۷ پاسخ

خوب کردی .نوک کوه جا بچه بردن بیفته اتفاقی بیفته یه عمر تو باید دق بخوری .دقش به کنار چیزای دیگه ام هست .نخورد به جهنم

اصلا ناراحت نباش خوب کردی گفتی باید حد و مرزشونو بدونن ،ناراحتی اونا اصلا مهم نیست

ول کن مهم نباشع ناراحتیشون اگ خدایی نکرده بچت یچیزش میشد تو ی عمر بدبخت میشدی

بدرک ناراحت بشه اگه خدای نکرده بچت میفتاد چیزیش میشد خانواده شوهرت ک ب کنار تا عمر داری اولین نفری ک خرخرتومیگیره شوهرته بعدشم شمامیبینی رفتارشون اینجور وهمه چیز رو برعکس انجام میدن بچت رو ازون محیط دور کن درسته نوه شونه دوسش دارن ولی طرز تربیت ومواظبتشون باتوعه مادر فرق داره

نه خیلی هم حرف درستی زدی

من رک حرفمو میزنم خانواده شوهرم هم همینطورن مثل پریشب خونه برادر شوهرم بودیم هی خیار دست درسا میدادن میگفتم اسهال شدید داره بدتر میشه ندین بدتر میکردن آخرش دیگه گفتم براش پوست بگیرید پوست گرفته دستش دادن منم از دست درسا گرفتم انداختم زمین که هم میوه اونا حیف و میل بشه دیگه همچین کاری نکنن، وقتی به یه سری آدما حرفی رو بزنی بدتر میکنن،ولی با خنده بگو شیرینی برا بچه ام خوب نیست دلش درد گرفتم گردن شماست، جایی هم میری بچه رو بسپار به شوهرت بگو مسئولش تویی

