۱۱ پاسخ

من اصلا توجه نمیکنم خودمو میزنم نشنیدن خودشون حرف میزنن میبینن جواب نمیدم میرن پی کارشون حوصله دارم ب ۵۰نعر جواب بدم

بگو از نظردکترش و ما مشکلی ندارع و خداروشکر سالمه شما بهتره بفکر بچه های خودتون باشین

از اینا نگفتن ولی گفتن چرا خوب حرف نمیزنه چرا دیر حرف زد و ...
منم فقط لبخند زدم و بی تفاوت بودم

الان چند روزه هرجا میرم میگن چرا انفدر چاقه و از این تیکه ها میندازن

اصلا اهمیت نمیدم
برای هرچیزی یه حرفی دارن مردم

والا به من کسی چیزی نگفت لینم بگم ما زیاد مهمونی نرفتیم
اگه ام کسی میگفت جرررش میدادم

من یا بی تفاوتم یا میگم به خودم رفته یا میگم خیلی هم خوبه

ولی از درون ویرانم میکنن

دختر من 12 و نیم باز کوچولوعه واقعا بگو آره ریز و خاستنیه خوب میشه وزن تولدش کم بوده از اینحرفا

اهمیت نده
همینکه گفتی دکترش نظرش چیه کافیه
ولشون کن بابا

توجه نکن بذار گمشن ..خواهر شوهرمن بایه حرفش که گفته بچه چقدر استخوناش ضعیفه سسته منو بهم ریخته خدا نگذره ازشون

چرا گفتن بیشعورا انقد بدم میاد حالا هر کی میخواد باشه،قد و وزن کوچولوی تو چنده؟من امروز بردمش دکتر

بخدا نمیفهمن مادر و پدر بچه بیشتر ازاونا نگران بچشون هستن نیاز نیست که بگن یک دکتر ببرش 😑

سوال های مرتبط

مامان آنیتا مامان آنیتا ۲ سالگی
هنوز نخابیدم و بیدارم،چقدر خودمو سر زنش کنم از این زندگی خسته کننده چرا واقعا ،دیگه کم آوردم از دست مرد لجن،خدایا نمی‌دونم چه کاری کردم که این مرد رو قسمت با من کردی،از زندگیم خسته شدم واقعا خیلی دردا تو دلم هست خیلی خیلی 🥺🥺شدم از سنگ شدم آهن تو این زندگی چرا همون دو سال نیم پیش طلاق نگرفتم منکه همه کارام کرده بودم چرا برگشتم مجدد که بچه بی گناه طفل معصوم بیاد تو این زندگی به خاطر بچم کوتاه بیام و چیزی نگم بشم دیوونه روانی عقدهای که از طرف شوهرم تو دلم هست بخام سر این طفل خالی کنم،خداااااااااااااااااااایااااااااااااااااا بفهم کم آوردم،عصبی شدم تو این زندگی چند سال همش سر این بچه خالی میکنم درسته کنترل میکنم ولی مجدد نمیتونم.شبی بچم آورد بالا آب پرید گلوش بعد استفراغ کرد من عصبی شدم لحظه که آورد بالا بهش گفتم آنی به خاطر همین کارات هست عصبی میشم جیغ میکشم بعد چند ثانیه تموم شد چهرم خب عصبی بود متوجه شده بود، دراز کشید بعد چند دقیقه صدایی شنیدم از زیر پتو نصف صورتش زیر پتو بود،بعد یه ۲۰دقیقه پتو رو کشیدم کنار از صورتش گفتم خفه نشه دیدم خدایا استفراغ کرده بوده چیزی نگفته بود تو همون استفراغ خوابیده😔😔😔وای که زدم زیر گریه تا همین الان خوابم نمیبره چقدر لعنت کردم خودمو،و به شوهرم گفتم ببین اشغال اینا اثرات تو هست رو مغز من تاثیر گذاشته که من رو بچه خالی کنم و حالا اینجوری بشه باید دندون درد رو بکشی بنداری،پوز خنده زد و خوابید،حالم از خودم بهم میخوره چقدر مادر بدی هستم و احمقی😔😔😔😔،تاریخ۱۴۰۴/۰۴/۰۴تلخ ترین خاطره