خیلی دام گرفته شوهرم خواست بچه بیاریم و کلی حرف زد باهام و وعده داد گف خودم کمک میکنم و هزار تا چیز دیگ از وقتی بدنیا امده دریغ از یه ذره کمک ن میخابونه ن غذا میده ن شیر میده نه نگهش میداره هیچی هیچی هیچییییییی از طرفیم با خانواده شوهرم ی جا زندگی میکنیم اننننننننننننننننننقد دخالت کردن و میکنن تو بچه داریم ک از هر چی بچس زده شدم😔میخاستم ۳ تا بچه بیارم ولی دیگ عمرا واقعا جرات نمیکنم دیگ .خیلی تحت فشارم خیلی زندگیم دگرگون شده امروز دخترم بشدت بالا اورد چند مرحله و شدیدا گریه کرد جوری ک من دست و پامو گم کرده بودم شوهرم ریلکس نشسته بود صبحانه میخورد از اونورم پدرشوهرم دوید امد خونمون بچه رو ازم گرف رف ی لحظه انقد تحت فشار بودم گفتم پشیمونم بچه اوردم شوهرم کلی حرف بارم کرد ک ناشکری میکنی خدا قهر میکنه بلا سر بچه میاد و اگه ب بچه چیزی بشه باید بری و فلان و این چرت و پرتا بابا من بریدم خستم اصلا درک نمیکنه نه تفریحی دارم ن مسافرتی شغلمو تقریبا از دست دادم دوستامو از دست دادم خونه مامانم جرات نمیکنم برم از بس ک شوهرم و خانوادش گیر میدن بهم ک بوسش کردن بغلش کردن و این چرت و پرتا من عاشق دخترمم نفس نمیتونم بکشم بدون بچم امیدوارم خدا باهام قهر نکنه سر ناشکری امروزم وقتی پدرشوهرم امد بچه رو گرفت ازم برد نزاشت تو بغل خودم اروم بشه خیلی حرصی شدم یه چرتی گفتم😔

۱۶ پاسخ

حالتون قابل درکه همه مامان اولیا اوایلش براشون سخته همه چی کلن چالش سخت و دلچسبیه ولی روی بچت خجالت نکش رو در وایسی نداشته باش با هیچکس

دقیقا حرفات چقدرررر حرفای دل منه...شوهر منم بچه میخواست کلی حرف زد و خامم کرد من نتونستم قانعش کنم که بابا ماشرایط نداریم...حالا که بچه آوردیم یه شیر درست کردن رو هزار دفعه میگم آخرشم منت سرم میزاره میگه تو هیچی بلد نیستی تو صبور نیستی پس بقیه چیکار میکنن دوتا سه تا بچه دارن!!!یدونه ام گوشی میگیره دستش میره دراز میکشه...منم خسته بخدا از همه خسته ام یکی نیس نیم ساعت پسرمو نگه داره یه حموم برم...

واسه منم همین جور بود منم سر بچه اولم تجربه نداشتم اما سر بچه دومم زرنگتر البته گاهی اونام میبینن نمیذارم یه جاهایی تنهام میذارن که نیاز دارم بهشون ولی خیلی اعصابم راحتره

من کاملا میدونم چی میگی،إن شالله مثل ابر و باد این روزا بگذره سریع برات

درکت میکنم ولی یا نزار ببره یا خودتم دنبالش برو
حدومرزارو مشخص کن اجازه دخالت بیجا نده بهشون
چون فردا تو تربیتتم بدجوری دخالت میکنن

کاملا درک میکنم...پسرم کم مونده یساله بشه و هر روز میگم کاش بچه دار نمی‌شدم...
چون به طرز وحشتناکی زندگیم دگرگون شده

به نظرم مرگ یه بار شیون یه بار،هرجوری شده بچتو نزار اونا اروم کنن.با تندی با دعوا.بچه وقتی بالا میاره یا حالش بده فقط مادرش رو‌ میخواد.منم تا بچم یه سرفه میکرد،خواهرشوهرم و مادرشوهرم میگرفتنش.یه بار گفت بده گفتم نه خودم بلدم،هرجوری و هرکاری کرد ندادم بچمو.همون شد که دیگه فهمیدن بچه سالم و مریض مال مادرشه،دایه نمیخواد