رفت و امدتو کمتر کن

سوال های مرتبط

مامان علی مامان علی ۲ سالگی
سلام مامانا اومدم درد و دل کنم امروز پسرم خیلی اذیتم کرد از صبح ک بیدار شد همش گریه کرد هیچ می‌گفت میخام بزنمت محکم چندتا خوابوندم تو صورتم و چشمم منم همش بغلش میکرد میگفتم چی میخوای مامان فقط می‌گفت میخام بزنمت و گیر داده بود الان باید بریم فروشگاه گفتم مامان دست و صورتمو بشورم صبحانه بخوریم میریم می‌گفت نه نمیرفت دسشویی نه یمذاتش من برم اهرم جیش کردن تو شلوارش پشت در دستشویی هم کلی گریه کرد بعد یک ساعت تمام با زور گوشی و تلویزیون ساکت شد بعدم ک بردمش بیرون کلی اذیتم کرد میخواستم خرید کنم همش می‌رفت و من دنبالش آخرم کیلی داد زدم سرش جلوی همه و زدمش زنعموش اومده بود فروشگاه رفته پیش اون میگه میخام پیش اون باشم و نمیومد با زور دیگه باهم اومدیم بعدم خونه دوباره کلی اذیت کرد شلوارش در آورده بود و لخت راه می‌رفت نمسذات بپوشونمش هی جیش میکرد دور خونه با کتم هم نپوشید منم کلی جیغ و داد کردم و گریه کردم نمیدونی. مایر کرد که اینقدر ازش بدم اومده بود ب خدا باورتون نمیشه وقتی زنعموش رو میبینم انکار اون مامانشه از این رو به اون رو میشه ب شوهرم میگم این دعا داره همش میعاد بره خونه اونا پیش اون باشه منو کلی زده و اذیتم کرده منم اعصاب ندارم دیگه زورم میاره جاریم خودش ی بچه داره جیکش در نمیاد ولی این ابرو برا من نداشت تو همسایه ها از بس جیغ و داد کردم و همش داره گریه میکنم از بچگی هم همین بود الآنم همینه ی دستشویی نمیتونم برم
مامان اهورا مامان اهورا ۲ سالگی
سلام مامانا خوبین اهورا از دیروز صبح که از خواب بلند شد گاهی اوقات سرفه میزد بعد اخر سرفه هاش زور به دلش میومد حالت تهوه داشت بعد دیروز کلا زیاد چیزی نخورد فقط نصف صبحانشو خورده بود میوه هاشو اصلا نخورده بود مربیش میگفت کیک و بیسکویت تو مهد خورده خونه هم اومدیم یه برش هندونه خورد بهش کمی چای نبات زنجبیل دادم همشو نخور نهار هم نخورد همش میگفت دلم درد میکنه جیشی دارم ولی مبرفتیم دسشویی کاری نمیکرد کلی هندونه هم با باباش عصر خورد بهش شربت عرق نعنا دادم خورد دیگه دیشب به زور کمی بهش غذا داد بعدش رفتیم دسشویی گلاب به روتون کلی دسشویی کرد ولی بعدش هم چیزی نخورد همشم دلش میخواست بخوابه البته اینم بگم بخاطره هوای الوده این چند روز صداش گرفته بود و بینی هاش کیپ بودن بهش. شربت سینریزن هم دادم دیروز ظهر زیاد هم نخوابید ولی دیشب بردمش برای خواب بهش شربت دادم دوباره که راحت بخوابه همین که خواب رفت ده مین بعدش شروع کرد به سرفه زدن یهو یه مقداری بالا اورد و دوباره خواب رفت از دیشب تا الان همه چیزش نرماله به نظرتون مریض شده دوباره ؟🥲🥲🥲
مامان هامین مامان هامین ۲ سالگی
من وقتی زایمان کردم
شوهرم ده شب پیشم بود کلا بد رفت خونه روزا که سر کار بود تا عصر ۷.۸ میومد شبا میرفت خونه ...واسه آزمایشات هم با پدرم با بخیه شکم میرفتم..
تو شرایط سخت کنارم نبود الان میگه بچه دوم گفتم خیلی همکاری کردی ک ب بچه دوم فکر میکنی ...ولی از ۶ماهگی شبا همش نگه داشت شیر میداد تا ب الان شبا بیدار میشه نگه میداره تو طول روز انرژی من میره ...دوماه اول ک نخوابیدم
پسرم کولیک شدید داشت خیلی سخت گذشت...یه شکم گنده و آویزون ک ارکی میدید میگفت یکی دیگه تو شکمت هست ...تعریق زیاددد ک هرچی مام میخریدم چ ارزون چ گرون تاثیر نداشت ...بیکینی سیاه و زیر بغل سیاه ۶ ماه زمان برددخوب بشه مثل اول بشم...موهای سیم اسکاچ ک دوماه بد زایمان رفتم کراتین چون خیلی روحیم رو باخته بودم ..مادر و پدرم کنارم بودم تا ۴۰.۵۰ روز اونجا بودم ..به بچه خودم حسادت میکردم و همش گریه ...هیچ کدوم از لباس ها بهم نمیخورد ...چقد سخت گذشت...اصلا دوست ندارم برگردم به اون دوران اصلا....باز خداروشکر ک گذشت...تجربه های شما چی بود؟؟؟
مامان اوین مامان اوین ۲ سالگی
مامانا اینقد اعصابم بهم ریخته که حساب نداره من پسرم ۵ سالشه به هرزبونی بگی بهش نقاط خصوصی بدن وگفتم اما خیلی مظلوم و اصلا نمیتونه از،خودش دفاع کنه جثش هم ریزه اولین دفعه که متوجه شدم که پسر خواهر شوهرم ۵یا۶ یال ازش بزرگتره دستمالی کرده با اون دعوا کردم با زبون خوش هم به پسرم گفتم اجازه،نده دیگه تا حدودی کمتر شد اگرم جایی احساس می‌کردم بارم بهش گوش زد میکردم که خصوصیه تا امروز که رفتیم خونه یکی از آشنا اینا تو اتاق بازی میکردن داداشمم با پسرم بود اون ۷ سالشه حس کردم یکم غیرنرمال به پسرم گفتم بیا کنار خودم بشین که میخوایم بریم بعد اومدیم تو ماشین با زبون خوش ازش تنهایی پرسیدم گفت هیچی دختره گلوم پ فشار می‌داده نمیزاشته بیام بیرون خصوصی رو هم دست میزده بعد من بهش گفتم من باتو دوستم هرمشکلی داره بهم بگو چرا ازخودت دفاع نمیکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی احازه،نده کسی،بزنه اگرم بزرگتر بود نتونستی از مامان و باباکمک بگیر اینقدر عصبانی شدم یکم خوراکی گرفتم رفتم در خونه طرف دختر گفتم بیا خوراکی خریدم بعد بهش گفتم من با پسرم دوستم نبینم دوباره از این غلطا کردی همه راه و امتحان کرده بودم گفتم شاید اینجوری پسرم اعتماد کنه اینقدر اعصابم بهم ریخته که حد و حساب نداره چیکار کنم یه پسر نباید اینجوری باشه آخه شوهرمم اخلاق ورفتار مثل پسرم کم رو خجالتی اصلا من یه چیزی،میگم شما یه جیزی میشنوید