سلام مامانا اومدم درد و دل کنم امروز پسرم خیلی اذیتم کرد از صبح ک بیدار شد همش گریه کرد هیچ می‌گفت میخام بزنمت محکم چندتا خوابوندم تو صورتم و چشمم منم همش بغلش میکرد میگفتم چی میخوای مامان فقط می‌گفت میخام بزنمت و گیر داده بود الان باید بریم فروشگاه گفتم مامان دست و صورتمو بشورم صبحانه بخوریم میریم می‌گفت نه نمیرفت دسشویی نه یمذاتش من برم اهرم جیش کردن تو شلوارش پشت در دستشویی هم کلی گریه کرد بعد یک ساعت تمام با زور گوشی و تلویزیون ساکت شد بعدم ک بردمش بیرون کلی اذیتم کرد میخواستم خرید کنم همش می‌رفت و من دنبالش آخرم کیلی داد زدم سرش جلوی همه و زدمش زنعموش اومده بود فروشگاه رفته پیش اون میگه میخام پیش اون باشم و نمیومد با زور دیگه باهم اومدیم بعدم خونه دوباره کلی اذیت کرد شلوارش در آورده بود و لخت راه می‌رفت نمسذات بپوشونمش هی جیش میکرد دور خونه با کتم هم نپوشید منم کلی جیغ و داد کردم و گریه کردم نمیدونی. مایر کرد که اینقدر ازش بدم اومده بود ب خدا باورتون نمیشه وقتی زنعموش رو میبینم انکار اون مامانشه از این رو به اون رو میشه ب شوهرم میگم این دعا داره همش میعاد بره خونه اونا پیش اون باشه منو کلی زده و اذیتم کرده منم اعصاب ندارم دیگه زورم میاره جاریم خودش ی بچه داره جیکش در نمیاد ولی این ابرو برا من نداشت تو همسایه ها از بس جیغ و داد کردم و همش داره گریه میکنم از بچگی هم همین بود الآنم همینه ی دستشویی نمیتونم برم

۸ پاسخ

دقیقا جاری منم سه تا بچه داره پشت سرهم یعنی انقد ساکتن فقط،باهم بازی میکنن ولی پسر من ن فقط گریه بهونه اذیت دیگ دیونه شدم از دستش همش میگ بریم بیرون بریم خونه عزیز یعنی مادر شوهرم از،صبح تا شب اونجا باشه خسته نمیشه بازم میگ برم خونه عزیز .وای بابا خسته شدم دیگ چرا بچه های الان اینجورین واقعا

جالبه من اتفاقا از دست هر کی ناراحت باشم سر بچم خالی میکنم ولی تو وریدی ب بابات کاش من میدونستم ب جاری و مادر شوهرم بپرسم و ب خاطر عصبانیت از دست اونا بچم رو نزنم

منم چندروزه دخترم لجبازی میکنه کتکم میزنه الکی بهانه گیری وگریه امروز کلی کتکم زد وگازم گرف جلوخانوادم خیلی خودم و نگه داشتم کلی گریه کزدم ولی سعی کردم اونو ارومش کنم . بابام سرش دادزد که یعنی چی چرا اینجوری میکنی بی ادب شدی نمیدونی چجوری ب بابام پریدم که بابچم اینجوری حق نداری رفتارکنی ی لحظع دیوونع شدم بچه عصبی بودخودش اونم اومد شروع کرد سرش دهدوبیدادکردن نتونستم تحمل کنم 😢
خیلی ناراحتم ک دادزدم سربابام ولی دست خودم نبود اون به من نیازداشت

پسر من یه روز در میون بداخلاق میشه یه روز با سلام صبح بخیر و لبخند پامیشه از خواب یه روز با گریه. مثلا امروز ساعت شش صبح پا شده میگم اب میخوای مامان. فقط یه کلمه گفت احمق دوباره خوابید🤣🤣🤣🤣🤣

وقتي ميبيني لجبازي ميكنه ميخواد توجه تو رو جلب كنه محل نزار ولله منم زن عموش و اينا ميان من يادش ميره همش بغل زن عموش و دختر عموش ميگه من پسر غزالم بزار بگه ميره پيشش بره تو استراحت كن من كه ميگم چرا هفته اي يه بار ميان كاش بيشتر بيان كه من استراحت كنم روزي ام كه ميان دو سه ساعتي با عموش ميرن بيرون يعني من خوشحالترينم رفتيم عيد باهاشون مسافرت من كلي راحت بودم همه بهم كمك ميكردن

پسر منم همینه در باز میشه گریه برق قطع میشه گریه ابوووو دیگه نمیکشم

عزیزم حق داری ولی انقد جیغو داد نکن اونم یاد میگیره که عصبانی شد جیغ بکشه....

