سلام نفسای مامان 👼
پارسال همین روز ۶ فروردین بی بی چکم مثبت شد 🥹اشکام خود ب خود میریختن باورم نمیشد دارم مامان میشم ۱۳ ام آزمایش دادم مثبت شد😌۱۸ ام رفتیم سونوگرافی گفت دوقلوعه من باورم نمیشد تو ۱۷ سالگی دارم مامان دوقلو میشم بغض گلومو گرفته بود تا اومدم ماشین نتونستم جلوی خودمو بگیرم زدم زیر گریه از ذوق باباتون هی دلداریم میداد اشکامو پاک میکرد هرروز ک میگذشت شکمم بزرگتر میشد من روز ب روز بیشتر وابسته تون میشدم تااینک شدم ۱۷ هفته رفتیم تعیین جنسیت گفت سالمن یکیش دختره یکیش پسر گفتیم خدایا شکرت 🤲مارو لایق دوقلو داشتن دونستی گذشت گذشت ماشدیم ۳۲ هفته ک خونه تنها بودم دردم گرفت نفسم داشت قط میشد فک میکردم دردام عادیه ولی نبودن 😔رفتم دکتر گفت باید بستری شی دارن ب دنیا میان سه روز بستری شدم گفتن باید زایمان کنی وضعت خطرناکه بااینک تو دستگاه درد نشون میداد میگفتم ن درد ندارم ک تو دستگاه نرین ولی ...با هرسختی بود شمارو ب دنیا آوردم شدین ی تیکه از قلبم الان ک دارم این متنو مینویسم اشک تو چشام جم شده خاستم بگم منو بابایی عاشقتونیم ❤️😁
8:31صب 1404/1/6

تصویر
۲۵ پاسخ

خدا برات حفظشون کنه عزیزم

😍😍😍

سلام بچه ها یک سوال من نه هفته رفتم دکتر زنان سونو از این قدیمی ها داشت گفت دوقلو باردار بودی ولی یکیش خوب رشد نکرده ولی یکیش خوب بوده آیا احتمال رشد دوباره هست

واقعیین😍😍😍😍

ماشالله عزیزم 😍❤️

خدا نگهدارشون باشه ،و توان بده به شما

خدا نگهدارشون باشه

ماشالله بهشون 🧿
خدا حفظشون کنه😍

عزیزم خداحفظشون کنه ❤️

منم ۶فروردین آزمایشی مثبت شد

ماشاءالله تبارک رحمان انشاءالله همیشه سالمو سلامت باشن عزیزم

ماشاالله

ماشاالله خدا حفظشون کن

ای جانم خدا حفظشون کنه

ماشالا نازن

خدای من چه فرشته های نازی ان ماشاءالله خدا حفظشون کنه 😘😘😘

من ۶ فروردین ازمایش بارداریم مثبت شد

اس جانم ماشالا هزار ماشالا چشم بد دور ازتون فرشته کوچولوها
خدا حفظتون کنه ❤️

وایییی خدااااا تپلوهااا😍
خدا دوست داشته هااا جنست جوره😂😂ی دختر ی پسر
خداحفظشون کنههه😍