درکت میکنم عزیزم ، منم سر بچه اولم این مشکل و داشتم کم تجربه بودم دیگران هم نظر میدادن که اینکارو بکن اونکارو بکن بعد سر هر مسئله ای هی شوهرم میگفت تو مادری؟؟؟؟ مادری کردن و بیا از خواهرم و مامانم یاد بگیر و فلان انقد حرصی میشدم سر همین حرفاش که حد نداشت ولی سر دخترم زرنگ شدم اجازه دخالت به هیچکس و نمیدم دخترمم خیلی به خودم وابسته س واقعا راحتترم اگرم مریض میشه یا چیز دیگه هرکی نظرمیده رک بهش میگم شما چندسال بچه کوچیک نداشتی نمیدونی چی به چیه اگه کمک نمیکنین نظر هم ندین😅، شوهرمم خیلی خوب شده خداروشکر

عزیزم اولین کاری که میکنی خدو مرز تعیین کن واسه خانواده شوهرت الان بچه کوچیکه ۲روزه دیگه تو تربیتش دخالت میکنن بگو من بچه داری میکنم خستم با بچه میخوابم درو باز نکن کم کم بکن هفته ای یکی دوبار رفت و امدت رو

الهی بگردم 🥺🫂♥️

الان ما مثلاً اومدیم ۱۳بدر همه رفتن دنبال دلخوشی خودشون منم بچه داری میکنم شوهرم هرازگاهی میاد میگه خوش میگذره میگم واسه من چه فرقی داره انگار تو خونه ام دیگه بچه ها و من😒

درکت میکنم منم دقیقا همه این روزا رو گذروندم ومیگذرونم یه افسرده عصبی به تمام معنا شدم بریدم

منم سر بچه اولم همین مصیبتارو داشتم
خیلیییی فشار روم بود منم دوست داشتم بچم گریه می‌کنه خودم ارومش کنم
داغون شدم بعد مادر شدن نه وقتی داشتم به خودم برسم نه چیزی آخرشم گفتن تو بچه رو بد بار آوردی 😔

خانواده شوهر که نگم برات افریطه

درکت میکنم کاملا

درکت میکنم یعنی من الان تو راه برگشتم از مسافرت دهنم سرویس شد من مامانمو اوردم همرام که کمکم باشه هم زیارت . خب مامانم دستش درد نکنه خیلی کمکم کرد اما بچه شوهرم دهنمو سرویس کردن

