلی گریه میکرد افسوردع شدم ولی خداروشکرالان شبا گریه نمیکنه فقط بیداره میگه بازیم بده

عزیزم هممون مثله همیم پراز استرس و عذاب وجدان از اینکه شاید میتونستم مادر بهتری باشم ولی درحقیقت این بهترین ورژن ازخودمونه که داریم برای بچه هامون ارائه میدیم پس بهتره کمتر خوومونو اذیت کنیم وبیشتر خودمونو دوس وداشته باشیم

منم دقیقا این حال و دارم ن میتونم از خونه بیرون برم چاق شدم همش ب عکسای قبل حاملیگم نگا میکنم الان میرم جلو آیینه ی شکم شل و آویزون دارن شبا از ساعت ۱۲ تا ۸ صبح بیدارم پسرم شب رو روزش و گم کرده حداقل بخوابم ۵ سافت بعدش پامیشم کارای خونه بچه داری شوهرم میاد ب اون برس ن میفهمم شب کی میاد ن میفهمم کی روز میشه ی فیلم سینمایی دانلود کردم یک ماهه ۲ ساعت نتونستم وقت بزارم نگا کنم دیروز صبح آنقدر گریه میکرد منم عصبی شده بودم کلافه بودم داد زدم سرش از دیروز تا الان عذاب وجدان دارم از دیروز دارم ازش عذر خواهی میکنم هی میگم خاک تو سرت اون بچس آخر شب هم فکر میکنم در حق بچم ظلم کردم بهش نمیرسم ک لاغر مونده

فقط اینو بدون یه مادر هیچوقت واسه بچه اش کم نمیزاره
بله خسته میشه کم میاره ولی کممممم نمیزاره تازه اگر جایی صلاح دونست تغییراتی ایجاد میکنه چون تجربه مادریش زیاد شده ولی در عین حال تمام تلاششو میکنه
پس لطفا خودت سرزنش نکن و یه مادر شاد باش
و انشاالله خدا صبرت زیاد کنه تا سختی های بچه داری واست آسونتر بشه و کوچولوتم بهتر بشه تا به آرامش برسی

ای خواهر فک کنم همه مامانا اینطورن.من یه دختر ۵ ساله دارم و یه دوقلو ۷ ماهه.از شیرو غذا خوردن یه قل داغونم،از بیخوابیو رفلاکس اونیکی قل.از آلرژیه هر سه تاشون،از خواسته های دختر بزرگم.خیلی خستم و واقعا نمیتونم براش وقت بذارم.بیشتر از همه از اینکه تو ذهن دخترم شدم مامانه بد داغونم.خدا خودش بهمون توان بده بهمون رحم کنه.خیلی امشب منم ترکیدم😭😭😭.میدونی حس میکنم کسی درکم نمیکنه.

منم روزای سختمو دارم میگذروندنم از ۱۵ روزگی دخترم اومدم خونه خودم توی شهر غریب ک با خانوادم فاصلش یه روزه
دست تنها شوهرم از صبح تا ۶ غروب سرکاره
بچم تماما ب من وابسته شده تا تکون میخورم انقدر گریه میکنه تا از حال بره
پیش شوهرمم نمیمونه

سوال های مرتبط

مامان Avin مامان Avin ۱۰ ماهگی