۹ پاسخ

عزیزم نوزاد تو اتاق نگه دار بیرون نیارین فعلا دخترت تو حال باشه احساس این که جايگاه تنگ شده نباشه موقف شیر فقد برین اتاق تو حال با دخترن بازی کن بعد یک دوماه عادت میکنه

واییییی مواظب باش الن حس حسادتشون

دختر منم خیلی اذیتم کرد یکی زدم تو گوشش بعدشم از عذاب وجدان فقط نشستم و گریه کردم صبرم خیلی کم شده

عکس و فیلمای زمان بچگی خودش رو خیلی نشونش بدین، براش تعریف کنین که تو هم همین قدری بودی و بزرگ شدی. خاطرات بچگی خودشو تعریف کنین براش. مثلا اگه کوچکه دارن پوشک میشه برای بزرگه خاطرات جیش کردناش روی خودتون رو به صورت خنده دار تعریف کنین.

اگر گریه میکنه شیر میخواد براش بگید تو هم شکمو بودی و فلان مدل شیر میخوردی و خاطرات اینجوری براش تعریف کنین.


و در نهایت اینکه اونا بچه کوچک رو دوست دارن و فکرمیکنن مثل عروسکی که باهاش بازی میکنن، میشه با اینم بازی کرد. خیلی باید براشون با قصه و زبون اروم توضیح داد و شش چشمی هم مواظب دوتاشون بود

خدا به همه پدر مادرا توان مضاعف بده

منم دخترم سه سال و نیمه بود پسرم ب دنیا اومد.
اول اینکه سعی کنین بچه رو روی زمین کمتر بخوابونید. توی گهواره، نَنو یا کریر بخوابه.

دوم میدونم بچه نوزاد خیلی خیلی کار داره ولی سعی کنید وقتی هم همسرت خونه است هم شما، دوتاتون کارای کوچکه رو انجام ندید.
مثلا پدرش بره پیش اون و اگر شما دوساعت با نوزاد مشغولی اونم دو ساعت با بزرگه مشغول باشه.

بعد با حرفاتون بهش بفهمونید که اون بزرگه و چقدر وقت گذروندن باهاش خوبه. مثلا باباش بگه بیا بریم خمیر بازی، اون که کوچولوئه بازی بلد نیست، کیف نمیده. شما بزرگ شدی بازی با شما خوش میگذره.

با حرفاتون هی حس مثبت و خاص بودن از بزرگتر بودن بهش انتقال بدید.

یه کار دیگه اینکه توی کارای بچه دخالتش بدید. مثلا پوشک و دستمال مرطوب اوردن کار بزرگه باشه.
من همش به دخترم میگم داداش جیش کرده بدو براش پوشک بیار الان نَم میزنه، اون وقت غرق میشیم😁 یه جورایی کارای کوچکه رو با اغراق و خنده دار براش تعریف میکنم.

الان دخترم مثلا قطره آد رو شناخته کدومه. قطره کولیک رو بهش میگم قطره سبزه، قطره بیبی کر هم تو یخچاله قشنگ جاشو میدونه. انگار تبدیل شده به وظیفه اش که اون براش پوشک و قطره بیاره. خودش میاد میگه مامان نوبت قطره اش نیست از یخچال بیارم؟

مطمئنا باید بیشتر مواظب نوزادتون باشید. با دخترتون هم در آرامش صحبت کنید ک باید بیشتر مواظب نی نی باشه. ب شکلی ک متوجه بشه باید بهش بفهمونی ک ی سری کارا ممکنه ب نی نی آسیب برسونه.با دعوا کردنش فقط اوضاع وخیم تر میشه. الانم برید نوازشش کنید و از دلش در بیارید.

منم میزنم بهد. گریه میکنم خیلی موندم اون یکی ب دنیا اومد. این. چ رفتاری داره بهاش

منم دقیقا همین مشکلو دارم امروز نشستم به گریه واقعا حالم بده همش فکر میکنم مادر بدیم

چند سالشه دخترت

سوال های مرتبط

مامان مارال جووون مامان مارال جووون ۱ ماهگی
خانما نمیدونم کس دیگه ای هم مثل من هست ۲۶ روز از زایمانم میگذره الان تو خونم با یه نوزاد نه از چیزی سر در میارم خودمم با بخیه که استرس خوب شدنشو دارم به کارای خونه نمیرسم مادرمم دوره کسی نیست کمکم کنه شوهرمم اونقدر که در توانش هست مایع نمیذاره بچه گریه میکنه پرخاشگری میکنه به بچه من عذاب وجدان میگیرم میگه گریه نکنه جیش نکنه اذیت نکنه دوسش دارم اینا رو میشنوم از بچه اوردنم پشیمونم ازینکه تو خلق یه انسان دست داشتم که هیچ پناهی جز مادر و پدر نداره حالا هم که شوهرم اونقدر که باید بهش توجه نمیکنه عذاب وجدان دارم ناراحتم نگرانم نکنه اونجور که باید نتونم ارامش و رفاه بدم بهش نکنه فردا بچم بد رفتاری پدرشو ببینه خیلی تحت فشارم روزا شده بچم خوابه تنها پشت سرش میشینم گریه میکنم میگم ببخشید که به این دنیا اوردمت نمیدونم با این همه فشار چیکار کنم شوهرمم بیشتر ازینکه پشتم باشه هی میگه نیاز جنسی دارم تو مریضی زود خوب شو واقعا تحت فشارم حس میکنم زندگیم داره میپاشه چسکار کنم موندم