۹ پاسخ

عزیزم،میدونم خیلی سخته،ولی هرطورشده،سختیش تحمل کن ونیازهاشوبراورده کن،وگرنه می‌ره به سمت کس دیگه،
چون که مردا نیازجنسی مثل نیازی که به غذاوخواب دارن،واسشون خیلی مهم وواحبه،واگرنباشه خیلی بهشون فشارمیادو محبورمیشن برن سمت کس دیگه

عزیزم سلام خوبی قرص سایتوتک داشتی هنوز داری میفرستی برام؟

منم مثل شما باردارم .بیشتر درگیری های ذهنی هست که خودت داخل سرت داری و این درگیری ها داره تو رو از پا در میاره باید دیدت عوض کنی فکرت سعی کنی تغییر بدی سعی کن دعا بخونی نماز اول وقت خیلی بهتر آرامش میده و اینکه با خودت بگو قرار باهم بزرگ بشن و یدفعه جمعش کردی واینده دیگه راحتی .در واقع سعی کن مثبت اندیش باشی این دورانم میگذره واین حسا هستن ک باقی میمونن

کلا در بارداری میل کم میشه ولی شما از قبلش هم کم شده بوده و قتی بخش فکر میکنی که میل ندارم ذهنت رو آماده کردی برای بی میلی، پس میل از بین میره ، اگه همسرت میاد سراغت الان که بارداری بگو بخاطر بارداری زیاد میل ندارم ولی جور دیگه ای نیازش رو برطرف کن
مرد باید کمرش خالی بشه
من تو بارداری میگفتم بزار بین پاهام یا با دست براش میزدم
با اینکه خودش میگفت نه ولش کن چون خیلی رعایت حال منو میکرد ولی من خودم به زور میرفتم سمتش مخصوصا وقتی میذفت حمام میرفتم داخل میگفتم من امدمممم 🤭😉🤪🤪 همونجا براش با دست خلاصه اجازه نمیدادم تو کمرش بمونه

عزیزم خودت داری میگی افسردگی گرفتی
طبیعیه میل جنسیت کم بشه
باید افسردگیت رو درمان کنی

خدا حتما در شما این توانایی رو دیده
سعی کن افکارتو منظم کنی...ذهن که درگیر باشه میل هم‌پایین میاد

قرص آفرودیت بخور تا حدی تاثیر داره گرمیجات هم بی تاثیر نیست

عزیزم باید هرجور شده نیازاش رو برطرف کنی وگرنه شاید بره سمت کسی دیگه

منم یه مدت اینجوری شده بودم رفتم دکتر دارو خوردم بهتر شدم

سوال های مرتبط

مامان پسری مامان پسری ۲ سالگی
مامانا خیلی دلم گرفته ...من اصلا نوزادی پسرم ، چند ماهگیش ، زیر دوسالگیش یادم نمیاد ...اصلا نمیدونم چی شد ...عکس هاش رو که نگاه میکنم دلم میسوزه فکر میکنم مادر بدی بودم بهش نرسیدم ...من افسردگی بعد از زایمان گرفتم و دارو میخوردم پسرم هم خیلی بد قلق بود اینکه میگم بد قلق تا کسی بچه بدقلق نداشته باشه متوجه نمیشه چی میگم ...هیچوقت هم به من وابسته نبود انگار من مامانش نبودم نمیدونم چرا عاشق باباش بود ، بعد بابای من ، بعد مامانم ...بعد من ...نمیدونم چرا دوسم نداشت ...چند بار کتکش زدم فقط همونا تو ذهنم مونده ...سعی میکردم باهاش بازی کنم ، براش کتاب میخوندم ، میبردمش بیرون ولی همیشه رفتن و امدن به گریه و شیون ختم میشد ‌...من قبلا سرکار میرفتم الان کاملا خونه نشین شدم من و پسرم از صبح تا شب تنهاییم تا شوهرم بیاد دلم میخواد باهم بریم بیرون ولی نمیتونم تنها کنترلش کنم ...دلم براش میسوزه ...دلم برای خودمم میسوزه ...اینروزا خیلی باهم بازی میکنیم ، کاردستی درست میکنیم ، نقاشی میکنیم بالاخره همش خونه ایم ولی نمیدونم مامان خوبی هستم یا نه ...بازم حس میکنم دوسم نداره