۱۴ پاسخ

عزیز دختر منم اینجوری بود اصلا من ولش میکردم میرفتم بیرون براش مهم نبود چون پیش مادر شوهرم بود خیلی وابسته بود بهش ولی الان یسال دوماهشه منو نبینه غوغا میکنه

راحت باش خواهر به مرور که بزرگ میشه درست میشه

اگر اونا آدمای خوب و دلسوزی هستن خب چ اشکال داره و اینکه نمیتونه تا ابد وابسته باشه به هر حال بچه ها بزرگ میشن دیگه حوصله افراد پیر رو ندارن

عزیزم زیاد فکرتو درگیر این جورچیزا نکن خب این طبیعیه شاید تا ۱سالگی ۲سالگی ۳سالگی شایدم ۴ یا ۵ ولی آخرش میاد پیش خودت اینو مطمعن باش من با مادر شوهرم اینا زندگی میکنم بچه های جاری بزرگم وقتی کوچیک بودن خیلی وابسته ی مادر شوهرم و پدر شوهرم بودن یعنی ۴روز در هفته خونه ی ما بودن ولی الان بزرگتر شدن ماه به ماه باخانواده میان سر میزنن میرن بچه های اون یکی جاریمم اینجورین .حتی بچه های خودم منم سعی میکنم وقتی با اونا سر گرمن کارتمو انجام بدم و وقت خالی‌مو با بچه ها بازی میکنم خلاصه اینکه درد و غمامون زیاده اگه بخوای واسه هر چیزی اینجوری فکرتو مشغول کنی اعصابت داغون میشه

من دخترم از وقتی به دنیا اومد زمان زیادیو پیش مامانم اینا بود و شدیدا به بابام وابسته بود کلا میدیدش ذوق زده میشد همش بهش میچسبید بابامم خیلی بغلش میکرد
الانکه بزرگتر شده انگار میفهمه من مامانشم یا به مامانم توجه بیشتری نشون میده مثل قبل و به اون شدت وابسته بابام نیس

زیاد سخت نگیر یکم ک بزرگتر بشه جز بغل خودت دیگ بغل کسی نمیره

پسر من منو ب مادرشوهرم ترجیح میده از بغلم میپرع بغلش میگیرمش گریه میکنه بره پیشش
جالب میدونی چیه مادرشوهرم تالا نخوابوندتش تاحالا مای بیبی عوض نکرده براش با اینکه طبقه بالاشونم بیشتر از ده دقیقه نگرش نداشته مریضی هاش سر نزده
حاماه بودم خونریزی شدید ی لیوان اب دستم نداد فقط میومد میدید خونه ام نا مرتب تیکه مینداخت و میرفت
میاوردم همش بالا استراحت بودم غذا نداشتیم ی بشقاب من ک جهنم برا پسرشم نمیاورد
دنیا اومد تو تمام مناسبت ها اشکمو دراورد مث شب 7 دندونی و ...
حالا حکمت خدارو باش پسرم جوری میچسبه بهش اونم میخنده مسخرم میکنه اتیش میگیرم ینی ی وقتایی میگم این همه شب بیداری سختی ب خودم ب کارام ب خونه نمیرسم حتی دستشویی و حمومم نمیتونم برم برا این بچه ک اصن ارزش نداره
حتی ی ساعت م نگهش نمیدارع فقط هر روز میاد چن سری میبرتش مغازع هربار در حد پنج دقیقه خوراکی میگیره براش پسر منم عاشق بیرون رفتنه

