۶ پاسخ

بخیه هات افتاد؟

خداروشکر که دخترت و صحیح و سالم بغل گرفتی

من با اینکه سزارین بودم کلی دانشجو ریخته بودن بالا سرم
قاطی کردم سروصدا کردم همشون رفتن بیرون

من اصلا دلم نمیخاد تجربه زایمانم رو بگم خیلی سخت و عذاب اوره یجور تروما واسم یاداوریش

خداقوت بهت مادر قوی،هرچی بود تموم شد الان یک دختر ناز داری خدا برات ببخشه ❤️😍

خدا قوت بهت مامان قوی❤️❤️❤️❤️

سوال های مرتبط

مامان محیا کوچولو مامان محیا کوچولو ۱ ماهگی
بعد دیگه با اون همه درد معاینه هاشون عذاب بود واقعا هرکس برا خودش تا اینکه یکی مثل وحش ها فشار داد کیسه ابم ترکید ساعت یازده شب دردشدید شده بود احساس مدفوع می‌گرفت منو فرار میکردم دسشوییی جیغ میزدم توی دسشوی با هر درد می‌گرفت منو ماما با زور منو از سرویس میبرد بیرون آمدم معاینه شدم ۹ سانت شده بودم با ورزشها که گفتن دراز بکش نفس عمیق بکش زور بزن فولی دراز کشیدم و زور میزدم و جیغ میزدم وایی عرقی ریخته بود روم نفسم تنک شده بود دیدن نشد با هر زور من چهار نفر آمدن رو سرم دو نفر شکم فشار دادن با تمام زور جوری داد زدم که نگو دو نفرم پایین بچه رو کشیدن بیرون چون بند ناف بود بچه نیماند پایین بعد دیگه با زوریکه به شکم دادن صدای ناز دخترم اتاقو پر کرد انکار همه درد هام ریخت گذاشتمش رو سینم گریه گرفته بود جیغی که کشیده بودم مادرم همسرم از پشت در ترسیده بودن چیشده دیگه با خودم گفتم تموم ولی سخت در اشتباه بودم تازه شروع شدن بود درد ها اصلی که آمپول بی حسی زدن بخیه کن که گفتن خونریزی داری شدید کلی لخته دفع میکردم که دیدن قطع نشد یکی از دکترها دست هاشوهربار تا آرنج میبرد توییی بدنم لخته هارو در میآورد که اینحاش واقعا تا مرگ میرفتم و برمیگشتم از زایمان بدتر بود کلی دست کرد تویی بدنمو و لخته دفع کرد و دکترامد رو سرم گفت قطع شده خونریزیش چرا اذیتش میکنن خدا خیرش بده واقعا داشتم میمیرم دیگه بی حس شدم و بی جون لرز بدنمو داشت که نگید میلریزدن آمدن بخیه زدن که بی حسی از بین رفته بود کامل حس میکردم بخیه زدنو رو با هر بخیه صدام در میامد که بلاخره بعد یک ساعت بخیه هام تموم شد
مامان نخودی،مهدیار مامان نخودی،مهدیار روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان ۳
خلاصه ساعت ۳ بعدظهر دردای شبیه پریودی شروع شد ، پرستار توپ اورد و چند تا ورزش بهم داد و ... تا اینکه دردام شروع شد ، درد داشتم اما هی میومدن معاینه و میگفتن هنوز ۱ سانتی و هیچ پیشرفتی نداری ، تا ساعتای ۸ شب درد کشیدم اما دهانه رحمم باز نشد که دیگ ۸ شب دکترم ناامید شد و گرفت بچه بدون اب خطرناکه منو بردن اتاق عمل
رفتم اتاق عمل حالم خیلی بد بود ۲۴ ساعت کامل با امپول فشار بستری بودم و ۵ ساعتم درد کشیدم ، البته دردی در حد ۴ سانت ، روحیمو کامل باخته بودم ، اما خوشحال بودم ک دیگ داره تموم میش ، تو اتاق عمل همش میگفتن این چرا اینقدر بیحاله...
امپول بی حسی رو زدن و دستامو بستن و.. ک حالم بد شدم بی قرار شدم دستامو تکون میدادم و دعوام میکردن تکون نده ، دست خودم نبود ، نفسم به شدت بند اومده بود اما دستگاه چیز بدی نشون نمیداد ، خودشون تعجب کرده بودن ،نمتونستم نفش بکشم و همش میگفتم مردم مردم ، خلاصه خیلی بد بود احساس خفگی ک هیچ دیگ واقعا خودمو خقه میدونستم اما تا بچه در اومد نفسم برگشت و کم کم بهتر شدم همونجا ک بی حس بودم چندین بار شکممو فشار دادم یکی هم قشنگ دستشو کرده بود توم 😁
اینقدر حالم بد بود که بچه رو دراوردن گفتم میخای ببینیش گفتم ن
رقتم ریکاوری و ... و دراخر بخش ... در کل الان بعد ۱۴ روز میگم سزارین واقعا سخته اتاق عملش هم سخت بود برام خییلی ، اما بازم پشیمون نشدم چون اون صحنه هایی ک توی طبیعی دیده یودم برام خیلی وحشتناک یود و درد هم ک کشیدم ، درهرصورت هردو خیلی سخته باید خودتونو قوی بگیرید ، اما بازم تا به اینجای کار از سزارین پشیمون نشدم ...
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۲ ماهگی
پارت دهم