سوال های مرتبط

مامان Delarose🎀🫧 مامان Delarose🎀🫧 ۱۰ ماهگی
مامانا شما از روازای اول زایمانتون خاطره خوب دارید یا بد 🤕!!!
من خودم روز زایمانم خیلی قشنگ بود خیلی حس خوبی بود برام
جوری ک دوسدارم هر روز تجربش کنم حسی قشنگتر از اون لحظه من تو زندگیم ندیدم و همیشه دلتنگ اون روز هسم 🫧🤍
ولی….. فردای اون روزی ک اومدم خونه..
امان از آدمایی ک هیچ درکی هیچ فهمی هیچ شعوری ندارن…
یادمه وقتی اومدم خونه اطرافیان ک عیادت میومدن از دخترم ایراد میگرفتن ک وای چرا بچه اینقد ریز و لاغره وای تیره پوستش
برای منی ک اولین باااره مادر شدم اولین تجربه زندگیمو خراب کردن قشنگترین حس مادرانمو ازم گرفتن منی ک شب و روزم شده بود گریه بعد از رفتنشون حتی دلم نمیخواس ب بچم نگاه کنم
یادمه یکی از آشنای شوهرم ک مثلا تحصیل کرده بود میگف
وای نگاه کن چرا اینقد درازه ،پاهاش دختر بچه بزرگ بشه سایز کفش براش چی
بعد این حرف دیگ بغضمو جلوی مامانم شکوندم زدم زیر گریه ب هق هق اوفتادم مامانم همینجوری با من گریه میکرد میگف نمیبخشم این آدم و ک اینجوری دل بچمو شکوند ک اولین بااره مادر شده
من تا اونجا رسیدم ک ب مامانم میگفتم ب شوهرم میگفتم بچه رو از خونم ببرین من نمیخوامش دیگ 🥲
مامان سبحان و مَهلا مامان سبحان و مَهلا ۱۱ ماهگی
وقتی به عقب نگاه میکنم اصلا باورم نمیشه ک ازدواج کرده باشم چه برسه دوتا بچه اونم توی 24سالگی هم خداروشکر میکنم هم دلم میخواست بیشتر مجرد بودم اما متاسفانه خانواده همایتگر نداشتم ، یه سوال از کسایی ک پدرشون فوت کرده میگم مادرتون ازتون چه توقعاتی داره ما کلا دوتا بچه ایم یه برادر و من ک خوب اونایی ک تاپیک هامو دنبال میکنن میدونن ک کلا فرق میزاره مامانم بین من و اون و خیلی به برادرم میچینه ولی همیشه توقعاتش از منه دکتر ببرمش بیرون ببرمش خونه ی من بیاد کوچکترینش سر تولد و دندونی مهلا بود ک از چندین ماه قبلش هی میگفت بهشون کادو میدم و فلان و بیثار ک چه مال جشن دندونی مهلا چه برای سبحان خوب من خیلی ناراحت شدم میگم تو انقدررررررر به اون بچه ت میچینی من واقعا ارزش500تومن کادو رو نداشتم؟ بعد اونوقت یعنی من جرئت ندارم بگم میخوام جایی برم توقعش اینکه برم دنبالش هرجا میخوام برم ببرمش مهمونی خرید هرچی و هرجا من واقعا دیگه از پسش برنمیام با دوتا بچه واقعا زندگی خودم رو گذروندن برام خیلییییییی سخته به خدا این تولد رو ببینین از صفررر تا صدش با خودم بوده شوهرم یدونه بادکنک نزده از شیش صبح تا همین الان دست تنها با دوتا بچه دوییدم حالا میخوام اینو بدونم ک واقعا کسایی ک پدرشون فوت کرده همه ی کارای مادرشون گردنشونه؟ و این واقعاااا گردن دختره؟
مامان هدیه امام حسین مامان هدیه امام حسین ۱۰ ماهگی
مامان عسلچه مامان عسلچه ۱۰ ماهگی
سلام مامانا یکم دردودل دارم من خانوادم اینجا نیستن ی زمانایی ک واکسن بچم هست یا مربضه یا هرچی همه ی کاراها منم حتی اولین واکسن ک ب بچم میزدن من بودم مادرشوهرم نیومد تو گفت دل ندارم با اینکه دوتا بچه بزرگ کرده من اصلا نمیدونستم چطور بچرو باید نگه دارم درک نکرد من مادرم پیشم نیست خلاصه بگذریم ک تو همه ی مریضیایی دخترم دست تنها بودم رسید ب چند روز پیش ک دکتر ازمایش خون نوشت طبق معمول مادرشوهرم گفت من ازمایشگاه نمیام خلاصه گفتم بیا من تنها نباشم تو داخل اناق خون گیری نیا خلاصه با هزار ناز عشوه قبول کرد شوهرمم طبق معمول گفت باید برم سرکار فقط شمارو میرسونم امشب ب شوهرم کفتم میخواد از دست بچه خون بکیره نمیدونم چیکار کنم قلبم داره سوراخ میشه دلم میسوزه کاش تو میومدی داخل چیکار کرد من دیرم میشه تو گفتی با مادر من میری هی گفت گفت تصمیم دارم خودم فزدا با بجمو تنها ببرم ازمایشگاه ن شوهرم ن مادرشوهرم منع گنم از اومدن اینم بگم من یکم قلبم مشکل داره درد داشتم بچم خونه مادذشوهرم باید صبح برم اونجا برش دارم تصمیم دارم برش دارم هرچقدر گفتن باهات بیام بگم ن حالم خیلی بده دلم گرفته