گوگولی مگول وووو ببین 😍🥰😘

ووش خداااا ماشالا چقد ناز و خوشگلن🥰😍😍

چقد بامزن ماشاالله ❤️

خدایآ شکرت🫠

الهی عزیزم ماشالا😍

عزیزم خدا حفظشون کنه

سوال های مرتبط

مامان پندار مامان پندار ۶ ماهگی
الان یهو یه خاطره تلخ افتاد یادم گفتم اینجا بگم شاید یکم اروم بشه خونرسانی ب پسرم کلا ضعیف شده و جفت من از هفته ای ۲۷ دیگه پیر شده بود کلا هیچ وقت اون روزی ک رفتم پیش دکترم نامه ای ختم بارداری بهم داد ازش پرسیدم ک چقد تو دستگاه میمونه خواستم امید بهم بده یهو برگشت گفت تو دعا سالم باشه با این وضعیت شاید ۱۰ درصد سالم ب دنیا بیاد دستگاه موندنش پیش کش من اون روز همون لحظه مردم یخ زدم و از مطب دکتر تا خونه خودمون ک خیلی راه طولانیه زیر بارون ۹ فروردین ماه بود پیاده اومدم و اشک ریختم و این موضوع رو حتی ب شوهرمم نگفتم دو روز بعدش ک ۱۱ فروردین میشد تو هفته ای ۳۴ بارداری بودم ولی رشد پندار از هفته ای ۲۹ متوقف شده بود کلا وزن نگرفته بود سز شدم تو اتاق عمل دکتر اطفال اومده بود پندارو ببره بزاره تو دستگاه چون هم حیلی زود اومد دنیا هم خیلی کوچولو بود کلا ۱۵۸۰ وزنش بود ازش پرسیدم آقای دکتر بچم سالمه چ ایرادی داره چون ب خودم نشونش نداده بودنش فعلا فقط صدای گریشو شنیده بودم برگشت آوردش چسبوندش ب لپم گفت نگا مامان تپلی من سالم سالمم فقط خیلی کوچولوم انگار دنیا رو بهم دادن بلند بلند خندیدم بخدااا یه روز میخوام برم مطب دکتره تف کنم تو صورتش پندارم ببرم بگم این همونیه ک گفتی ۱۰‌درصد ممکنه سالم باشه بعضی دکتراا خیلی بیشورن من از اون روز آدم استرسی شدم و همش خاطرات تلخش میاد جلو چشمم اینم پندار کوچولوی من
مامان ریتاجم... مامان ریتاجم... ۱۱ ماهگی
داشتم تایپکای قبلم می‌خوندم که بخاطر آریوجی آر بودن بچم ترسیده بودم و نگران...
چقد ترسوندم و گفتن بچت دستگاه می‌ره بچت فلان می‌ره بچت ریزه
و من چ شبای ک اشک میریختم و التماس خدا نکردم که خدایا بچم سالم بزار بغلم...
ا اون روزا ۵ ماه میگذره
خدارو شکر بارداریم اولاش خیلی خوب بود فقط آخراش اذیت شدم بخاطر اریوجی ار شدنش
اصلا شکم نداشتم طوری که وقتی رفتم بیمارستان بهم گفتن اومدی سقط کنی گفتم نه اومدم زایمان کنم بهم می‌خندیدن...
خداروشکر بچم ب دنیا اومد هیچ مشکلی نداشت دستگاه نرفت زردی هم نداشت روز بعدش مرخص شد
برعکس آدمای دور ورم از بچم ب خاطر ریز بودنش می‌ترسیدن من واسم طبیعی بود و خیلی راحت بلندش میکردم و عوضش میکردم
فقط تنها چیزی ک اذیتم میکرد مسخره اطرافیان بود بازم الان بچم ریزه میزس و ب بچهای ۵ ماه نمیخوره ولی خدا رو هر روز شکر میکنم ک سالمه
و الان خیلیا بهم میگن چقد خوب تونستی بزرگش کنی و ا پسش بر میای
و من هر روز خداروشکر میکنم بابت این نعمت ک بهم داده🥲❤️
1404/1/13
مامان خِش و پِش🫀🖇️ مامان خِش و پِش🫀🖇️ ۱۰ ماهگی
#پارت شیشم
همه چیز داشت خوب پیش میرفت و منم داشتم از تز بارداریم لذت میبردم
خوش و خرم و خوشحال بودم غافل از اینکه عمر شادیم خیلی کوتاهه
گذشت و رسیدم به آنومالی رفتم سونو همه چیز خوب بود و کوچکترین مشکلی نداشتم
اومدم خونه و دیگه بیخیال منتظر به دنیا اومدن کیان و کیانای مامان بودم😭
۲۰ هفته رو تموم کرده بودم وارد ۲۱ هفته شدم یه روز یه کم کمر درد داشتم فک میکردم بخاطر سنگین شدن بچه هاست
تا شب دردم بیشتر شده بود و دل درد هم‌ به کمر دردم اضافه شده بود
ولی همچنان فک میکردم بخاطر سنگینی بچه هاست
از ساعت ۹ و ۱۰ شب دردام بیشتر شدن من که قبلا درد زایمان نکشیده بودم که بدونم دردش چجوریه😔
یهو ساعت ۱ شب رفتم سرویس دیدم لهه بینی دارم ترسیدم شوهرمو بیدار کردم رفتیم‌ بیمارستان
چون شب بود سونو نداشتن اون خانم دکتری که اونجا بود برام یه بسته ایزوپرین نوشت بعد گفتش که صبح برو سونو انجام بده ببینم چرا درد داری
برگشتم خونه دردام خیلی زیاد شده بودن به هر جون کندنی بود اون شب صبح شد و ای کاش که صبح نمی‌شد 😭