شدم همچی برام تموم شد همه دردام تموم شد 🥺🥺 صدای دخترمو 4و 14دقیقه شنیدم قبلش گریه شدم گفتم چرا بچم گریه نمیکنه همه ریخت سرش هر کسی یکار می‌کرد هیچکی جواب منو نمی‌داد که ماما گفت نترس خستس چند تا ضربه زد تا گریه شد و لباساش پوشوندن ماما آمد گفت زور بده جفتت بیاد دوتا دادم تا جفتم آمد لرز شدیدی منو گرفته بود خیلی بد بود نمیتونستم خودم کنترل کنم ماما 20 دقیقه برام بخیه می‌کرد و من لحظه به لحظه بخیه خوردن حس کردم و سه بار بی حسی زد اصلا اثری نذاشت برام ماما گفت اینقد سر بخیه جیغ کشیدی سر زایمان نکشیدی آروم باش تا بتونم بخیه کنم یه پتو انداختن روم و بخیه زدن و تموم شد بچمو دادن بهش شیر بدم ساعت پنج و نیم بود تقریبا که اولین شیرش خورد یاد نداشتم با کمک شوهرم دیگه یاد گرفتم رفتم دسشویی خواهر شوهرم آمد منو از سر به پایین همجام شست و داشتم میومدم سرم گیج رفت و آمدم بخورم زمین شوهرم منو گرفت لباسام پوشوند یه موز بهم داد تا حالم خوب شد از بخش آمده بودن دنبالم تا اینکارا کردم ماما ازش تشکر کردم و اینا وسایلم جمع کردیم و رفتیم توی بخش ساعت 6و نیم صبح شده بود دیگه
مامان محیا کوچولو مامان محیا کوچولو ۱ ماهگی
خب خب تجربه زایمانم
من از اولش خیری از بارداری نبردن اولش هماتوم بعدش امینوسنتز شدم و سرویسک کم و بند ناف دو دور گردن بچه ام بود
خوب ۳۶ هفته بودم ماما گرفتم گفت هر هفته دو یا سه بار بیا برا آن اس تی من میرفتم با مادرم خدارو شکر خوب بودن تا ۳۸ هفته رفتم معاینه گفتن دو سانتی آمدم ورزش هامو کردم روز که ۳۸ هفته ۴ رفتم ماما ام گفت ضربانش جنگی به دل نمیزنه با اینکه حرکاتش خوب بود گفت بستری شو گفتم برم خونه آماده بشم بیام گفت نه لباسهاتو بده مادرت برو رو تخت منم کلی ترس جونمو گرفته بود که الان چی میشه اصلا آماده نبودم دراز کشیدم هرکسی برا خودش آمد یک نظر دادنو سرم زدن و آن اس تی وصل کردن از ساعت پنچ غروب بستری شدم هرکس برا خودش معاینه میکرد ماما گفت تا چهار سانت نشی نمیزارم رو سرت باشم میرم خونه زنگ میزنم خبر تو میگیرم هعی هرکسی برا خودش معاینه میکرد میمردمو زنده میشدم با هر معاینه بعخدا کلی درد داشت انکار. طلب داشتن خودمو اینقدر از دستشون می‌کشیدم اونها هعی بدتر میکردن دستشون ساعت های نه شب بود آمپول فشار به سرم زدن و هر دفعه یک آمپول بهم میزدن باسنم کبود شده بود به خدا از درد معاینه کردن چهار سانت بودم ماما آمد رفتیم حموم و ورزش هارو شروع کردیم که درد های زیاد شده بودن کم کم می‌گرفتن و ول میکردن صدام در آمده بود با هر درد نفس ام بالا نمی‌آمد انقباض که می‌گرفت منو جیغ ام در می‌آمد آمدم رو تخت های سرم دستم باز میشد هعی دوباره یک جا دیگر رو سوراخ میکردن نامردا تا درد ها شدید در شده بود هعی آن اس تی می‌گرفتن بچه چیزی نشه
مامان لنا مامان لنا ۲ ماهگی
چون خودم خیلی استرس داشتم تجربه سزارینم رو‌ دوست داشتم بگم به کسانیکه بزودی تجربش میکنن
یکی از بهترین و قشنگترین روزهاس براتون اونقدی که دلم تنگ شد براش بعد یک هفته واقعا همه چی عالیه نه زور و درد الکی تجربه میکنید نه استرس سلامتی نی نی کلا نیم ساعت میشه نه امپول بی حسی ازکمر درد داره نه سوند نه حتی وقتی اثر بیهوشی بره درد وحشتناک دارید البته من به پیشنهاد پزشکم و کادر اتاق عمل پمپ درد گذاشتم نمیخواستم خودم ولی اونجا بهم گفتن نه بگیر که راضی ام
در مورد هزینه ام برای همشهری های خودم من بیمارستان بوعلی با اتاق vip و زیرمیزی دکتر شد ۳۸میلیون‌که بسیار از همه چی بجز ریکاوری راضی بودم
حالا قسمتی که سخت گذشت شکم منو‌تو ریکاوری فشارندادن متاسفانه که وقتی اومدم توبخش با کمردرد شروع شد درحدپریودی بود کمردردم بعد یکهو‌دچارخونریزی شدید شدم خون روون همراه با لخته های بزرگ بعد برام داروی زیرزبونی گذاشتن که رحمم جمع بشه و شروع کنه به دفع لخته ها که فاجعه شروع شد یک ساعت تموم میلرزیدم درحد پرت شدن دست و‌پام دندونام میخورد روهم‌که زبونمو زخم کرد لرز وحشتناک فشارخون و‌ضربان قلبمم رفت بالا و اکسیژنم افت کرد این از قصور پرسنل ریکاوری بود که بدون درنظرگرفتن این مورد میتونم بگم بهترین تجربه بود و از اینکه سزارین شدم خیلی راضی ام قشنگ بعد از ۵روزم راحت سرپایید امیدوارم همه تجربه خوبی از زایمانشون داشته باشن