چرا بعضی مامانهای اینقدر شانس دارن بچه هاشون آرومه من زاییدن اینقدر خار شده بودم از بی خوابی دور چشمام گود افتاده بود و سیاه شده بود و لاغر شده بودم که هر کی از فامیل منو میدید فکر میکرد من بدبخت شدم و از غصه اینجور شدم افسردگی گرفتم و هزارتا کوفت الآنم اعصاب ندارم ولی بعضیا بچه ها ساکت شب تا صبح می‌خوابم خودشون و بچه هامون آرامش دارن بعد میگن حسادتم نکنید و چکار کنیم

سوال های مرتبط

مامان جوجه طلایی🐥 مامان جوجه طلایی🐥 ۲ سالگی
سلام خانما فوری میشه جواب بدید؟
خونه پدرشوهرم اینا بودیم بچه های جاریمم بودن داشتن بازی میکردن کارت بازی
بعد هی از دست دختر من قایم میکردن دختر منم میخواست بازی کنه هی جلب توجه میکرد کسی محلش نمیداد خودم هی باهاش بازی کردم حواسشو پرت کنم ولی دلش پیش اونا بود
بعد داشت رد میشد دخترم اومد روی پای دختر عموش وایستاد اینم یهو گفت واااای پام بچمم ترسید یهو یکم به جان خودم آروم موهاشو کشید این دختر جاریمم شروع کرد به شلوغ کردن و جیغ و گریه کلا عادتش همینه خلاصه من معذرت خواهی کردم و بوسش کردم یهو دیدم جاریمم با حرص و اومد دخترشو صدا کرد گفت چیشده گفت آوین موهامو کشید گفت پاشو بیا خونه خودمون منم بلند شدم اومدم خونمون الان شنیدم جاریم داره داره تو راهرو دم در خونه پدرشوهرم اینا داد و بیداد میکنه جیغ و داد که چرا بچمو موهاشو کشیده آوین من داره جیگرم آتیش میگیره نمیتونم تحمل کنم من نرفتم پایین خواستم برم اون یکی برادر شوهرم جلومو گرفت که نرو گفتم برم براش توضیح بدم گفت ولش کن اون الان عصبانیه بدتر میشه
حالا فکرم بدجور درگیره اون اومده داد و بیداد میکنه من نرفتم الان فکر میکنه حق با اونه و منم ترسیدم
باید چه رفتاری میکردم؟
دختر اون ۱۰ سالشه دختر منم ۲ سال ۴ ماهشه
مامان نگار مامان نگار ۲ سالگی
سلام مامانا.
چه جوری تروما بعد از آزمایش گرفتن و اون ترس رو از بین میبرین؟
نگار فوق العاده بد رگه، کلا هم یکبار ۹ ماهگی آزمایش داده بودیم براش، ک پنج شیش ساعت ب خاطر تب بستری بود. بعد اون اصلا فرصت نشده بود ببرم تا امروز! حتی گروه خونی نگار رو ما نمیدونیم!!!
قبلش تو خونه کلی بهش توضیح دادم تمرین کردیم. اونجا هم اولش رو تخت خوابید اوکی بود خانمه هم مهربون بود اما خب دردش اومد و اینکه چون بد رگه، یکم ازش خون گرفت، ولی دیگه نیومد و مجبور شد از این یکی دستش هم بگیره، دوتا همکار آزمایشگاه، دو نفر من و مادرشوهرم به زور نگهش داشتیم انقد ک زور داشت، تا بتونه بگیره، کلی قربون صدقه اش رفتم. اما از صبح اعصابم خرابه. همش میگفت اذیتم نکنید، بذارید برم، مامان بغلم کن. احساس میکنم اون امنیت اش رو نسبت بهم از دست داد چون دلش می‌خواست من کمکش کنم. بعدش کلی صحبت کردم باهاش، خانمه بهش بادکنک داد، قبلش پرسیده بودم جایزه چی بدم بهت، با خودم براده بودم و همونجا دادم بهش. مادرشوهرم هم براش جوراب و شلوار خرید. اما آنقدری ک ترسیده بود، حتی نمیذاشت آستین لباسش رو بدیم بالا تا دستاشو بشوریم. باز بغل خودم اجازه داد. نمیذاشت چسب رو باز کنم از دستش. خلاصه روز خوبی نبود برامون.
نمیدونم چیکار کنم از اون حال و هوا بیاد بیرون😩