آره منم طبقه بالام خیلیی بده خیلییی من دختر بزرگم به عمش که مجرد بود وابسته بود کلا شبام پیش اون میخوابید الهی خیر نبینه چقد بخاطر اون من کتک خوردم چقد تو سری خوردم میگفتم بابا دخترم صب که از خواب پا میشه میاد پیشت تا شب دیگه حداقل شب ولش کن اون همه بهش محبت نکن بزار بیاد پیشه من تا ۵ صب فقط با دخترم بازی میکرد گوشی میداد دستش تا ۵ صب با گوشی بازی میکرد شوهرمم نمیتونست بهشون چیزی بگه سر من خالی میکرد یعنی بهش میگفتا ولی حرف حالیش نمیشد دخترمو مثلا شب میبردم بالا بخوابونم دخترم گریه میکرد که میرم پایین مام سرگرمش میکردیم که نره تا خوابش ببره اون ذلیل مرده انشاالله به حق این روزای مبارک بدبختترین آدم روی زمین میشه میومد بالا خودشو بهش نشون میداد دخترمو میبرد پایین‌ دعوا میکردیم با شوهرم پدرشوهرم اینا میگفتن عیبی نداره عمشه دیگه بزار پیشش باشه چرا حسودی میکنی میگفتم دختر ۲ ساله رو تا ساعت ۵ صب نمیخابونه چه حسودی بکنم آخه الانم که ازدواج کرده هروقت میاد خونمون دخترم‌ ۵ سالشه گریه میکنه نرو اونم میمونه یعنی الکی انقد دخترمو به خودش میچسبونه باهاش بازی میکنه هر کاری بگه میکنه اینم بچست‌ دیگه وابسته میشه ولی با این حال بازم دخترم شبا خونش نمیمونه بیاد خونمون میره پیشش میخابه ولی خونشون نمیمونه البته بگه هم من نمیزارما ولی خداروشکر خودش نمیمونه دیگه نمیدونم این وابستگی تا کی ادامه داره

من پسرم به پدرومادزخودم وابسته س خب این طبیعیه ولی یاید خودت باهاش بازی کنژ محیط امنی براش فراهم کنی که به خوذت وابسته بشه

خیلی تاثیر داره دختر من تا یکسالگی خونه پدرشوهرم بودیم خیییلی وابسته بود بعد یسالگی اومدیم خونه خودمون الان شش سالشه و هنوز وابسته س هروقت میره خونشون دیگ نمیاد خونمون یا همش گریه میکنه🤦‍♀️

پسر منم این وابستگی رو به بابام داره،وقتی اون باشه دیگ سمت کسی نمیره

مادرمن بچه خواهرم گرفت تا ٥ سال وابسته بود به مادرم دیگه خونشون رفت شهر دیگه الان بزور میاد خونه مادرم

بله من هم با مادر شوهرم تو یه حیاط هستیم خیلی سخته انگار قلب از سینه آدم بیرون میاد ولی چاره نیست خیلی سعی میکنم تو این مورد حساس نباشم چون واقعا می‌دونم دخترم رو خیلی دوست دارن

بله من

سوال های مرتبط

مامان نهال مامان نهال ۱۶ ماهگی
من واقعا اینجوری نیستم که بگم دختر منو همه بخوان یا بغل و بوسش کنند. ولی یه تفاوت هایی که میبینی دلت درد میاد و هیچی نمیگی.
دخترم خیلی بابامو دوست داره و تا میبینش با ذوق میره سمتش ولی بابام دستش بهونه میکنه و بغل نمیگیرش شاید گهگاهی بوسش کنه. ولی خواهرزاده م که پسره عکس اونو استوری میزاره و میگه این شبیه ما شده و دختر تو شبیه ما نیست. اونو بغل میکنه میبرش تو حیاط دورش میزنه. حالا شوهرم باشه یکم بغل میگرش ولی در کل نمیدونم چرا اینجوریه. دلم برا دخترم میسوزه که انقدر بابامم دوست داره و میره سمت🤕 اگه بره بیرون گریه میکنه.
بعد میام خونه ی پدرشوهرم و اینام جاریم بچه ش پسره و مادرشوهرم رو ندیدم یک صدم اون به دخترم محبت و توجه کنه. بچه ش گریه میکنه بغل میگیرش و میخوابونش و صداش میزنه.من یادمه دخترم چهار ماهه بود فامیلشون بهش گفت مگه بچه ی پسرت رو بغل نمیگیری و اون بغلش کرد و بعد گذاشتش زمین و در حد دو سه کلمه محبت کنه.
نمیدونم بخاطر جنسیت بچه هاست تفاوت گذاشتن ها یا از شانس منه یا بخاطر شباهته یا اینکه از من خوششون نیاد یا هرچی