۱۵ پاسخ

اون صبحی که بری بیمارستان سخته بچه مظلوم خوابه ادم میگه خدایا من به خاطر این طفل سالم برگردم

طبیعیه عزیزم منم این حسو داشتم و شب قبل زایمان هم تا صب گریه کردم که میخواستم از دخترم جدا بشم و عضو جدید بیاد و... ولی وقتی اون فسقل جدید میاد دیگه وقت فکرکرذن به این چیزا رو نداری و....

دختر من ۹ ماهشه 🥲 یعنی وقتی فهمیدم حاملم ن میتونستم خوشحال باشم ن ناراحت هنوز بعضی موقه ها حس میکنم ب دخترم نمیتونم بعد مثل الان رسیدگی کنم

منم یک پسر ۹ ساله یک دونیم ساله دارم همش به مغزم افتاده اگه برم برنگردم بچم چی میشه حس افسردگی دارم بهداشتم ازم همش میپرسه ولی خجالت میکشم بگم میگم نه یا جواب جوری میدم نفهمن داخلم اشوبه

منم پسرم ده سالشه تایپیکتو دیدم منم گریم گرفت چطور ازم دور باشه 🥺

من روش خیلی حساس شدم دوست ندارم ازم دور بشه یا کسی بهش چیزی بگه خیلی وابسته بهش شدم یه روز باباش اومد گفتم مهشید کجاست گفت پیش مامان جونش موند زدم زیر گریه بعد دیدم تو حیاطه دخترم ه‍شت سالشه

منم هفته دیگه زایمانه ، هر بار نگاه به پسرم میکنم بغضم میگیره که قراره یه روز نبینمش ، همش بغلش میکنم🥺

ن چرا دور بشه
منم دخترم ۵ سالشه
باز بچه تو بزرگتره عاقل تره

۱۱سااااال من ک پسرم دنیا اومد دخترم ۱۸ماهش بود 🥹

ماشالله پسرت بزرگه
پسر من که ۱۷ ماهشه چی
هرازگاهی میشینم گریه میکنم

منم همین شکلی شدم. دلم نمیاد دخترمو از تو بقلم جدا کنم، دختر من داداشش به دنیا بیاد انشالله سه ساله میشه

الهی عزیزم. مث من که روزی که رفتم برا زایمانم فقط ب فکر پسرم بودم . پسر منم 11 سالشه. شبی که اومد پشت در زایشگاه برا دیدنم بچم بغض کرده بود🥲😥جفتمون باهم گریه کردیم

منم پسرم ۴سالشه اینقدر دوسش دارم نمیدونم بعدی رو چجور دوس داشته باشم

بله منم همچین حسی داشتم ولی بعد زایمان حالم بهتر شد

۱۱سال که بزرگه
پسر من ۴سالشه

سوال های مرتبط