۴ پاسخ

بدتر از همه که افتادم جیغ زدم شوهرم خواب بیدار شد گفت چیشده گفتم افتادم خوبم ولی دردم گرفته یکم
حالمو نپرسید دیگه گفت میخوام بخوابم رفت تو اتاق بخوابه
منم داشتم به دخترم میگفتم جمع کن اسباب بازی های کف اتاقتو دعواش کردم اینقدر پخش و پلا کرده شوهرم بهم میگه ساکت میخوام بخوابم
دلم شکست گریم گرفته میگم من افتادم بجایی که حالمو بپرسی ببینی چیزیم نشده باشه همش میگی بخوابم

چون به خودت فشار آوردی دردت گرفته عزیزم استراحت کن خوب میشی .آقایون همینن دیگه توقعی نیست😅

نه عزیزم چیزی نیست استراحت کن اگه با استراحت خوب شد مشکلی نیست اگه ادامه دار بود فردا خودتو نشون دکتر بده ولی چیزی نیست بچه سالمه نگران نشو چون خودتو محکم گرفتی به عضلاتت فشار اومده

بیشتر شک وارد شده بخاطر استرس و حرکت ناگهانی دردت گرفته. چیزی نیست

سوال های مرتبط

مامان عسل نازم مامان عسل نازم ۴ سالگی
سلام مامانا
می‌خوام یه درد دل بکنم
از روزی که بچم به دنیا اومد همه فکر و ذکر شد دخترم. کارم رو به خاطر دخترم گذاشتم کنار و به خاطر کار شوهرم که بیرون شهر بود شهر زندگیم هم عوض کردم و الان غربت نشین شدم. حالا هم به یه زن افسرده و زودرنج تبدیل شدم که هیچ چیزی خوشحالش نمیکنه. هم خودمو نابود کردم و هم دخترم داره مثل خودم افسرده میشه. تصمیم گرفتم برگردم به شهر خودم هر چند که از همسرم دور میشم و دیگه کمتر همدیگه رو میبینیم ولی باز می‌دونم تو شهر خودم چی به کجاست و همه جاهاش رو میشناسم و ممکنه روحیه‌م رو دوباره به دست بیارم. من به خاطر اینکه دخترم شبها بابا بالای سرش باشه حاضر شدم بیام تو شهر غریب ولی خودم دارم دیوونه میشم چون اینجا هم که هستیم خیلی امکاناتش کمه واسه همین گفتم به خاطر خودم و دخترم که شده باید دوری رو تحمل کنم ولی هر چی فکرشو میکنم میگم چرا زندگی من باید اینقدر دچار چالش باشه چرا نباید مثل دیگران زندگی کنم چرا باید یه موقعیت رو فدای یه موقعیت دیگه بکنم و هزارتا چرای دیگه و تنهایی و غم و اشک😔